ملا مسیح:چو مژده یافت زان اقبال جمشید سهیل آمد به استقبال خورشید
❈۱❈
چو مژده یافت زان اقبال جمشید
سهیل آمد به استقبال خورشید
به ره شد رو به رو با رام، جسرت
قران کردند با هم دین و دولت
❈۲❈
به منزل بردش از ره آن یگانه
فرود آورد م همان را به خانه
در آندم داشت جگ آن خیر فرجام
ثواب جگ شده همروزی رام
❈۳❈
فراوان باز پرس حال او کرد
دعای او مبارک فال او کرد
به شکر آن زبان را رام بگشود
مناقبهای او بشمرد و بستود
❈۴❈
که ای خاقانِ اور نگ الهی
مسلم بر تو ملک پادشاهی
سعادت میوهٔ نخل رضایت
اجابت بلبل باغ دعایت
❈۵❈
زبانت شکر و جانت حق شناس است
جبینت سجدهٔ عین سپاس است
فلک بر تارکت ترکی کلاهست
به بحر آشامیت سوزش گواهست
❈۶❈
ز عشق آن تشنگی دیدی سراپا
کزان شد قطره ای بر تا به دریا
الل باتاب را نابود کردی
زیان زاهدان را سود کردی
❈۷❈
بر افلاکت مصاحب ماه و مهر است
ادیم فرش تو نطع سپهر است
چه آوردت بر ین کز دوربینی
ز اوج آسمان گشتی زمینی
❈۸❈
جوابش داد پیر عزلت آیین
ز من بشنو که در ایام پیشین
به کوهستان خصومت داشت تا دیر
به دعوای بلندی بند با هیر
❈۹❈
فزون شد هر یکی بر رغم دیگر
که در پوشند نور شمع خاور
نهان شد خور، شود آری همین رنگ
بسا کس پایمال پیل در جنگ
❈۱۰❈
مرا بر مهر آمد مهربانی
بران پیلان نمودم پ یلبانی
به صلح آن دو کوه پیل پیکر
شدم دیوار رویین سکندر
❈۱۱❈
به سرکوبی کوه از من مدد یافت
به سعی من چراغ آسمان تافت
به کار آفتاب گیتی افروز
بماندم بر زمین تا حال زان روز
❈۱۲❈
مرا از عالم علوی به سفلی
چو ازملک است اخراجت به طفلی
نه اخراج تو عزل از پادشاهی است
درین سری ز اسرار الهی است
❈۱۳❈
نه اصل آب گنگ از آسمانست
که از بهر نجات این جهانست
که راون بس که می کوشد به بیداد
زمین و آسمان آمد به فریاد
❈۱۴❈
به خون نا حقش از بس که میل است
گذرگاهش ز خونها سیل سیل است
ز ظلم آن خاندان خواهد بر افتاد
بود مرگش به دست آدمیزاد
❈۱۵❈
زوال دولت او هست نزدیک
بفهم این نکته، کاین رمزیست باریک
ترا از بهر آن کردند اخراج
نه معزولی ز بخت و تخت و سرتاج
❈۱۶❈
شنید و ماند بر سر دست تعظیم
بسان طفل پ یش پیرِتعلیم
که ای هر حرف تو شاخی ز هر پند
سراپایت زبان بر پند چون بند
❈۱۷❈
ز دست همتت باشد گر امداد
توان بر کند دیوان را ز بنیاد
به دلداری دگر دادش دلاسا
که کوشش از تو و امداد از ما
❈۱۸❈
بسا روحانیان بر شکل میمون
کند امداد تو چون فال میمون
بسا زاهد چو من سوده جبین را
کزان فتنه بپردازی زمین را
❈۱۹❈
ز ماهی زمین تا ماه گردون
جهان شد دشمنت را تشنۀ خون
کمان بشن پس در پیش بنهاد
ز دست اندر هم تیغی بدو داد
❈۲۰❈
دو تا ترکش به دعوی داد پرتیر
که بودی ناوکش را چرخ نخ جیر
در آن منزل به مهمانیش خرسند
بیاسود آن هژبر بیشه یک چند
❈۲۱❈
فراوان بود شهد و میوه در دشت
به خاطرخواه خود می کر د گلگشت
چورخصت ازسهیل و زاهدان خواست
برای بودن او هم نشان خواست
کامنت ها