ملا مسیح:به لنکا شاه دیوان بود راو ن بدن دیو و پری جان بود راو ن
❈۱❈
به لنکا شاه دیوان بود راو ن
بدن دیو و پری جان بود راو ن
عناصر تابع فرمان او بود
اجل محبوس در زندان او بود
❈۲❈
به امرش سکّه زد تأثیر اجرام
نهیبش از تجسس عزل اوهام
ملائک پاسبانش گشت در خواب
درش را ابر نیسان می زدی آب
❈۳❈
نسیم صبحدم می روفتی جای
چو حوران زهره پیشش کوفتی پای
بخوردی چاشت بعد از جام جمشید
طعام پخته از گرمی خورشید
❈۴❈
به شامش ماه بودی شمع ایوان
به صبحش مهر زرین گوی چوگان
چنین دولت شنیدم واقعی بود
نه طبعم شاعری را کار فرمود
❈۵❈
عجب نبود ز بخششهای یزدان
که دیوی را بود ملک سلیمان
به ده سر بیست بازو بر سر تخت
نشسته ماند بر سر افسر تخت
❈۶❈
ز سرها بود نه کله مناری
ز بازو بیست شاخه یک چناری
به گردش نره دیوان بود انبوه
کمر بر بسته همچون قلۀ کوه
❈۷❈
به ناگه خواهرش بینی بریده
نخوانده چون مصیبت در رسیده
به رسم داد خواهان کرد فریاد
که دیوا ن خاندان تو بر افتاد
❈۸❈
ز گوش و بینی خواهر اثر نیست
چرا گوش برادر را خبر نیست
نیاندیشد چرا تدبیر راون
که دارد دشمنی چون رام و لچمن؟
❈۹❈
چه غافل ماند رای سست تم ییز
که خ ورد و خر نماند و ترسرا نیز
هزاران دیوکان همراه خر بود
شمار از چارده شان بیشر بود
❈۱۰❈
به تیر خویش رام آنجمله را کشت
اجل را در دهان زان ماند انگشت
چو راون گفتگویش کرد در گوش
ز حیرت در جوابش ماند خاموش
❈۱۱❈
بگفت ای زن! میا در جمع مردان
سخن داری به من رو در شبستان
تو گویی بود خواهر عیب راون
عیان تر می شد از پنهان نمودن
❈۱۲❈
چو روان دید نقش خواهر او
که از س ر وا نشد درد سر او
تغافل رنگ پرسیدی سخن را
که سازد دفع ننگ خویشتن را
❈۱۳❈
علاج غم خرد را کار فرمود
سخن کم کرد و در می خوردن افزود
غرور دولت و ناز جوانی
می جاه و شراب کامرانی
❈۱۴❈
دلیری و بر اعدا چیره دستی
فراوان بی غمی و مال و مستی
ز چندین باده ها مستی به سر داشت
ز مستی حال او افسانه پنداشت
❈۱۵❈
از آن افسانه غفلت برد خوابش
تغافل داد راون در جوابش
چو دید آن حیله جو کز حیله سازی
نیارد برد ازان پرکار بازی
❈۱۶❈
ز مکاری دگر منصوبه انگیخت
به چشم عافیت گرد بلا ریخت
بگفتا با تو گفتن هم نشاید
که دانم از تو کاری بر نیاید
❈۱۷❈
نه بزم آرای دانی و نه جیشی
نه کار ملک می رانی نه عیشی
نمی شد گر بدی تدبیر تو خوب
برادر گشته خواهر خوار و معیوب
❈۱۸❈
وگر در عیش و عشرت داشتی هوش
نمی کردی قبیحان را همآغوش
زچندین زن که می نازی به آنها
کنیزانند پیش حسن سیتا
❈۱۹❈
بگفتش بازگو بردی کرا نام
بگفتا حور جان سیتا زن رام
کامنت ها