ملا مسیح:همی رفت آهوی زرین جهیده گهی پیدا و گه پنهان ز دیده
❈۱❈
همی رفت آهوی زرین جهیده
گهی پیدا و گه پنهان ز دیده
شده ماریچ آهو، رام صیاد
به نزدیکی به دامش در نیفتاد
❈۲❈
بدینسان برد زانجا چند فرسنگ
شد آخر از خدنگ رام دلت نگ
چو آهو را ز تن از تیر جان رفت
به مردن نام لچمن بر زبان رفت
❈۳❈
پس از مردن شد آهو صورت دیو
شناسا گشت صیادش از آن ریو
ز آوازش پری را در دل افتاد
که خوانَد رام لچمن را به فریاد
❈۴❈
همانا شد زبون از دست دشمن
از آن خوانده پیِ امداد لچمن
به لچمن گفت رو شو زو خبردار
مبادا رام یابد از کس آزار
❈۵❈
به پاسخ گفت لچمن با گل اندام
که خاطر جمع دار از جان ب رام
همین دم با شکار از در درآید
چو دولت با سعادت همبر آید
❈۶❈
مرا رفتن ز پیش خود مفرمای
که من هرگز نخواهم رفت زین جای
ترا تنها گذارم مصلحت نیست
مرا با رام زانسان مشورت نیست
❈۷❈
به پیشت ماند با ت أکید بسیار
که از نیک و بدت باشم خبردار
ز آوازی که اندر گوشت آمد
چنان دانم خلل در گوشت آمد
❈۸❈
ز من بشنو نه این آواز رام است
غنیم رام در عالم کدام است
ور از دشمن شود در مانده و بس
نخواهد جز خدا امداد از کس
❈۹❈
مرا هرگز نخوانَد بهر امداد
یقین کاین کید دیوی بود فریاد
دگر باره سمن بگریست چون ابر
ز چشمش آب می رفت از دلش صبر
❈۱۰❈
کز آواز حزینش شد دلم خون
نمی سوزد دل سنگین تو چون
مگر زان نیست مهرت با برادر
که هستی زاده از بیگانه مادر
❈۱۱❈
منافق آنکه چون اهل زمانه
به رامی با برَت بودی یگانه
دگر زین خام طمعی کن تهی سر
نه بعد از رام خواهم کرد شوهر
❈۱۲❈
خدا شا هد نیاز بندگی را
که من بی او نخواهم زندگی را
چه باشد مردنم سهلست و بهبود
مرا خود مرده انگار و برو زود
❈۱۳❈
جوابش داد آن جبریل نیت
که ای مریم! به عیسی چند تهمت !
زبان درکش که دلها می کنی ریش
منه مریم به عیسی تهمت خویش
❈۱۴❈
نرنجم نیک زینسان گفتن بد
که بر بی عقلی زن حق مثل زد
به بد گفتن اگر خواهد دلت کوش
صلاحم ش د جهان را پنبه در گوش
❈۱۵❈
ولی زینجا ک ه هستی ای بلا جوی
نجنبم یک قدم بل یک سر موی
پری گفتا ز جان گشتم کنون سیر
بیاشامم چو تشنه آب شمشیر
❈۱۶❈
خورم زهر و روم در آخرین خواب
چو گوهر می شوم یا غرق در آب
به معشوقی صنم داد وفا داد
بر آن عاشق پرستی آفرین باد
❈۱۷❈
منه دل بر زن ار دلجو نباشد
که صندل هیزمست ار بو نباشد
قسم خورده که اینم مرده بر گیر
وگرنه رو ز جانانم خبرگیر
❈۱۸❈
ز جانبازیش لچمن گشت آگاه
روان شد لاعلاج از نزد آن ماه
در آن رفتن گرفت آن حیرت اندیش
زمین و آسمان را شاهد خویش
❈۱۹❈
خبر بر عابدان دشت هم کرد
قسم داد و نگهبان صنم کرد
سمن را پای بوسید و روان شد
سراغ از پا گرفت از سر دوان شد
کامنت ها