ملا مسیح:به ناگه رفت در دامان کوهی به کوهستان عجب گردون شکوهی
❈۱❈
به ناگه رفت در دامان کوهی
به کوهستان عجب گردون شکوهی
شکسته یافت چتر و بیرق و تیر
کمانی نیز چون قوس آسمان گیر
❈۲❈
فراوان قطره های خون تازه
عقیقی گشته سنگ از وی به غازه
برادر را سلاح و بیرق و خون
بدیده، خون ز دیده راند بیرون
❈۳❈
بگفتا ظن خود گفتم به تو فاش
دو دیو از بهر آن بت کرده پرخاش
به دیوان گرنه بهر مهر جنگ است
چرا روی زمین یاقوت رنگ است؟
❈۴❈
در اثنای سخن نزدیک راهش
به خون کرگس افتاده نگاهش
یقین شد در دل رام غم اندیش
که کرگس کرده او را طعم ۀ خویش
❈۵❈
جتایو بانک زد کای رام لچمن!
مرا در دل مپندارید دشمن
یقین دان بد نکردم من به سیتا
که او را برده ده سر دیو لنکا
❈۶❈
وفای عهد یاران خسته تا دیر
بسی جنگ آزمودم با چنان شیر
به دلسوزیت جان بر باد دادم
بدین روزی که می بینی فتادم
❈۷❈
به حالی زندگی گشتم نگهدار
پس از کشتن نیاید از کسی کار
جتایو را شناسا گشته برخاست
به صد شرمندگی زو معذرت خواست
❈۸❈
زمانی هر دو با هم زار و گریان
به حال یکدگر گشتند بریان
به عهدش آفرین ها داد برجنگ
بپرسیدش ز مکر دیو نیرنگ
❈۹❈
ب ه زاری گفت کرگس : چون نگریم
چو زخم از بخت بد، خون چون نگریم
من از بهر تو گشتم پاره پاره
تو بر من بدگمان گشتی چه چاره؟
❈۱۰❈
چه باید کرد خود گویا چنین بخت
دریغا آسمان دور و زمین سخت
حدیث راون و سیتا ز آغاز
همه خاطر نشانش ساخت دمساز
❈۱۱❈
دگر آن کشته گفت این راز دل فاش
دم جان کندنم شد یکدمم باش
به چشمم هر پر زر ین نهال است
چنین در کرگسان در مرگ فال است
❈۱۲❈
بزن آتش که عمرم بر سر آمد
ز درد جسم، صافی جان بر آمد
به فعل آتشم دل را صفا کن
به یک دم، حاجت عمری روا کن
❈۱۳❈
جتایو داد جان و رام زد وای
به لچمن گفت هیزم ساز یکجای
شد آخر چون محبت آتش افروز
تنش را چون دل خود سوخت دمسوز
❈۱۴❈
به نامش ریخت آ ب ش آن جگر تاب
روان شد آب باران باز چون آب
چو شهباز اجل شد چنگل انداز
به زاغ افغان نیامد مرغ جانباز
کامنت ها