ملا مسیح:به جاسوسیِ حال آن پری زاد به چار اطراف عالم کس فرستاد
❈۱❈
به جاسوسیِ حال آن پری زاد
به چار اطراف عالم کس فرستاد
نخستین با سپاهی از حد افزون
به مشرق نامزد شد بنت میمون
❈۲❈
که گم گشته است خورشید نکویان
به مشرق رفته باید جست و جویان
به جستن سعی کن از حد زیادت
کزان سو سر زند صبح سعادت
❈۳❈
در اقلیم فرنگ و زنگ و بربر
خبر پرسند زان گم گشته اختر
نهان پرسند از کبکان کهسار
نشان ماهروی کبک رفتار
❈۴❈
بسی جویند اطلال و دمن را
زکوه سیم سرو سیمتن را
پس آنگه با سپاه خنجر آشام
سکن میمون سو ی مغرب زده گام
❈۵❈
بگفتا سوی مغرب رفته باید
که ماه عید زان سو ره نماید
تمامی جسته اول کشور هند
ازان پس بگذرند از معبر سند
❈۶❈
به کوه تب ت و گلگشت کشمیر
به بوی گل چو پا دارند شبگیر
در آتشخانۀ ایران و توران
خبر پرسند زان شمع شبستان
❈۷❈
تفحص کرده باید در تری راج
که آنجا زن نهد بر سر چو خور تاج
به هر ویرانه اش جویند چون گنج
نیندیشند چون زن سیرت از رنج
❈۸❈
به ظلمت رفته باید گر توانی
که باشد جای آب زندگانی
اجازت داد زان پس سبت بل را
که با جمعی نکو جوید جبل را
❈۹❈
کز اینجا با سپاه خویش حالی
قدم زن جانب کوه شمالی
صبا شو در سراغ آن سمن بر
گذر کن پس به باغ کوه مندر
❈۱۰❈
که دارد ارتفاع شصت فرسنگ
برو افتد نخست از آسمان گنگ
سه قله دارد آن کوه فلک سر
ز سیم تاب و از فیروزه و زر
❈۱۱❈
دران بومی که مه می تابد و بس
نداند چشمۀ خورشید را کس
دگر آبی است سبو نام آنجا
از و خود را نگهدار آشکارا
❈۱۲❈
رسد بر هر که آن آب سیه رنگ
به یکدم همچو آبِ وی شود سنگ
همه بتخانه های چین بجویند
به صحرا با غزال مشک پویند
❈۱۳❈
ز تدبیر جنونی چون سخن راند
وزیر خاص خود ه نونت را خواند
فزون دادش سپاهی از عدد بیش
شه خرس و برادرزاده خویش
❈۱۴❈
ستوده گفت کای فرزانه دستور
به هفت اقلیم تدبیر تو مشهور
چو استعداد مردان ج مله در تست
درین کارم تمامی چشم بر تست
❈۱۵❈
بکن کاری که مانَد ننگ و نامم
که پر شرمنده احس ان رامم
نباید این سفر برتر ز یک ماه
که دارم گوش بر در، چشم بر راه
❈۱۶❈
چنین تدبیرهای دانش آمیز
شنید و شاد شد رام غم انگیز
دلش گفتا که این کارست نزدیک
امید صبح ما زین شام تاریک
❈۱۷❈
بساد داد آفرین بر شاه میمون
به یاد دوست افشاند از مژه خون
کشید آنگاه خاتم را ز انگشت
هنون را داد کین را دار در مشت
❈۱۸❈
به هر جایی که یابی آن پری را
نشان جم نما انگشتری را
ز پیغام نهانی بس گهر سفت
خدا داند دگر با او چها گفت
❈۱۹❈
نگین داد و دگر در زاری افتا د
نشان جست و جوی مه جبین داد
ز هر خاکی که آید بوی خونی
ز هر بادی کزو خیزد جنونی
❈۲۰❈
ز هر گل کو گریبان چاک دارد
ز هر دل کو سری بر خاک دارد
ز هر مرغی که در دامی اسیر است
ز هر ماهی که دور از آبگیر است
❈۲۱❈
ز هر لب کو به خون خوردن خموش است
ز هرگوشی که سرگرم از خروش است
ز رخساری که از خون غازه دارد
ز افگاری که زخمی تازه دارد
❈۲۲❈
ز هر مستی که معصوم از شرابست
ز هر صیدی که بی آتش کباب است
ز هر دل سوخته وز هر دم سرد
ز هر چشم تر و از هر رخ زرد
❈۲۳❈
ز هرخونی که گرم و تازه جوش است
ز هر اشک ی همدوش خروش است
ز هر رنگ شکسته چون دل من
ز هر پامال حسرت چون گل من
❈۲۴❈
ز هرکس کو چو من گم کرده خود را
ز هر تن کو به غم پرورده خود را
نشان آن پری رخساره جویند
به چشم و نی به پای خویش پوبند
❈۲۵❈
شتابیدند میمونان به هر سو
به چار اطراف عالم داشته رو
به کار ماه بر میعاد یک ماه
به جست و جو نهاده پای در راه
❈۲۶❈
هلاک انتظار آن درِ پرور
که باشد انتظار از مرگ برتر
به یکماه از سه سو، زان یار جانی
جواب آمد به عاشق لن ترانی
❈۲۷❈
بر آورد از غم دل نالۀ زار
به مردن دل نهاد آن دیربیمار
درآن محنت که حسرت می شد افزون
بر امید هنون می زیست دلخون
کامنت ها