ملا مسیح:قضا را کرگسی بود اندران کوه قوی هیکل بسان ابر اندوه
❈۱❈
قضا را کرگسی بود اندران کوه
قوی هیکل بسان ابر اندوه
میان کرگسان سنپات نامش
در افتادند میمونان به دامش
❈۲❈
به شادی بهر صیدشان شده پیش
که دیده چند روزی روزی خویش
دل شان از نهیب چنگ سنپات
ز خود رفته چو رنجورانِ هیهات
❈۳❈
هنون گفتا جتا یو خوش کسی بود
به ظاهر گرچه او هم کرگسی بود
چگونه بهر کار رام جان داد
مثالش چون به این کرگس توان داد؟
❈۴❈
که این چون آن نه ننگ و نا م خواهد
هلاک قاصدانِ رام خواهد
خبر چون از جتایو یا فت سنپات
به مرگ او تاسف خورد هیهات
❈۵❈
بگفت ای وحش آخر از کجایی
که آید از تو بوی آشنایی
بگو حال جتایو با من از سر
که چون جان داد دور از من برادر
❈۶❈
هنون آن سرگذشت غیرت آموز
منقح گفت یک یک تا به آن روز
به زاری گفت گر گس کای وفا جو
برادر بود با من خود جتایو
❈۷❈
من و او از هوا روزی به پرواز
به قصد آسمان کردیم پرواز
نوردیدیم تا ماهی هوا را
خجل کردیم نسرینِ سما را
❈۸❈
ازین ترک ادب خورشید والا
سرافشاند آتش غیرت ز بالا
جتایو ضعف کرد از گرمی مهر
به حال او مرا آمد به دل مهر
❈۹❈
گرفتم زیر پر بهر امانش
ز بال خویش دادم سایبانش
سلامت ماند او از گرمی خور
مرا از تابش او سوخت شهپر
❈۱۰❈
شدم پروانه شمع آسمان را
بسنجیدم به بال و پر زمان را
بیفتادم درین جا بی پر و بال
شد از عمرم هزار و چارصد سال
❈۱۱❈
درین مدت ز حال آن برادر
نشد معلوم این مهجور غمخَو ر
کنون بش نیدم از تو این خبر را
که از غم پاره می سازم جگر را
❈۱۲❈
دگر گفتا مرا بیتابیی هست
که صد فرسنگ بینم چون کف دست
همی بینم کنون سیتا به لنکاست
به باغ دیوکان آن روی دریاست
❈۱۳❈
چو عذر بی پری گفتم به یاران
نیارم همرهی با غمگساران
سپارس نام فرزندی مرا هست
که در مرغانست چون عنقا زبردست
❈۱۴❈
دهم همراه بهر کینه کوشی
کند در کار یاران جانفروشی
سپارس را چو زین معنی خبر شد
همان دم بهر خدمت جلوه گر شد
❈۱۵❈
سپارس را سپارش کرد بسیار
ز یاران رخصتی گشت آن وفادار
ازین مژده دلیرانِ قوی دست
به شادی رقصها کردند چون مست
❈۱۶❈
هنون گفتا چه شاید شاد گشتن
ز دریا چون توان آسان گذشتن
جوابش داد انگد کای هواخواه
چو امروز آخر آمد، گشت بیگاه
❈۱۷❈
همان بهتر کز اندیشه برآییم
ز خورد و خواب آسایش نماییم
به غم شب سر فرو یازیم در جیب
که تا فردا چه ظاهر گردد از غیب
❈۱۸❈
چه خوش گفتند پیران جگر سوز
غم فردا نشاید خوردن امروز
کامنت ها