ملا مسیح:شبی سرمایۀ اقبال جاوید ز نورش جرعه ای در جام خورشید
❈۱❈
شبی سرمایۀ اقبال جاوید
ز نورش جرعه ای در جام خورشید
نهفته گنج اسرار الهی
چو آب زندگانی در سیاهی
❈۲❈
سوادش صیقل نور تجلّا
چو روز وصل سر تا پا تمنّا
وفا را از هوایش گرم بازار
درو معشوق عاشق را خریدار
❈۳❈
به نور حق منور شمع مهتاب
ز کوثر خلد را رضوان زده آب
در رحمت گشاده خازن غیب
کرم خامه زده بر نامۀ عیب
❈۴❈
به صلح آسوده با ه م آتش و آب
قصب شسته ز خاطر بیم مهتاب
قضا جام عنایت کرده در دست
زمین و آسمان از بوی او مست
❈۵❈
چو شد آرایش خلوت کماهی
در آمد نامه بر مرغ الهی
طلب فرمود آن سلطان دین را
همان دانندهٔ علم الیقین را
❈۶❈
در آن شب آن همای لامکانی
ز سایه داد تاج ام هانی
به ذکر حق دلش سبوح کرده
زبان فرسوده لب مجروح کرده
❈۷❈
درون بیدار بیرون از شکر خواب
نمودش دولت بیدار در خواب
پی تعبیر خوابش بخت برخاست
بگفتا : مژده اکنون کار شد راست
❈۸❈
همان دم جبرئیل از جان ثنا ریز
بگفت: ای چشم بخت از خواب برخیز
به شوق مژدهٔ پیغام دلدار
شد از بوی گل اخلاص بیدار
❈۹❈
بگفتش جبرئیل ای خواجه! بشتاب
وصال دوست را دریاب دریاب
به پیش آورد پس ناموس اکبر
فلک پیما براق روح پیکر
❈۱۰❈
چو آیین وفا در پایداری
چو عشق نو، سراپا بیقراری
ز روح صرف جسمی آفریده
چو روح از ذوق رفتن کس ندیده
❈۱۱❈
ز مرغ وهم اندیشه سبک سیر
چو پیش از مژده آید نامۀ خیر
چو رهوار نظر در خوش عنانی
به جان مشتاق رفتن چون جوانی
❈۱۲❈
گه جولان نموده سبقت خویش
چو همت صد قدم از خویشتن پیش
به دولت پا نهاد اندر رکایش
سعادت جان فدا شد بر رکابش
❈۱۳❈
ملایک در رکابش میل در میل
گرفته غاشیه بر دوش جبریل
به طوف بیت اقصی شد زخانه
امام انبیا شد در دو گانه
❈۱۴❈
پس آنگه تنگ بر بسته میان را
شرف داده نخستین آسمان را
چو سوی ملک بالا عزمش افتاد
فلک در نعلبندی نقد مه داد
❈۱۵❈
به دیوان دوم چون جلوه گر شد
عطارد را نفاق از دل بدر شد
سوم خلوت ندیمش گشت ناهید
سعادت یافت زو انعام جاوید
❈۱۶❈
به قصد تخت چارم پا چو برداشت
پی تعظیم او خور جای بگذ اشت
به پنجم شهر چون بگرفت آرام
به تیغ خویش قربان گشت بهرام
❈۱۷❈
ششم منظر چو زو شد گرم بازار
به جان شد مشتری او را خریدار
علم زد چون به هفتم دیر رهبان
زحل پیرانه سر شد نو مسلمان
❈۱۸❈
به هشتم آسمان گشتند یکبار
ثوابت بهر استقبال سیار
ز کرسی پس قدم بر عرش بنهاد
ز اوج سدره هم بگذشت چو باد
❈۱۹❈
ز سدره چون هوای لامکان جست
ز پریدن پر جبریل شد و سست
سرافیل آمد و شد همعنانش
مشرف گشت رفرف پس به رانش
❈۲۰❈
ز دل گرمی مهر حق تعالی
بخار آب رحمت گشت بالا
خودی را باز ماند از همعنانی
برآمد بر سریر لامکانی
❈۲۱❈
مکانی برتر از گفتار و اوصاف
هوایش از غبار شش جه ت صاف
در و دریای رحمت موج در موج
عنایت صف کشیده فوج در فوج
❈۲۲❈
جمالی دید فوق از وسع دیدار
متاعی برتر از نقد خریدار
نه تنها میهمان شد بر سر خوان
که صاحب سفره تنها کم خورد نان
❈۲۳❈
بر آن باده که پیش آورد ساقی
بخورد از بهر امت ماند باقی
چنان جذب محبت یکجهت ساخت
که خود را عاشق از معشوق نشناخت
❈۲۴❈
حدوثش را قدم طرح نو انگیخت
به خود همچون گلاب و می درآمیخت
به شاخ اصل نوپیوند شد گل
شده جز بار دیگر شامل کُ ل
❈۲۵❈
خیال نقش امکان موج بشکست
به دریای وجوب آن قطره پیوست
به شوق شعلۀ شمع شب ا فروز
شود پروانه خود آتش دمِ سوز
❈۲۶❈
مسیحا دم بخود زین رمز مستور
نمی بینی چه پیش آمد به منصور
به روح پاک او هر لحظه صد بار
تحیتها ازین با خود گرفتار
❈۲۷❈
درود جاودان زو پس به تقریب
بر اولاد و بر اصحابش به ترتیب
کامنت ها