ملا مسیح:پی رخصت به پای انگد افتاد که از دریا بخواهم جست چون باد
❈۱❈
پی رخصت به پای انگد افتاد
که از دریا بخواهم جست چون باد
تفاول را بران نیکو شمائل
ز گل بستند میمونان حمائل
❈۲❈
به وحش و طیر شد معلو م کامروز
ز دریا می جهد هنونت فیروز
صف روحانیان با روی زیبا
ستاده در هوا بهر تماشا
❈۳❈
به حیرت آسمان نظاره می کرد
نثار هم تش سیاره می کرد
نخست آن شرزه از کوهی که برجست
ز بارش در زمین آن کوه بنشست
❈۴❈
فرو شد در زمین کوه گران تن
بسان بل به زیر پای باون
قیامت گر نیامد بهر دیوان
چرا شد پیش خیف آن کوه پران
❈۵❈
هنون از پس سپارس کرگس از پیش
شتابیدند و بگذشتند از خویش
به ظاهر گر چه بی پر بود شهباز
به بال همت خود کرد پرواز
❈۶❈
ز بند بی پری دل ساخت آزاد
سراپا گشت پر چون طائر باد
سپهر ازجست و خیزش ماند حی ران
که باشد از عجائب شیر پران
❈۷❈
به یک جستن ز دریا بر گذشته
جهانی چون خیال اندر نوشته
یکی کفتار جادو دیو پر فن
موکل بود بر دریا ز راون
❈۸❈
به دریا دیده بر معبد نهاده
دهانی چون در دوزخ گشاده
برو از هر کسی سایه فتادی
به تیر سحر کز شستش گشادی
❈۹❈
به کام خویش رفتی در دهانش
فرو بردی چو لقمه در زمانش
هنون چون دید کان جادوزنِ دون
گشادستی دهان چون اوج گردون
❈۱۰❈
به تدبیرش ز پشّ ه خرد تر شد
به همراه نف س در حلق در شد
جگر بشکافته آن بد درون را
گشاده از دل او موج خون را
❈۱۱❈
چو تیغ تیز پس سر برکشیده
برآمد از شکم پهلو دریده
چو دل پرداخت از جاسوس دریا
در آمد در سواد شهر لنکا
❈۱۲❈
نشد روزانه اندر شهر دشمن
نموده شام اندر سیر گلشن
کامنت ها