ملا مسیح:چو ابروی هلال از وسمه گون طاق اشارت باز شد با چشم عشاق
❈۱❈
چو ابروی هلال از وسمه گون طاق
اشارت باز شد با چشم عشاق
به رسم شبروان آن آفت دهر
به جاسوسی آن مه رفت در شهر
❈۲❈
سوی در بند قلعه شد نخستین
نه قلعه آسمانی دید زر ین
ز اسباب تحصن یافت یکسر
پر از آتش بسان منقل زر
❈۳❈
به کنگر های زر ین شعله چون نار
نمودی بوالعجب شکل گل نار
فراوان توپ هر سو جا ن زدایی
دهان بگشاده رویین اژدهایی
❈۴❈
ز عفریتان هزار اندر هزاران
به هر در بند و هر برجش نگهبان
ز بازارش حسدها برده گلزار
متاع رنگ و بو را روز بازار
❈۵❈
به هر خانه به هر منزل به هر بام
زده گلبانگ شادی باده و جام
ز بس وافر به هر کو مشک و کافور
صبا عنبر فروشی خواست با خور
❈۶❈
به جاسوسی شد آن میمون پر دل
شناسا کو به کو، منزل به منزل
به هر روزن چو خورشید اندرون رفت
تماشا دیده، وز آنجا برون رفت
❈۷❈
بدینسان سوی قصر خاص راو ن
روان شد آن هژبر آسمان کَن
بهشتی بود قصرِ آسمان سای
ستونهایش به ساق عرش همپای
❈۸❈
به جای خشت، سیم و زر به دیوار
مه و خورشید کرده بند معمار
همه کهگل ز مشک و زعفرانش
کتاب لاجوردی آسمانش
❈۹❈
به شکل گل مرص ع مسندی دید
کز انواع جواهر می درخشید
به پرواز آمدی ز افسون بدانسان
که از باد سحر تخت سلیمان
❈۱۰❈
به شب معزول شمع از شبچراغش
هوس پروانه گشتی بر چراغش
برو آسوده راون بی غم و رنج
چو مار سهمگین بر گوهرین گنج
❈۱۱❈
به یکسو ساقیان ماه پیکر
ایاغ مهرسان لبریز کوثر
به یکسو حوریان نغمه پرداز
به گل رویی لب ش ان بلبل آواز
❈۱۲❈
دل از نغمه ز باده عقل و جا ن مست
دماغ از گل نگاه از حسن شان مست
بغیر از حسن و نغمه دوش بر دوش
نیامد در خیال دیده و گوش
❈۱۳❈
بتان ساقی هم از حسن و هم از می
به یاد خود زده جام پیاپی
بسا ناهیدمنظر ساخته عود
بسا خورشید پیکر سوخته عود
❈۱۴❈
بر آتش عود و مشک ت ر نهاده
خراج هند و چین بر باد داده
دماغش تا به حدی شد معطر
که شد عطار جانها تا به محشر
❈۱۵❈
به شادی دید راون را غمین گشت
بران ابلیس نفرین کرد و بگذشت
به قصر دیگرش رو کرد گستاخ
همی جست آن پری را کاخ در کاخ
❈۱۶❈
زنش مندودری را یافت آنجا
چو کم بود آشنا با روی سیتا
دلش در شک فتاد از موج خوبی
ندیده سرو را پنداشت طوبی
❈۱۷❈
بگفتا هست مانا هیزم و عود
توان دانست لیک از عنبرین دود
زحسنش یادگار عشق جویم
اگر یابم پیام درد گویم
❈۱۸❈
نیابم گر به داغ عشق خرسند
زنم کالای بد بر ریش خاوند
فکنده چون ز نزد یکی نظر را
ز غم بی چاشنی دید آن شکر را
❈۱۹❈
گلش را سرخ و خندان یافت نی زرد
سراپا داغ شد آن آتش سرد
خجل از خود شد و از چشم تر گشت
به نومیدی از آنجا نیز برگشت
❈۲۰❈
سراغ لاله اش چون بود در باغ
در آمد در چمن با مرهم داغ
کامنت ها