ملا مسیح:هنون چون رفت گام چند از پیش نکو اندیشه مرد آن همت اندیش
❈۱❈
هنون چون رفت گام چند از پیش
نکو اندیشه مرد آن همت اندیش
در آن روزی که بهر جنگ راون
به زرین قلعه آید رام و لچمن
❈۲❈
بود آن دم هزاران در هزاران
به از من کینه ج وی نامداران
نمایان کی توانم کرد کاری
که از وی عقل درگیرد شماری
❈۳❈
اگر کاری کنم وقت شب امروز
شوم در خرمن خصم آتش افروز
برین نی ت ز ره برگشت آزاد
به باغ راون آمد تند چون باد
❈۴❈
درختانش زبن برکند و یک یک
ریاحین ساخت از روی چمن حک
به نوعی باغ را ویرانه کرده
که بلبل بوم را همخانه کرده
❈۵❈
دگر قصری که زیب باغ او بود
به یک دم زیر پای خود بفرسود
همه دیوان که پاسش می نمودند
نگهبانان باغ و قصر بودند
❈۶❈
چو دانستند کو افکند زلزال
به جنگ او شتابیدند فی الحال
هنون نالید چون ابر غریوان
اجل شد بر هلاک نره دیوان
❈۷❈
ستون قصر کرده چوبدستی
براند آن جمله را از ملک هستی
چو غوغا عام شد در کوی و برزن
خبر بردند جاسوسان به راون
❈۸❈
چه بر مسند نشسته در نشاط است
نه خسپک را در آمد در بساط است
خبر بشنید راون گشت در جوش
ز دیگ کین دل برداشت سرپوش
❈۹❈
سپهداران لشکر را طلب کرد
وزیران را از آن غفلت خبر کرد
سپاهی بهر جنگ او فرستاد
که تعداد هزارش بود هفتاد
❈۱۰❈
یکی فرزند از هر پنج دستور
به سرداری لشکر داشت منظور
به دیگر فوج برکرده سپهدار
ز اولاد امیران چار سردار
❈۱۱❈
روان شد لشکری چون موج دریا
رسیده گرد اس بان بر ثریا
علم افشرد پا از بهر ناموس
فغان برداشت بر نوحه لب کوس
❈۱۲❈
دم اندر نای زرین در دمیدند
یلان آهنین جان صف کشیدند
یکی دریای آتش لشکرش نام
نهنگانش دمادم دوزخ آشام
❈۱۳❈
به ناخن هر یکی برق آزمایی
به دندان هر یکی الماس خایی
همه شد زه شکار و اژدها تن
همه پیل افکن و پولاد جوشن
❈۱۴❈
هنون چون دید دیوان صف کشیدند
به سر وقت اجل خصمان رسیدند
به دیوان جمله زد شیر فلک دست
چو سیل تند کاید جانب پست
❈۱۵❈
ز جنگ چنگ و دندان داشته ننگ
به شیری آنچنان کرده به دم جنگ
دمش گویی غریوان اژدها بود
که در دم عالمی را ساخت نابود
❈۱۶❈
نه دم گردش که دور آسمان بود
که چندین خان و مانها را بفرسود
خبر چون یافت راون تنگدل شد
ز شرح دستبرد او خجل شد
کامنت ها