ملا مسیح:شنید این حرف هنونت نکونام ندیده انتظار رخصت رام
❈۱❈
شنید این حرف هنونت نکونام
ندیده انتظار رخصت رام
شباشب رفت سوی کوه موعود
که آرد نوشداروی گیا زود
❈۲❈
ولی راون به دیوان داد فرمان
که در کوه آتش افروزند چندان
که نشناسد گیا ، میمون سرکش
غلط خوانَ د کتاب شمع ز آتش
❈۳❈
وگر بشناسد آن جاسوس چالاک
شکار مدعا بندد به فتراک
چو باز آید سر راهش ببن دند
ز آگاهی به غفلت خوش بخند ند
❈۴❈
بهر جا کو نفس ره مانده گیرد
به هر نوعی که خاطرها پذیرد
شما یکبارگی بر وی بتازید
به ضرب و زور کار او بسازید
❈۵❈
ز فرمانش سپاه دیو زادان
شتابیدند هریک بد نهادان
دوان پیش از هنون کردن د گلزار
ز آتش لاله گون دامان کهسار
❈۶❈
بدید آن کوه را هنونت مشتاق
چو آتشخانۀ دلهای عشاق
ز بس کاتش فروزان جابه جا دید
ز امکان دور، تشخیص گیا دید
❈۷❈
چنان آمد برای آن صف آرای
که از بن کوه را برکند از جای
بر انگشتی نهاد آن کوه بیباک
به شاخ گاو بر چون مرکز خاک
❈۸❈
ز کوه انگشت او از روی تمثیل
چو شهرستان لوط و پرّ جبریل
چو پیل مس ت در چنگال عنقا
چو کشتی گران بر موج دریا
❈۹❈
چو کشتی گشته کوه از بس روانی
نموده پور بادش بادبانی
چنان برخشک راندی کشتی کوه
که دریا گشت غرق موج اندوه
❈۱۰❈
سبک برداشت کُه را آن نکونام
دل دانا چو محنتهای ای ام
زبار کوه دستش را زیان نی
چو غم بر خاطر عاشق گران نی
❈۱۱❈
به حکم رام گویی توأمان بود
که کوه اندر رکاب او دوان بود
ز حلمش کوه بی پا از تحمل
که کوهی را روان برداشت چون گل
❈۱۲❈
بسان تند باد ی کو برد دود
به زودی کوه را از جای بربود
به دستش کوه شد بی پا و بی صبر
به فرمان موکل سر نهد ابر
❈۱۳❈
قیامت رفت بر دیوان ناساز
که کوه اندر هوا آمد به پرواز
سپاه دیو زادان از کمین گاه
چو بر وی حمله آوردند ناگاه
❈۱۴❈
به دستی کوه، دستی تختۀ سنگ
دران ره کرد با دیوان بسی جنگ
ز خونِ بد رگان بس چشمه بگشاد
به دستش کوه همچون گوی فصاد
❈۱۵❈
زبس بارید دستش سنگ باران
فزون تر گشت از ششصد هزاران
به صد دل حمله آورده به یک دست
سپاه دیو زادان جمله بشکست
❈۱۶❈
پس از فتح و ظفر با خاطر شاد
دوان در وعده گاه آمد با ستاد
به شبگیری شباشب از سحر پیش
برفت و کوه را آورد ب ا خویش
❈۱۷❈
چو اندیشه به کارش کرد تمییز
به حیرت ماند رام و لشکرش نیز
زبان آفرینش برگشادند
فزون از گفتنم انصاف دادند
❈۱۸❈
سبک هر داوری کان بود در کار
به دست آمد ازان کوه گرانبار
دوان بر زخمهای خسته بستند
چنان به شد که پنداری نخستند
❈۱۹❈
به دم برخاست هر یک خسته از جای
چو گردد مرده روز حشر بر پای
خداوندی که تاثیر گیا داد
گیا داد و به لچمن هم شفا داد
❈۲۰❈
برادر را به صحبت دید چون رام
به شکر حق زبان جنباند در کام
جبین ساییده بهر سجده بر خاک
فراوان کرد شکر ایزد پاک
❈۲۱❈
سپه کردند هر یک تهنیت باد
غمستان گشت در دم عشرت آباد
کامنت ها