ملا مسیح:سحر کز تیغ خورشید ظفر کوش شفق خونین کفن افکنده بردوش
❈۱❈
سحر کز تیغ خورشید ظفر کوش
شفق خونین کفن افکنده بردوش
کفن بردوش و برکف تیغ و خنجر
برون آمد به جنگ رام ده سر
❈۲❈
زده جوش از دو سو طوفان پولاد
ز بس لرزه، زمین شد سست بنیاد
فتاده جیب جان اندر کشاکش
زمین گشته سپند روی آتش
❈۳❈
ز تار و پود تیغ و خنجر صاف
هوا گشته پرند آهنی باف
شه روحانیان با صد تمنا
بیامد در هوا بهر تماشا
❈۴❈
پریزادان پر اندر پر به هر سوی
هوا را کرده گلشن از سر روی
پیاده رام، راون را سواره
بدیده، ماند حیران زان نظاره
❈۵❈
به ماتل بهلبان خود رضا داد
به دست او رت خود را فرستاد
رضای اند ماتل چون در آن دید
دوان رت بر سر راهش دوانید
❈۶❈
که سعی رام را همت فزاید
سواره جنگ با راون نماید
چو ماتل بهلبان را دید فی الحال
به فتح خویشتن بگرفت آن فال
❈۷❈
سوار رت شده رام پیاده
قضا بر وی در دولت گشاده
نموده جنگ یک هفته شبانروز
به هفتم روز گشته رام فیروز
❈۸❈
کمان بشن را زه کرده حالی
گشاده ترکش تیر هلالی
به زه ماند آن هلالی تیرها رام
که از دست سهیلش بود انعام
❈۹❈
هلالی تیرهایش داشت ت أثیر
که لرزیدی ز پیکانش مه و تیر
کماندارش به کین در روز ناورد
برآوردی ز هر هفت آسمان گرد
❈۱۰❈
چو کردی از کمانخانه برون سر
پریدی خصمش از طوفان صرصر
ز شست افکنده آن تیر سر افکن
هدف کرد آهنی سرهای راون
❈۱۱❈
به ده تیر هلالی ، ده سر او
پرانیده به یکدم از بر او
به هر تیری یکان سر داد بر باد
منار سر ز باد از پا در افتاد
❈۱۲❈
ز شخص راون و رام سر انداز
ظفر گشته به میدان گنجفه باز
ضرورت شد به چرخ شاه شمشیر
که دهلوی غلام افکند در زیر
❈۱۳❈
فتاد از تن همه سرهای ده سر
شکست از کهنۀ کهسار یکسر
نه ده سر اژدهای هفت سر بود
که تیر رام سیمرغیش بنمود
❈۱۴❈
چه سوز عشق اندر جانش افتاد
که ده سر داد از س وداش بر باد
چو راون شد ز تیر رام بی جان
تنش چون کوه افتاده به میدان
❈۱۵❈
فلک بر دستبردش آفرین کرد
که ناید ز آدمی کاری که این کرد
کامنت ها