مسعود سعد سلمان:چرا باشم از آز خسته جگر که هستم توانگر بدین شاخ زر
❈۱❈
چرا باشم از آز خسته جگر
که هستم توانگر بدین شاخ زر
که چون برگرفتمش بارد همی
ز منقار پر قار در و گهر
❈۲❈
تن بی قرارش ز اندیشه خشک
زبان فصیحش به گفتار تر
چو کرست چون یافت معنی و لفظ
چو کورست چون دیده راه گذر
❈۳❈
جز او ای عجب خلق دید و شنید
جهان بین کور و سخن یاب کر
چو حکم نبوت همه حکم او
موافق شده با قضا و قدر
❈۴❈
تو گفتی که عیسی بن مریم است
که از کودکی شد به گفتن سمر
چو برداشتندش ز آب و ز گل
یکی مادری بود بس بی پدر
❈۵❈
همه لفظ او امر و نهی و هنوز
خورد شیر و خسبد به گهواره در
چو صورت کند مر گل تیره را
رود گرد گیتی چو مرغی به پر
❈۶❈
همیشه همه وهم خاطر بر او
ز وعد و وعیدست وز نفع و ضر
همه معنی مرده زنده کند
عجب قدرت و کامگاری نگر
❈۷❈
شگفتی نگه کن که کلکش همی
چلیپا نماید به انگشت بر
چو عیسی به کشتنش دارند قصد
که هر ساعت او را ببرند سر
❈۸❈
ولیکن چو بردار انگشت شد
فزون گرددش قدر و جاه و خطر
بر آن آسمان بزرگی شود
که ره نیست جان را ازین پیشتر
❈۹❈
چون دین مسیح است کردار او
چرا مانوی ماند از وی اثر
که مرملتش را ز بس یادگار
پس از غیبتش نیست الاصور
❈۱۰❈
ازین بسته روزی تو مسعود سعد
گشادنش را رنج خیره مبر
کامنت ها