مسعود سعد سلمان:ساقیا چون گشت پیدا نور صبح از کوهسار بر صبوحی خیز و بنشین جام محمودی بیار
❈۱❈
ساقیا چون گشت پیدا نور صبح از کوهسار
بر صبوحی خیز و بنشین جام محمودی بیار
آسمان گشت از شعاع آفتاب آراسته
همچو شخص من به خلعت های خاص شهریار
❈۲❈
گر یکی خورشید باشد بر سپهر آبگون
هست بر خلعت مرا خورشید تابنده هزار
ور بود بر چرخ گردنده همیشه سعد نحس
خلعتم سعدیست کانرا هیچ نحسی نیست یار
❈۳❈
پادشاها شکر تو پیش که دانم گفت من
جز به پیش کردگار ذوالجلال کامگار
روز و شب گویم الهی شاه سیف الدوله را
در ثبات ملک شاهی و جهانداری بدار
❈۴❈
می ده ای ساقی که روزی سخت خوب و خرم است
ساتکینی جفتکان بر هر ندیمی برگمار
ور کسی گوید که مستم کی توانم خورد می
کن به نوک موزه ترکانه او را هوشیار
❈۵❈
گو مشو مست و به پیش شاه ما هشیار باش
زانکه باشد پیش او هشیار مردم نامدار
کو خداوندیست عالم در همه انواع علم
یادگار از خسروان کو باد دایم یادگار
❈۶❈
پادشاهی را جمال و شهریاری را شرف
سروری را اختیار و خسروی را افتخار
از سنان او همی باشد نهیب اندر نهیب
زینهار از تیغ او خواهد به جمله زینهار
❈۷❈
چون برافروزد حسامش در میان معرکه
بدسگالش در دماغ خویشتن بیند شرار
خسروا تا پادشاهی در جهان موجود گشت
روزگارت را همی کرد از زمانه اختیار
❈۸❈
چون به تخت پادشاهی برنشستی در زمان
پادشاهی پیش تو بندد میان را بنده وار
نوبهار بدسگالان شهریارا شد خزان
تا رهی را خلعتی دادی بهار اندر بهار
❈۹❈
تا همی یابد زمین از دایره دایم سکون
تا کند پیوسته مهر از بهر این مرکز مدار
کامران و دیرزی و شاه بند و شهر گیر
سیم بخش و زر ده و دشمن کش و خنجر گذار
❈۱۰❈
همچنین مر بندگان خویش را گردان بزرگ
گه به خلعت های فاخر گه به زر با عیار
کامنت ها