مسعود سعد سلمان:شادباش ای سپهر آینه وار که گشادی چو آینه اسرار
❈۱❈
شادباش ای سپهر آینه وار
که گشادی چو آینه اسرار
نیست معلوم خلق عالم را
که چه بازیچه داشتی در کار
❈۲❈
تا تو نیرنگ خویش بنمودی
رنگ گیتی شد از در دیدار
شکم روزگار آبستن
بچه ای زاد چون هزار نگار
❈۳❈
روز فرصت ز مهر برد فروغ
باغ دولت ز چرخ دید بهار
یافت سیر و ثبات محکم و راست
ملک ثابت ز کوکب سیار
❈۴❈
چرخ زنگارگون زدود چو صبح
تیغ بران فتح را زنگار
بوته مملکت به جوش آمد
گوهر ملک را گرفت عیار
❈۵❈
داد اقبال ملک هفت اقلیم
بر جهاندار شهریار قرار
پادشا بوالمظفر ابراهیم
آسمان جاه آفتاب آثار
❈۶❈
ملکی خسروی که خوانندش
خسروان جهان ملوک شکار
ملک قطب است و رای او گردون
چرخ نقطه ست و قدر او پرگار
❈۷❈
آفتابی است آن سپهر افروز
آسمانی است این زمانه نگار
مهر او را نعیم خلد نسیم
کین او را اثر چرخ شرار
❈۸❈
عنصر گوهر قریش از او
بر جهان کبر می کند هموار
تا مزین به نام عالی اوست
روی دنیا و چهره دینار
❈۹❈
پادشاها قضا پدید آورد
خلق را بازیی مشعبدوار
به دم جادویی بتفسانید
آتش فتنه کوره پیکار
❈۱۰❈
در شب تیره بلا ماندند
تیغ ها چون ستارگان بیدار
رزم را در زمین پراکن زود
سپهی گشن و لشکری جرار
❈۱۱❈
جوق ها شان سپهر تیرانداز
فوج هاشان درخش تیغ گذار
زنده پیلان بسته را بگشای
شرزه شیران خفته را بگذار
❈۱۲❈
به کله گوشه ای اشارت کن
همه گیتی پیاده بین و سوار
آن ملک زادگان نگر ملکا
به گه حمله بر یمین و یسار
❈۱۳❈
گرز کوبان چو رستم دستان
تیغ داران چو حیدر کرار
ابرها کش به رخش در هر کوه
سیل ها ران به تیغ در هر غار
❈۱۴❈
فرش ها ساز خاک را از خون
پرده ها بند چرخ را ز غبار
سایه رایت ظهیری را
بر جهان سایه همای انگار
❈۱۵❈
مغز گیتی ز جور مست شده است
از سر او ببر به گرز خمار
شربت تیغ قاهری درده
تا ننالد زمانه بیمار
❈۱۶❈
دهن مملکت نخندد خوش
تا سر تیغ تو بگرید زار
هر کجا روی آری از نصرت
پیش نصرت همی برد هنجار
❈۱۷❈
نه قدر سوی تو کشد لشکر
نه قضا پیش تو زند دیوار
آسمانی سزد که پیوسته
بر جهان گردی آسمان کردار
❈۱۸❈
آفتابی روا بود که به طبع
نوربخشی به هر بلاد و دیار
هیچ دانی چه گویم ای عجبی
راست گویی که نیستم هشیار
❈۱۹❈
مغز من خشک شد چو خاک به حبس
تا بماندم چو ریگ بر کهسار
این چه گفتار چون منی باشد
آری گستاخی است در اشعار
❈۲۰❈
کیست اندر همه جهان آخر
از همه خسروان صغار و کبار
که نکرده است تا نخواهد کرد
بندگی تو را به جان اقرار
❈۲۱❈
هر که طاعت نداردت شب و روز
روز روشن کنی بر او شب تار
اگر از سرکشان بی دولت
بکشد سرکشی به نخوت و عار
❈۲۲❈
خویشتن را بدو مکن مشغول
کار او را به روزگار سپار
هیچ دیدی که روزگار چه کرد
پس ازین همه چنین کند همه کار
❈۲۳❈
چه کند بیش از این کند شاها
جای شاهان همی کندت نثار
چرخ گردانت بنده نیک است
به بد و نیک بر جهانش گمار
❈۲۴❈
تا نهد بر کف ولی تو گل
تا خلد در دل عدوی تو خار
طبع آن را بدان کند خرم
جان این را بدین کند افگار
❈۲۵❈
شهریارا جهان گردنکش
گشت حق را تمام خدمتگار
شد به فرمان تو مفوض کرد
عهده عالم اندک و بسیار
❈۲۶❈
دفتر خسروی روی زمین
داشت پیش تو گنبد دوار
تا کنی روشن و گشاده و سهل
هر چه تیره ست و بسته و دشوار
❈۲۷❈
همه گفتار منقطع کردم
گر چه کم نامدم همی گفتار
ملک شرق و شاه غرب تویی
جز خدای جهان نداری یار
❈۲۸❈
زین مبارک رسول خویش بپرس
که زمین کرد زیر پی هموار
باز گو ای سر ملوک زمین
که نکو باز گوید او اخبار
❈۲۹❈
تا در آفاق هیچ شاهی دید
که نخواهد ز تیغ تو زنهار
خسروا نیز دم نیارد زد
بی مراد تو عالم غدار
❈۳۰❈
به بشارت بهشت گشت جهان
نصرت آورد شاخ طوبی بار
نه عجب گر کنون مبشر فتح
پر برآرد چو جعفر طیار
❈۳۱❈
پس ازین شعر فتح گویم از آنک
تیز شد فتح نامه را بازار
تا همی بندد آب در آذر
تا همی بارد ابر در آزار
❈۳۲❈
باش از دولت بهار آیین
همچو آزاد سرو برخوردار
نعمت و جاه و شادی گیتی
بده و برکش و بگیر و بدار
کامنت ها