مسعود سعد سلمان:وقت گل سوری خیز ای نگار بر گل سوری می سوری ببار
❈۱❈
وقت گل سوری خیز ای نگار
بر گل سوری می سوری ببار
بربط سغدی را گردن بگیر
زخمه به زیر و بم او برگمار
❈۲❈
رشک همی آیدم از بربطت
تنگ مگیرش صنما در کنار
دست تو بر زیر تو آمد همی
زآن تن من گشت چو زیرت نزار
❈۳❈
ای رخ تو چون گل سوری به رنگ
با رخ تو نه گل سوری به کار
گر نبود گل چه شود زانکه هست
از گل سوری رخ تو یادگار
❈۴❈
روی تو ما را همه ساله بود
لاله خود روی و گل کامگار
خار بود جانا گل را مدام
روی تو آن گل که نباشدش خار
❈۵❈
خیز بتا دست به می زن که می
دارد همواره ترا شاد خوار
زآن می نوشین که دو جانم بدی
گر شدی اندر تن من پایدار
❈۶❈
آنکه بکان اندر همچون گهر
مهر مر او را شده پروردگار
آنکه بود در تن آزادگان
با همه شادی و طرب دستیار
❈۷❈
گوهر جودست که گردد بدو
از گهر مردم جود آشکار
گر نبدی خاصیت او به جود
جای نبودیش کف شهریار
❈۸❈
خسرو محمود شهنشاه دهر
مهر فروزنده به هنگام بار
آتش سوزنده به هنگام رزم
مهر فروزنده به هنگام بار
❈۹❈
آن ملک عصر که هرگز بر او
چرخ فلک را نبود اختیار
آنکه ازو خوار نگردد عزیز
وانکه عزیزست بدو نیست خوار
❈۱۰❈
آنکه ازو باغ بهارست ملک
کف زرافشانش چو ابر بهار
آنکه سوارست به هر دانشی
هست پیاده بر او هر سوار
❈۱۱❈
آنکه چو بر خیزد ابر سخاش
در کند او بر همه عالم نثار
سبز شود باغ طرب خلق را
در غم و اندوه نماند غبار
❈۱۲❈
ای خرد و جود و سخا یار تو
نیست تو را از ملکان هیچ یار
دولت تو دهر بگیرد همه
تو به طرب می خور و انده مدار
❈۱۳❈
بس بودت دولت و دین راهبر
بس بودت فخر و ظفر پیشکار
تا فلک از سیر نگیرد درنگ
بادی مانند فلک کامگار
❈۱۴❈
شاد به تو آنکه به تو دوستست
شاد ز تو آنکه تو را دوستدار
یمن همه ساله تو را بر یمین
یسر همه روزه تو را بر یسار
کامنت ها