مسعود سعد سلمان:بیار آن باد پای کوه پیکر زمین کوب و ره انجام و تکاور
❈۱❈
بیار آن باد پای کوه پیکر
زمین کوب و ره انجام و تکاور
هیون ابر سیر تندر آوا
که لنگ و گنگ شد وزو ابر و تندر
❈۲❈
تنش چون صورت ارژنگ زیبا
میان چون خامه مانی مصور
جهد بیرون ز چنبر گر بخواهی
کند ناورد گه بر تیغ چنبر
❈۳❈
چو آهن صلب و کف خیزدش ز آهن
چو آذر تند و خوی زایدش ز آذر
قلم کردار دست و پایش و گوش
چو نامه در نوردد کوه و کردر
❈۴❈
هوا از گرد او چون ابر تیره
روان کشتی او با چار لنگر
چرا تاریک شد از چشم خورشید
چو سمش سرمه گردانید مرمر
❈۵❈
جهان رزم را بادی مجسم
زمین صیف را وهمی مصور
رکاب عارض لشکر کشنده
به حسن او کشیده خشم لشکر
❈۶❈
عماد دین و قطب ملک منصور
که دولت را به نام اوست مفخر
خداوندی که ذات خلقت اوست
کمال صنع یزدان گرو گر
❈۷❈
خجسته نام او بر فرق نصرت
نماینده چو اندر تاج گوهر
نه چون قدرش به بالا هفت گردون
نه چون جاهش به پهنا هفت کشور
❈۸❈
ز خلقش کوه بابل خورده آسیب
ز جودش گنج قارون برده کیفر
صفات او ز هر زشتی منزه
خصال او به هر خوبی مشهر
❈۹❈
رود انصاف با طبعش پیاپی
دود اقبال با امرش برابر
ز رایش آسمان ملک چونانک
زمین از آفتاب نور گستر
❈۱۰❈
کمال او عروس آیین در آویخت
ز گوش و گردن ایام زیور
خرد با دستگاه جود و فضلش
نخوانده کوه و دریا را توانگر
❈۱۱❈
بزرگا سرورا چون تو نبینند
به گیتی یک بزرگ و هیچ سرور
جهان با حشمتت همدست و همدل
فلک با رتبتت هم پشت و همبر
❈۱۲❈
همانا حزم و عزم تو نهادست
به گرودن بر ثبات و سیر اختر
بگرید کلک تو بر عاج و کافور
بخندد خلق تو بر مشک و عنبر
❈۱۳❈
نیاز از داوری کردن فرو ماند
چو شد امید را جود تو داور
به صحن مرغزار نعمت تو
امل را خوابگاهست و چرا خور
❈۱۴❈
ز گیتی خشکسال بخل برخاست
از آن بارنده کف جود پرور
معالی را نماند روی بی رنگ
مکارم را نگردد شخص لاغر
❈۱۵❈
ثنا را تیز باشد روز بازار
که باشد چون تو در عالم ثناخر
به حسن شعر من بر رادی تو
شگفتی بین که چون افتاد در خور
❈۱۶❈
عطای تو نه معمول و نه مبغض
ثنای من نه منحول و مزور
خداوندا مرا اوصاف خلقت
چو نافه خاطری دارد معطر
❈۱۷❈
میان موج مدح تو چنانم
که اندر ژرف دریا آشناور
نه دست آنکه در پایی زنم دست
نه روی آنکه بینم روی معبر
❈۱۸❈
به جان و تن همی کوشید خواهم
ز بهر در درین دریای منکر
ز مدح تو به مدح کس نیازم
کس از دریا نیازد سوی فرغر
❈۱۹❈
ولیکن بر من امروز از جدایی
شب دیجور شد روز منور
همی بگذارم اینجا قرص خورشید
نهم روی از ضرورت سوی خاور
❈۲۰❈
به ز قوم و حمیم افکند خواهم
به تیمار و عنا رنجور و مضطر
تنی از بهر تو با زاری زیر
رخی از هجر تو با زردی زر
❈۲۱❈
ز تف رنج اندیشه جگر خشک
ز بیم جان شیرین دیدگان تر
معاذالله نیم رنجور و غمگین
ز هجران نگار ماه منظر
❈۲۲❈
دل افروزی که اندر جوی چشمم
خیالش رست چون سیمین صنوبر
گل از جور جمالش روی پرخون
چنار از رشک قدش دست بر سر
❈۲۳❈
شده متروک از آن تصویر مانی
شده منسوخ از آن تمثال آذر
دژم گشته ز رویش روی لاله
خجل مانده ز چشمش چشم عبهر
❈۲۴❈
فراق تو بخواهد گستریدن
ز خار و آتشم بالین و بستر
هوای تو به من برکرد خواهد
زمانه مظلم و آفاق مغبر
❈۲۵❈
همی در پیش برخواهم گرفتن
رهی با سهم دوزخ هول محشر
کشنده آب او بر کوه شمشیر
خلنده خارش اندر خاره نشتر
❈۲۶❈
سمومش گرد کرده آب در حوض
سرابش آب کرده سنگ در جر
ز ترس او هوا را دیده گریان
ز بیم او شفق را چهره اخضر
❈۲۷❈
قضا را داد خواهم شب طلیعه
صبا را کرد خواهم روز رهبر
هژبری بود خواهم آهنین چنگ
عقابی گشت خواهم آتشین پر
❈۲۸❈
مگر عبره کنم شبهای بی حد
پس پشت افکنم شخ های بی مر
چو کشتی از شکم در پنج دریا
برون آیم به پشت خنگ زین ور
❈۲۹❈
برین لاغر تن گردن بریده
که از پولاد سفته دارد افسر
مرا جایی همی باید نهادن
ز باز و چرغ و شاهین راه یکسر
❈۳۰❈
ازیرا سوی صدر تو ازین پس
نباشد قاصد من جز کبوتر
بس آسانست بر تو کز فراقت
نگردد آب عیش من مکدر
❈۳۱❈
ولیکن بخت بد کرده ست بر من
نهاده طبعت اندک پایه برتر
همی چون از رضای شافی تو
در این مدت نصیبم هست کمتر
❈۳۲❈
چنان نالم که بر معشوق عاشق
چنان گریم که بر فرزند مادر
ز من گر زخم من گرداندت شاد
همان یابی به گوش از زخم مزمر
❈۳۳❈
و گر آتش زنی اندر دل من
همان گیری که مغز از دود مجمر
اگر پر زهر گردانی دهانم
زبانم گویدت شکری چو شکر
❈۳۴❈
اگر بر فرق من خشمت ببارد
چو باران ذره از هر تیغ و خنجر
به حق نعمت تو گر گشایم
دری جز خدمتت بر خویشتن بر
❈۳۵❈
همی تا خامه و ساغر به دستم
بود خندان و گریان درد و محضر
مرا در هیچ بزم و هیچ مجلس
مرا بر هیچ درج و هیچ دفتر
❈۳۶❈
نخواهد جز به نامت رفت خامه
نخواهد جز به یادت گشت ساغر
همی تا هال یابد گوی مرکز
همی تا دور دارد چرخ محور
❈۳۷❈
زمین روشن نگردد جز به خورشید
عرض قایم نباشد جز به جوهر
نشسته بر سریر عز مربع
به فرمان تو گردون مدور
❈۳۸❈
به عشرت بر همه رامش توانا
به همت بر همه نهمت مظفر
به رتبت جاه تو گشته مقدم
به مدحت عمر تو گشته مؤخر
کامنت ها