مسعود سعد سلمان:ای غزا کار حیدر صفدر وی سخا پیشه حاتم سرور
❈۱❈
ای غزا کار حیدر صفدر
وی سخا پیشه حاتم سرور
قطب ملت زریر شیبانی
مفخر آل و زینت گوهر
❈۲❈
چون تو نا کرده گردش ایام
چون تا ناورده گردش اختر
به غزا رفته با هزار نشاط
آمده باز با هزار ظفر
❈۳❈
به توکل ز دل بدر کرده
نظر زهره و اتصال قمر
بوستانیت گشته لشکرگاه
مرغزاریت بوده راهگذر
❈۴❈
اندرین ره هزار بتکده بیش
کرده ویران به جنبش لشکر
واندران غزو صد حصار افزون
به پی پیل کرده زیر و زبر
❈۵❈
تو کشیده سپه به نار آیین
ماکوه از تو در گریز و حذر
وز شکوه تو روشنایی روز
تیره گشته بر اهل کالنجر
❈۶❈
لب کفر از نهیب نهب تو خشک
چشم شرک از هراس بأس تو تر
خلق را ساخته معسکر تو
صورتی شد ز عرصه محشر
❈۷❈
یک رمه کو دید هرگز کس
که روان شد به روی صحرا بر
هر یکی در میانه دو ستون
اژدهایی فرو فکنده ز سر
❈۸❈
گرد رفتارشان به کوه و به دشت
بانگ آیینه شان به بحر و به بر
گر ندیدی که من همی گویم
پیش لشکرگه تو گو بنگر
❈۹❈
تا ببیند گزیده پنجه پیل
همه هامون نورد و دریا در
همه عفریت شخص و صاعقه فعل
همه خارا سرین و سندان بر
❈۱۰❈
وآنکه شاهست بر همه پیلان
ای عجب هیکلی است بس منکر
بی ستونیست با چهار ستون
گه برآرد گه دویدن پر
❈۱۱❈
که تکش کرده ساده را کهسار
که پیش کرده کوه را کردر
چون بگردد برادر نکباست
چون تک آورد خواهر صرصر
❈۱۲❈
زو ببیند اگر بنهراسد
چون بر او افکنند ژرف نظر
صورت چرخ و صورت مریخ
صولت باد و نعره تندر
❈۱۳❈
گذر یشکهاش بر پولاد
همچو بر چوب سست زخم تبر
اثر پایهاش بر خارا
همچو بر خاک نرم شکل سپر
❈۱۴❈
عدت ملک پادشاه اینست
حشواتست هر چه هست دگر
سنگ دارد ز بهر خرجش سیم
خاک دارد ز بهر جودش زر
❈۱۵❈
بحر هدیه همی کند لؤلؤ
کوه تحفه همی دهد گوهر
از پی بزم او به ترکستان
بچگان پرورد همی مادر
❈۱۶❈
وز پی رزم او به هندستان
کان همی زاید آهن خنجر
می دوانند رومیان خفتان
می رسانند روسیان مغفر
❈۱۷❈
مرکب از بادیه همی آرند
ادهم و ابرش اشهب و اشقر
کسوت و فرش را پسنده بود
روم و بغداد و بصره و ششتر
❈۱۸❈
به همه وقت ها ازین اجناس
هر کس آرد بضاعتی در خور
که تواند که زنده پیل آرد
تو توانی تو ای یل صفدر
❈۱۹❈
چون تو باید سپاه سالاری
کاین چنین آمد از غزات و سفر
آفرین باید آفرین بر تو
هر زمانی ز ایزد داور
❈۲۰❈
شادزی شادزی خداوندا
کز بزرگی و جاه چون تو پسر
تربت بو حلیم شیبانی
روضه ای شد ز خلد یا کوثر
❈۲۱❈
ملکانه است هدیه تو بر او
راه حضرت به فرخی بسپر
تو مر این هدیه را تباه مکن
از دگر جنس هیچ هدیه مبر
❈۲۲❈
تا ببینی که شهریار جهان
چون فزاید تو را محل و خطر
جای تو در گذارد از اقران
جاه تو برفرازد از محور
❈۲۳❈
تا بیفزاید از زمین آهن
تا بیفروزد از هوا آذر
دولتت باد همدل و هم پشت
نصرتت باد همره و همبر
❈۲۴❈
طلعت دانش تو چون خورشید
قامت رامش تو چون عرعر
کردگارت به فضل یاری ده
روزگارت به طوع فرمانبر
❈۲۵❈
بر تو فرخنده و همایون باد
عمل و شغل و جاه و جای پدر
کامنت ها