مسعود سعد سلمان:چه مرکبست که او را نه خفتن ست و نه خور چو چرخ پر ز ستاره چو کان پر ز گهر
❈۱❈
چه مرکبست که او را نه خفتن ست و نه خور
چو چرخ پر ز ستاره چو کان پر ز گهر
بسان صورت مانی ز خامه مانی
بسان لعبت آزر ز رنده آزر
❈۲❈
رخش بسان رخ من ز عشق آن گلرخ
دلش بسان دل من ز هجر آن دلبر
برو ز دست حکیمان روزگار نشان
درو ز عارض و زلفین آن نگار اثر
❈۳❈
غذا دهند مر او را و چون نیافت غذا
ز یافتنش بیابند جای دور خبر
از آن دهند مر او را که چار طبع جهان
بپرورندش تا شد به چنگ دریا در
❈۴❈
و یا از آنکه بود دیده چند گاه حصار
حصار گرد آن گرد و نواحی بربر
بسان عشق که پنهانش کرد نتوانند
بسان فضل که هر جایگه شود مضمر
❈۵❈
عزیز دارند او را همی همه عالم
که می نسب کند از خلق خسرو صفدر
خدایگان جهان خسرو زمان محمود
که نزد شاهان چون نزد خلق پیغمبر
❈۶❈
خرد چو جسمی و نامش درو بسان روان
هنر چو چشمی و ذاتش درو بسان بصر
هزار نکته به هر لفظش اندرون پیدا
هزار فضل به هر نکته اش درون مضمر
❈۷❈
به عمر خوش نخفتی شبی سکندر هیچ
اگر بدیدی در خواب تیغش اسکندر
به هیچ حال نگشتی ز بهر آب حیات
اگر بیافته بودی ز جود شاه مطر
❈۸❈
چگونه گیرد آرام خان ترکستان
چگونه باشد ایمن به روم در قیصر
که چنگ ویشک بپوشد به پنجه و بتیفوز
ز سهم تیغش در بیشه شیر شرزه نر
❈۹❈
ز بیم تیغش بر خویشتن کند نوحه
هر آهنی که کند بدسگال او مغفر
به عالم اندر کس فتح را به نستودی
اگر نبودی با فتح رایتش همبر
❈۱۰❈
چراست از پی شمشیر او ظفر دایم
اگر نه بنده شمشیر او شدست ظفر
اگر نه باد وزانست اصل مرکب او
چرا چو باد وزان باشد او به بحر و به بر
❈۱۱❈
وگرنه بست گرو با فلک چرا چو فلک
به گاه جولان کند به میدان در
وگرنه بنده او شد هلال و بدر چرا
یکیش زیر کف است و یکی به جبهت بر
❈۱۲❈
چهار طبع جهان باشد او به چهار مکان
چهار وقت مخالف برین شگفت نگر
به گاه بودن خاک و به گاه جستن باد
سوی نشیب چو آب و سوی فراز آذر
❈۱۳❈
ایا مظفر پیروز بخت روزافزون
بگیر گیتی و در وی بساط دین گستر
که گشت رای رزین تو را قضا بنده
که گشت امر روان تو را قدر چاکر
❈۱۴❈
همیشه تا که بتابد زمین ز سیر فلک
همیشه تا که بتابد ز آسمان اختر
ز بخت خویش بناز و به ملک در بگراز
به کام خویش بزی و ز عمر خود برخور
❈۱۵❈
به جای باد مقیم آسمان دولت تو
ز آفتاب سعدت بادی همیشه باد انور
به کامگاری بادی گشاده دایم دست
به پادشاهی بادی همیشه بسته کمر
کامنت ها