مسعود سعد سلمان:شکوفه طرب آورد شاخ عشرت بار که بوی نصرت و فتح آید از نسیم بهار
❈۱❈
شکوفه طرب آورد شاخ عشرت بار
که بوی نصرت و فتح آید از نسیم بهار
گرفت جام طرب عیش با هزار نشاط
نمود روز فرح روز با هزار نگار
❈۲❈
بدین بشارت مطرب نوای نغز بزن
بدین سعادت ساقی نبیند لعل بیار
که بازگشت به فیروزی از جهاد غزا
علاء دولت مسعود شاه دولتیار
❈۳❈
مؤیدی که زمین را به رأی کرد آباد
مظفری که جهان را به تیغ داد قرار
به بوی مهرش زاید همی زآتش گل
به باد کینش خیزد همی ز آب شرار
❈۴❈
بنازد از شرف نام او همی دنیا
بخندد از طرب مهر او همی دینار
نهاد روی به هندوستان به نیت غزو
گذشته رایتش از اوج گنبد دوار
❈۵❈
به عون اسلام افراخته هزار علم
به گرد هر علم آشفته لشکری جرار
کشیده خنجر مصقولش آفتاب نهاد
گشاده چتر همایونش آسمان کردار
❈۶❈
مبارزان همه بر بارها فکنده عنان
مجاهزان همه بر کوهها کشیده مهار
ز حربه ها به صفت روزها نجوم آگین
ز نعل ها به شبه خاک ها هلال نگار
❈۷❈
هوا ز رایت منصور او گلاب سرشک
زمین ز موکب میمون او عبیر غبار
براند سخت و بیاموخت باد را رفتن
برفت مسرع و بنمود آب را رفتار
❈۸❈
صدای کوسش رعدی فکنده در هر کوه
سرشک تیغش سیلی گشاده از هر غار
مبارزانش چو شیران دست شسته به خون
به حمله هر یک چون اژدهای مردم خوار
❈۹❈
بتاختند به هر گوشه ای چو پویان باد
بتافتند به هر جانبی چو سوزان نار
فکنده ناچخ در مغز کفر تا دسته
نشانده بیلک در چشم شرک تا سوفار
❈۱۰❈
فلک بجنبید از هول و سهم گیراگیر
زمین بلرزید از ترس و بیم دارادار
سوار تعبیه بی شمار لشکر دین
کشیده صفها همچون زبانه های شرار
❈۱۱❈
چو ابر و باد ز حرص جهاد و غزو بتاخت
ز هر سویی سپه ترک و لشکر جرار
ز باد تیغ چو دریا بخاست آتش رزم
ز بوم هند برآمد چو دود گرد و غبار
❈۱۲❈
سپه به لشکر برهان پور ملعون زد
که بود ملهی مخذول را سپه سالار
چو بندیان دگر پالهنگ در گردن
بداشت او را در بارگاه حاجب بار
❈۱۳❈
به هند شاها فتوح بود دارالملک
که کافری همه بر قطب او گرفت مدار
حدیث و قصه آن حال نیست پوشیده
که کعبه شمنان بود و قبله کفار
❈۱۴❈
خزانه ها را در هند بازگشت بدوست
چو بازگشت همه رودها به دریا بار
سپاه و نعمت و پیل و سلیح ملهی را
که بود والی آن عاملی دگر پندار
❈۱۵❈
ستیزه طبعی عفریت فعل و جادو کیش
پلید خویی ابلیس اصل و دیو تبار
شهاب سطوت و دریا نهیب و باد شکوه
زمانه بسطت و گردون توان و کوه یسار
❈۱۶❈
به پیل غره و از کس نیافته مالش
زمال مست و به تنبیه ناشده بیدار
به قلعه ای که ازو باد کم رود بیرون
به بیشه ای که دور دیو بد برد هنجار
❈۱۷❈
پناه کرده و نابوده هیچ وقت او را
ز تاختن غم و از رزم ساختن تیمار
ز دور چون خبر تیغ بی قرار تو یافت
فرار کرد و نیارست جست راه فرار
❈۱۸❈
بجست بیهش و از بیم جان چنان پنداشت
که هست افعی پیچانش بر میان زنار
نه بازدید همی تند شخ ز ژرف دره
نه فرق کرد همی روز روشن از شب تار
❈۱۹❈
نکرد یک شب خواب و نخورد یک روز آب
نیافت یک پی راه و ندید یک تن یار
به گوشش آمد آواز رعد و نفخه صور
به چشمش آمد شکل درخت صورت مار
❈۲۰❈
نیافت دست و نشایست بودنش ناکام
نداشت پای و ببایست رفتنش ناچار
نهیب شاه برو حلقه کرد گرد جهان
که ره نبودش پیش و پس و یمین و یسار
❈۲۱❈
شتافت خواست به خدمت ز بهر عز و شرف
دو دست کرده بکش بنده سان و چاکروار
ولی نبستش صورت که یک زمان ندهد
به جانش خنجر زنهار خوار تو زنهار
❈۲۲❈
عزیز جان را آخر به سیم و زر بخرید
تو این تجارت نیکو تجارتی انگار
به عاملی چو دگر عاملانت شد راضی
به بندگی چو دگر بندگانت کرد اقرار
❈۲۳❈
زهی به جاه تو دولت به فتح بسته کمر
خهی به رأی تو ملت ز فخر کرده شعار
تو دستبردی در بوم هند بنمودی
که گشت عمده امثال و مایه اشعار
❈۲۴❈
ز معجزات تو یک نکته یاد خواهم کرد
قیاس گیرد دانش به اندک از بسیار
چو گشت رنگ سواران به رنگ دیده شیر
چو گشت کام دلیران به طعم زهره مار
❈۲۵❈
فرو زدند یکایک به صیدگاه بلا
بساط خاک به روین ردای روز به قار
سرسران ز شغب گشت چون سر مفلوج
دل یلان ز فزع ماند چون دل بیمار
❈۲۶❈
ز باد کوسش بلا گرفت خاک نبرد
به آب تیغ برافروخت آتش پیکار
به سطح خوف و رجا بربکرد مرکب غزو
قضا به دور فرو راند نطع را پرگار
❈۲۷❈
ز حلق جنگ به جای نفس بجست آتش
ز پلک مرگ به جای مژه برآمد خار
عدم ز حرص همی جست با وجود قرین
اجل به طمع همی کرد با امل دیدار
❈۲۸❈
ز جوش حمله جهان شد چو بحر طوفان موج
ز برق تیغ فلک همچو ابر صاعقه بار
چو ابر و برق ز هر جانب مصاف بخاست
ز تیغ گریه سخت وز کوس ناله زار
❈۲۹❈
تو حمله کردی و آهخته گرز مسعودی
بر آن تکاور هامون نورد کوه گذار
به زیر زخم تو پران عقاب عمر شکر
به پیش رخش تو تازان نهنگ جان اوبار
❈۳۰❈
نبوده طعن تو را حامل آتشین باره
نگشته زخم تو را حاجز آهنین دیوار
قضا چو شکل نهیب تو دید روی بتافت
سپید گشتش چشم و سیه شدش رخسار
❈۳۱❈
چه دید دید سواری نهاده جان بر کف
چه گفت گفت پیاده ست چرخ با تو سوار
ز صحن صحرا کهسارها پدید آمد
ز بس که گشت بدن های کشتگان انبار
❈۳۲❈
به زیر چرخ پدیدار گشت عالم روح
ز بس نفس که برآمد ز کشتگان چو بخار
چو بیخ کفر بریدی و شاخ شرک زدی
به سعی و دولت و توفیق ایزد دادار
❈۳۳❈
تمام شد به سم مرکبان آهو سم
زمین هند ز بهر نهال دین شد یار
حسام برق تف ابر پیکر تو ز خون
به چپ و راست فرو راند جویها هموار
❈۳۴❈
بهار هند ز بارنده تیغ تو بشکفت
ز استخوان سمنستان شد و ز خون گلزار
به مرزها در دلهای زاجران همه تخم
به شاخ ها بر سرهای بت پرستان بار
❈۳۵❈
شکسته شد به یک آسیب تو هزار مصاف
گشاده شد به یک آشوب تو هزار حصار
ز شرزه شیران افکنده شد سپاه سپاه
ز ژنده پیلان آورده شد قطار قطار
❈۳۶❈
قرار یافت پس از بی قرار بودن تیغ
چو فتح دادش بوس و ظفر گرفت کنار
ز کارکرد تو آگاه شد زمان و زمین
ز فتح نامه تو موج زد بلاد و دیار
❈۳۷❈
فرانمود زمانه که جز به حکم تو نیست
مدار گنبد دوار و کوکب سیار
چنانکه جستی از بخت و داشتی در دل
برآمدت همه مقصود و راست شد همه کار
❈۳۸❈
بدانکه رهبر اسرار رازهای تو بود
به هر چه کرد توفیق عالم الاسرار
چو عاجزست ز آثار و معجزت خاطر
چو قاصرست ز کردار نادرت گفتار
❈۳۹❈
جز این چه دانم گفتن که عنصری گوید
«چنین نماید شمشیر خسروان آثار»
ز بخت بادی ای اصل بخت کامروا
ز ملک بادی ای فخر ملک برخوردار
❈۴۰❈
چو حق خنجر بر دشمنان گذارده شد
تو حق ساغر با دوستان خود بگذار
چو سرو یازان و چو مهر تابان گرد
چو چرخ دولت یارو چو ابر نعمت بار
❈۴۱❈
ز شاخ دولت پیوسته بار نصرت چین
به باغ عشرت همواره تخم نزهت کار
تو بود خواهی تا حشر پادشاه زمین
که مالک الارضینی و وارث الاعمار
❈۴۲❈
نشاط جوی وزانصاف و راستی شب و روز
به بام دولت و دین هر دو پاسبان بگمار
کامنت ها