مسعود سعد سلمان:ای کینه ور زمانه غدار خیره سار بر خیره تیره کرده به ما بر تو روزگار
❈۱❈
ای کینه ور زمانه غدار خیره سار
بر خیره تیره کرده به ما بر تو روزگار
هر هفته انده دگر آری به روی ما
رنجی دگر به هر گه در لیل و در نهار
❈۲❈
یک روز راحتی و یکی هفته رنج و غم
یک ماه برقراری و یک سال بی قرار
بر بندگان اگر بستیزست کار تو
بر خواجه عمید چرایی ستیزه کار
❈۳❈
بر نصر رستم از چه ستمگار گشته ای
در مهتری نبود ستمگر به هیچ کار
آن بوالفرج که داد جهان را ز غم فرج
اکنون هم از جهان تو برآری همی دمار
❈۴❈
آن مهتری که دستش دریای قلزم ست
دریا کنار مانده او راست بر کنار
ای چون مه چهارده در کاهش و کمی
مه را ز کاستن نبود هیچ ننگ و عار
❈۵❈
ماه ار همه تمام نکاهد هر آنچه هست
آخر برآید از فلک از چه نزار و زار
آخر فزون شود که فزونی ز کاستیست
وز پستی آردش بر بلندی ده و چهار
❈۶❈
جویی که آب رفته بود روزی اندرو
آخر هم اندرو کند آن آب رهگذار
این گردش فلک نه همه بر نحوست است
آخر سعادتیست در این اختر و مدار
❈۷❈
آخر به کام دل برسی و هوای دل
آخر زمانه با تو کند باز افتخار
ای روزگار خواجه اگر خواجه جو شدی
باز آی باز خواجه و او را به پای دار
❈۸❈
دانی که کامگارتر از تو نبود کس
در مرتبت زهر که صغارند و از کبار
خارا خمیر گشت به فرمان او همی
سهمش پدید کرد ز دریا همی غبار
❈۹❈
عدلش همی بشست ز دندان مار زهر
فضلش همی برست گل از خاک خشت و خار
ای رای تو بر اسب زمانه سوار نیک
هر چند خود زمانه به ما بود بر سوار
❈۱۰❈
از فر و از سعادت اندر دیار هند
فرشی فکنده ای تو کس از جود پود و تار
امید ما همه به همان روزگار تست
یارب تمام کن تو امید امیدوار
❈۱۱❈
هر چند بارهای گران بر زمین بسیست
آخر چو حلم تو نکشیدست هیچ بار
آمد گه برآمدن آفتاب تو
تا کی ز بام صبح برآید ز کوهسار
❈۱۲❈
ناگه شعاع روی تو بدرخشد ای عمید
خشنود گردد از تو همه ملک هوشیار
ای آنکه از نکویی و از نام نیک تو
بس مرد شوربخت که گشتست بختیار
❈۱۳❈
ای دستگیر شاعر ممدوح با فتوح
ای حق شناس مهتر و حقدار حقگزار
دانی که بنده را بر تو حق خدمتست
آن خدمتی که ماند ز من تا گه شمار
❈۱۴❈
از بنده یادگار جهان ماند مدح تو
هرگز مباد از تو جهان مانده یادگار
از غلظتی و وصلت غلظت همی کند
مر را بزرگ و نکو نام و نامدار
❈۱۵❈
اندیشه برات دهی چون نداشتی
دادی به بنده صلت و شد کار چون نگار
شرح برات بنده به بوبکر گفته شد
طوسی که نیستش به نیشابور و طوس یار
❈۱۶❈
تا آب و آتش آید پیدا همی ز ابر
تا خاک را غبار بود ابر را بخار
عز و بقات باد و سرت سبز و تن درست
دلشاد و شادکام و تن آباد و شادخوار
❈۱۷❈
مسپار دل به انده و گیتی همی سپر
مگذر تو از جهان و جهان خوش همی گذار
کامنت ها