مسعود سعد سلمان:ای اختری نهای تو مگر اختر گردون فضل گشته به تو انور
❈۱❈
ای اختری نهای تو مگر اختر
گردون فضل گشته به تو انور
آن اختری که سعد بود بی نحس
آن اختری که نفع بود بی ضر
❈۲❈
اندر بروج مدح و ثنا شعرت
سایر چو اختر است به هر کشور
شعرت رسیده در ندب ظلمت
چشم مرا به نور یکی اختر
❈۳❈
طبعی که راه گم کند او را تو
چو اختری به سوی خرد رهبر
مسعود گشت اختر بخت من
زین نظم نورمند فلک پیکر
❈۴❈
در نظم چون خط سیهت دیدم
چون اختران معانی او یکسر
دانم شنیده ای که چو اختر من
هستم ز کوه تنگ به گردون بر
❈۵❈
اختر مقاومت نکند با من
چون زو نیم به قدر و محل کمتر
از لرزه همچو اخترم آن ساعت
کز مشرق آفتاب برآرد سر
❈۶❈
روزم شبست و در شب تاری من
بیدار همچو اختر بر محور
بر قد همچو چنبر من اشکم
چون اختران گردون بر چنبر
❈۷❈
نشگفت ار اخترش شکفد از من
گز کف کبود شد چو سپهرم بر
صد باختر چو اختر اگر دیدم
ویحک چرا نبینم یک خاور
❈۸❈
اندر میان اوج چرا زینسان
چون اختر از هبوط شدم مضطر
چون اخترانم از دل و از خاطر
زان همچو اخترم به وبال اندر
❈۹❈
چون اخترم شگفت مکن چندین
گر محترق شدم از گران خور
چون خسرو سپهر محل آمد
اختر به جانش بنده شد و چاکر
❈۱۰❈
چندین همی محاق چرا بینم
زین نور آفتاب ضیا گستر
شد مویه گر چو کیوان بخت من
زان پس که بود زهره خنیاگر
❈۱۱❈
از پاکی ار چو مشتریم در دل
بهرام وار چون بودم آذر
نه من عطاردم که به هر حالی
هر روز هست سوزش من بی مر
❈۱۲❈
من سوخته ز اختر وارونم
این اخترست یارب یا اخگر
چون اختر ارچه رفته ام از خانه
راجع چرا همی نشوم ز ایدر
❈۱۳❈
اختر ز جرم چرخ چو بدرخشد
چو آتش از مشبکه مجمر
وز اختر شهاب فلک هر سو
گردد چو سنگ زردیشان زر
❈۱۴❈
شب را به گوش و گردن بربندد
از اختران و خاطر جان زیور
تا روز از اشک دیده گلگونم
چون اختران نگون بودم خاور
❈۱۵❈
زین اختران دیده که همچون در
بینی روان شده پس یکدیگر
گویی مکلل است مرا بالین
گویی مرصع است مرا بستر
❈۱۶❈
هر شب که نو برآیند از گردون
این اختران شوخ نه جاناور
گردند هر زمان ز قضای بد
رنج و غم مرا پدر و مادر
❈۱۷❈
آخر نه کم ز اخترم شود نیز
چون اخترم شود به سعادت فر
ابیات تو همین عددست آری
معنیست اندر اخترم از هر در
کامنت ها