مسعود سعد سلمان:شبی چو روز فراق بتان سیاه و دراز درازتر ز امید و سیاه تر ز نیاز
❈۱❈
شبی چو روز فراق بتان سیاه و دراز
درازتر ز امید و سیاه تر ز نیاز
ز دور چرخ فرو ایستاده چنبر چرخ
شبم چو چنبر بسته در آخرش آغاز
❈۲❈
برآمده ز صحیفه فلک چو شب انجم
چو روز در دل گیتی فرو شده آواز
من و جهان متحیر ز یکدگر هر دو
پدید و پنهان گشته مرا و او را راز
❈۳❈
مرا ز رفتن معشوق دیده لؤلؤ ریز
ورا ز آمدن شب سپهر لؤلؤ ساز
چه چاره سازم کز عشق آن نگار دلم
ز شادمانی فردست و با غمان انباز
❈۴❈
فراز عشق مرا در نشیبی افکندست
که باز می نشناسم نشیب را ز فراز
دلا چه داری انده به شاد کامی زی
بتاب غم چه گدازی به ناز و لهو گزار
❈۵❈
اگر سپهر بگردد ز حال خود تو مگرد
وگر زمانه نسازد تو با زمانه بساز
کسی چه دارد غم کش بود خداوندی
بسان خسرو محمود شاه بنده نواز
❈۶❈
خدایگان جهان سیف دولت آنکه برو
در سعادت شد بر جهان دولت باز
بسوخت خانه ظلم و بکند خانه کفر
برید بیخ نیاز و درید جامه آز
❈۷❈
کند چو گرم کند باره عقاب صفت
عقاب مرگی گردد سنان او پرواز
برند بی شک هر روز خسروان بزرگ
به پیش خانه او چون به پیش کعبه نماز
❈۸❈
گذشت سوی حجاز آفتاب کینه او
از آن همیشه بود تافته زمین حجاز
به خواب دیدست اهواز تیغ او زان رو
ز تب تهی نبود هیچ بقعه اهواز
❈۹❈
ندید یارد دشمن سپاه او را روی
از آنکه بر وی کوته شود بقای دراز
کجا تواند دیدن گوزن طلعت شیر
چگونه یارد دیدن کوزن چهره باز
❈۱۰❈
خدایگانا شادی فزای و رامش کن
نبید بستان از دست دلبران طراز
مباد زین ده خالی خجسته مجلس تو
همیشه تا به جهان در حقیقتست و مجاز
❈۱۱❈
ز نزهت و طرب و عز و شادکامی و لهو
ز چنگ و بربط و نای و کمانچه و بگماز
به شاد کامی در عز بیکرانه بزی
به کامرانی در ملک جاودانه بتاز
کامنت ها