مسعود سعد سلمان:کرد با من زمانه حمله به جنگ چون مرا بسته دید میدان تنگ
❈۱❈
کرد با من زمانه حمله به جنگ
چون مرا بسته دید میدان تنگ
رنج و غم را ز بهر جان و دلم
تیغ پولاد کرد و تیر خدنگ
❈۲❈
هر زمانی همی رسد مددش
دو سپه روز و شب ز روم و ز زنگ
زان کشد تیغ صبح هر روزی
که نگشتش گسسته بر من چنگ
❈۳❈
گشته ام چون عطارد اندر حوت
ور چه بودم چو ماه در خرچنگ
آتش گوهرم به خاطر و طبع
حبس از آن باشدم همی در سنگ
❈۴❈
آب انده ز دیده چندان رفت
تا زد آئینه نشاطم زنگ
آب رویم نماند در رویم
آب مانند کس نبینی رنگ
❈۵❈
محنتم همچو دوستان عزیز
هر شب اندر کنار گیرد تنگ
بالشی ام نهد ز پنجه شیر
بستری گسترد ز کام نهنگ
❈۶❈
شربتی خورده ام به طعم چنان
نوشم آید همی به کام شرنگ
خورشم گشت خاک تیره چو مار
مسکنم کوه تنگ شد چو پلنگ
❈۷❈
خوب گفتار و پر هنر حرکت
بدلم شد به خامشی و درنگ
گویی آن صورتم که بر دیوار
زده باشدش خامه نیرنگ
❈۸❈
به دلم داده بود شاهی روی
به تنم کرده بود بخت آهنگ
چشم آن شد ز گرد انده کور
پای این شد ز دست محنت لنگ
❈۹❈
هر چه بیشم دهد فلک مالش
بیش یابد ز من همی فرهنگ
هنرم هر چه داد بیش کند
چنگ را لحن خوشتر آرد چنگ
❈۱۰❈
لیکن از حد چو بگذراند باز
بگسلاند به چنگ بر آهنگ
هر که او پاک چون هوا باشد
چون هوا نزد کس نگیرد سنگ
❈۱۱❈
مرد باید که ده دله باشد
تا بود سرخ روی چون نارنگ
مردمان زمانه بی هنرند
زانکه فرهنگشان ندارد هنگ
❈۱۲❈
نیست در کارشان دل زاغی
بانگ افکنده در جهان چو کلنگ
نیست از ننگ ننگشان ور چند
ننگ دارد ز ننگ ایشان ننگ
❈۱۳❈
دوزخ آرد پرستش ایشان
راست هستند نامه ارژنگ
لاف رادی گران بود چون کوه
ور چو زفتی گران بود چون گنگ
❈۱۴❈
خوب روی و ملبسند همه
طرفه رنگند و نادره نیرنگ
بار منت نشسته بر سر جود
زین سبب گشته هر سه حرفش تنگ
❈۱۵❈
ابر هم خوی اهل عصر گرفت
بلبل منت زند به هر فرسنگ
قطره آب ازو همی بچکد
تا نگرددش روی پر آژنگ
❈۱۶❈
خیز مسعودسعد رنجه مباش
بازدار از جهان و اهلش چنگ
نوش خواهی همی ز شاخ کبست
عود جویی همی ز بیخ زرنگ
❈۱۷❈
چنگ باز هوا ندارد کبک
دل شیر عرین ندارد رنگ
هر زمان در سرایی از محنت
باره بخت تو ندارد تنگ
❈۱۸❈
کار نیکو کند خدای منال
راه کوته کند زمانه ملنگ
بگذرد محنت تو چون بگذشت
ملک جمشید و دولت هوشنگ
کامنت ها