مسعود سعد سلمان:ایا فروخته از فر و طلعتت او رنگ زدوده رای تو ز آیینه ممالک زنگ
❈۱❈
ایا فروخته از فر و طلعتت او رنگ
زدوده رای تو ز آیینه ممالک زنگ
بلند رای تو خورشید گنبد دولت
خجسته نام تو عنوان نامه فرهنگ
❈۲❈
ز نور رای تو مانند روز گردد شب
ز لطف طبع تو مانند آب گردد سنگ
به رأی و قدر تنت را ز چرخ باشد عار
به جود و علم دلت را ز بحر باشد ننگ
❈۳❈
ولی به دولت تو بر شود به چرخ بلند
عدو ز هیبت تو در شود به کام نهنگ
ز بهر تیغ تو پر گوهر آهن و پولاد
ز بهر تیر تو پر صورتست چوب خدنگ
❈۴❈
کدام شاه که او از تو نستدست امان
کدام میر که او نیست نزد تو سرهنگ
سپهر عاجز گردد به تو به روز شتاب
زمانه حیران گردد ز تو به گاه درنگ
❈۵❈
ز هیبت تو شود سست دست و پای فلک
چو بر کمیت تو ای شاه تنگ گردد تنگ
غبار خنگ تو در دیده پلنگ شدست
ازین سبب متکبر بود همیشه پلنگ
❈۶❈
سپید روز شود بر مخالفانت سیاه
فراخ گیتی بر دشمنانت گردد تنگ
خدایگانا اگر برکشند حلم تو را
سپهر و چرخ بسنده نباشدش پاسنگ
❈۷❈
کنون که کردی شاها سوی هزار درخت
به شاد کامی و پیروزی و نشاط آهنگ
درو چو صبر تو ای شاه سبز گشت درخت
درو چو خنجر بی رنگت آب شد چون زنگ
❈۸❈
جهان به زیب و به زیور چو لعبت آذر
زمین به نقش و به صورت چو نامه ارژنگ
چو زلف یار شبه زلف شد هوا از بوی
چو روی یار پری روی شد زمین از رنگ
❈۹❈
مگر جهان را این فصل جادویی آموخت
از آن پدید کند هر زمان دگر نیرنگ
بخواه باده نوشین شها و نوش کنش
به بانگ و ناله بربط به لحن و نغمه چنگ
❈۱۰❈
خدایگانا تا شاه آسمان دایم
گهی سوی بره آید گهی سوی خرچنگ
همیشه باد برایت فراخته رایت
همیشه باد به رویت فروخته اورنگ
کامنت ها