مسعود سعد سلمان:چو گوگرد زد محنتم آذرنگ که در خاکم افکند چو بادرنگ
❈۱❈
چو گوگرد زد محنتم آذرنگ
که در خاکم افکند چو بادرنگ
همی هر زمان اژدهای سپهر
ز دورم بدم درکشد چون نهنگ
❈۲❈
برآورد بازم بر آن کوهسار
که بگرفت چنگم ز خرچنگ چنگ
همی گوید ای طالع سرنگون
چرایی همه ساله با من به جنگ
❈۳❈
خداوند تو بادپایست و من
ازو مانده زینگونه ام پای لنگ
ازین اختران او شتابنده تر
تنم را چرا داد چندین درنگ
❈۴❈
شد از ظلمت خانه ام چشم کور
شد از پستی پوششم پشت تنگ
درین سمج هرگز نگنجیدمی
به صد چاره و جهد و نیرنگ و رنگ
❈۵❈
گرم تن نگشتی ازینسان نزار
ورم دل نبودی ازینگونه تنگ
چه کردم من ای چرخ کز بهر من
کشی اسب کین را همی تنگ تنگ
❈۶❈
نه همخانه آهوان بوده ام
که همخوابه ام کرده ای با پلنگ
همی تا کیم کرد باید نگاه
به پشت و بدخش غیلواژ و رنگ
❈۷❈
ز عمرم چه لذت شناسی که هست
طعامم کبست و شرابم شرنگ
دو گونه نوا باشدم روز و شب
ز آواز زاغ و ز بانگ کلنگ
❈۸❈
چه مایه طرب خیزد آن را ز دل
که او را ازینسان بود نای و چنگ
بترسم همی کز نم دیدگان
زند روی آیینه طبع زنگ
❈۹❈
چرا ناسپاسی کنم زین حصار
چو در من بیفزود فرهنگ و هنگ
همی شاه بندم کند هست فخر
همی روزگارم زند نیست ننگ
❈۱۰❈
هنرهای طبعی پدیدار شد
تنم را ازین انده و آذرنگ
ز زخم و تراشیدن آید پدید
بلی گوهر تیغ و نقش خدنگ
❈۱۱❈
نشد سنگ من موم ازین حادثه
نه آب من از گرد شد تیره رنگ
ازیرا که بر من بلا و عنا
چو آبست و چون گرد بر موم و سنگ
❈۱۲❈
یقین دان تو مسعود کاین شعر تو
یکی سنگ شد در ترازوی سنگ
کامنت ها