مسعود سعد سلمان:تاکیم از چرخ رسد آذرنگ تا کیم از گونه چون باد رنگ
❈۱❈
تاکیم از چرخ رسد آذرنگ
تا کیم از گونه چون باد رنگ
خاکم کز خلق مرا نیست قدر
آبم کز بخت مرا نیست رنگ
❈۲❈
شب همه شب زار بگریم چو شمع
روز همه روز بنالم چو چنگ
عیشی در انده تیره چو گل
طبعی از دانش روشن چو رنگ
❈۳❈
در دل و در دیده من سال و ماه
آذر برزین بود و رود گنگ
پشتم بشکست ز آسیب چرخ
زانکه بکبر اندر بینم پلنگ
❈۴❈
طبع و دلم پرگهر دانش است
زانهمه سختی که کشیدم چو سنگ
باشد پیوسته سپهر ای شگفت
با بد و با نیک به صلح و به جنگ
❈۵❈
تیغ جهان گیران زنگار خورد
آئینه غران صافی زرنگ
هین منشین بیهده مسعودسعد
برکش بر اسب قضا تنگ تنگ
❈۶❈
خرد مکن طبع نه چرخیست خرد
تنک مکن دل نه جهانیست تنگ
نه نه از عمر نداری امید
نه نه در دهر نداری درنگ
❈۷❈
از پی یک نور مبین صد ظلام
وز پی یک نوش مخور صد شرنگ
تات نپرسند همی باش گنگ
تات نخوانند همی باش لنگ
❈۸❈
سود چه از کوشش تو چون همی
روزی بی کوششت آید به چنگ
روزی بی روزی هرگز نماند
در دریا ماهی و در کوه رنگ
❈۹❈
ای که مرا دشمن داری همی
هست مرا فخر و تو را هست ننگ
مردم روزی نزید به حسود
دریا هرگز نبود بی نهنگ
❈۱۰❈
والله اگر باشی همسنگ من
گرت بسنجد به ترازوی سنگ
کامنت ها