مسعود سعد سلمان:شاد باش ای هیون آخته یال هیکل کوه کوب و هامون مال
❈۱❈
شاد باش ای هیون آخته یال
هیکل کوه کوب و هامون مال
از پیت کوس خورده کوه ثبیر
وز تکت کاخ خورده باد شمال
❈۲❈
بوده با رنگ وقت تک همسر
کرده با شیرگاه صید قتال
دیده چون بادها فراز و نشیب
کرده با ابرها جواب و سؤال
❈۳❈
نه عقابی و رویدت چو عقاب
از دو پهلو گه شتاب دو بال
تو توانی رکاب شاه کشید
چو شود تنگ دور چرخ مجال
❈۴❈
شهریار جهان ملک مسعود
که ازو یافت ملک عز و جلال
می رود همرکاب او نصرت
می دود هم عنان او اقبال
❈۵❈
اجل از بأس او نموده حذر
امل از جود او گرفته مثال
ای زمانه توان گردون قدر
خسرو بحر طبع ابر نوال
❈۶❈
راه هایی سپرده ای که درو
هیچ بی بدرقه نرفت خیال
غارهایی همه سقر مانند
کوههایی همه سپهر مثال
❈۷❈
باد گشتی و ابر در شب و روز
که ز راندن تو را نبود ملال
شاد باش ای سکندر ثانی
در جهان بی نظیری از اشکال
❈۸❈
نه عجب گز ز بانگ مرکب تو
چون بنالید زیر زخم دوال
کژدم چرخ را بریزد دم
شیر گردون بیفکند چنگال
❈۹❈
نو عروسی شود نواحی هند
چون جهان را کند زمستان زال
بر تو ای شاه جلوه خواهد کرد
عالم این نوعروس دختر غال
❈۱۰❈
تو تماشا کنان به هند خرام
خوش و خرم دل از همه اشغال
شاد و خرم نبیند مشکین بوی
می ستان از بتان مشکین خال
❈۱۱❈
نارسیده به لاوهور هنوز
کندت فتح و نصرت استقبال
لشکر تو که بر مقدمه رفت
سی هزاری بود همه ابطال
❈۱۲❈
راه در بر گرفته اند چو باد
روی داده سوی قفار و جبال
برگشاده چو شرزه شیران چنگ
برکشیده چو زنده پیلان یال
❈۱۳❈
به همه کام ها و نصرت ها
برسانادت ایزد متعال
فال زد بنده و ببینی زود
فال این بنده مبارک فال
❈۱۴❈
تو طرب جوی زانکه دشمن دین
به همه حال در همه احوال
همچو ماهیست خسته گشته به شست
همچو مرغی ست بسته گشته به بال
❈۱۵❈
در تنش گشته آتش سوزان
شربتی گر خورد ز آب زلال
ملکا نیست هیچ خصم تو را
ور کسی گفت هست هست محال
❈۱۶❈
ور کسی خصم گرددت شاید
که کنندش بدین گناه نکال
تو ز شاهان عصر بی مثلی
خصم ناچار باشد از امثال
❈۱۷❈
گر چه شاهی خلاف تو سپرد
نکنی قصد او به استیصال
نکند باز رای صید ملخ
نکند شیر عزم زخم شکال
❈۱۸❈
شاه شاهان تویی یقین و تو را
همه شاهان نیند جز عمال
پادشا نیست جز تو کس که مباد
پادشاهیت را فنا و زوال
❈۱۹❈
چون حرامست ملک بر ظالم
کرد عدل تو بر تو ملک حلال
ظاهر ای شاه خاصه ایست تو را
که به گیتیش کس ندید همال
❈۲۰❈
دیده روشن زمانه ندید
هیچ گاهی چنو به استقلال
همه بارش کفایت آید از آنک
کردی او را به دست خویش نهال
❈۲۱❈
دعوتی سازد از پی حشمت
اندر اطراف مملکت هر سال
تو ز شادی او و رامش او
بزمی آراسته کنی در حال
❈۲۲❈
مال بخشی و خواهی از ساقی
جام های نبید مالامال
جان ز بهر تو دارد ار خواهی
جان کند پیش تو نثار نه مال
❈۲۳❈
تا که مهر مضی بتابد تاب
تا که سرو سهی ببالد بال
چشم روشن به دولتی که ازو
دور دارد خدای چشم کمال
❈۲۴❈
ایزدت رهنمای و چرخ معین
دولتت یار و چرخ نیک سگال
کامنت ها