مسعود سعد سلمان:من بدین آخته زبان قلم گفت خواهم ز داستان قلم
❈۱❈
من بدین آخته زبان قلم
گفت خواهم ز داستان قلم
یار بایدش کرد انگشتان
تا شود مرکب روان قلم
❈۲❈
داستان در جهان فراوانست
نیست یک داستان چو آن قلم
اصل عقلست و مایه قوت
تن پیرو سر جوان قلم
❈۳❈
جایگاه خرد چراست اگر
نیست مغز اندر استخوان قلم
گر جهان روشن از قلم گشتست
پس چرا تیره شد جهان قلم
❈۴❈
همه زیر دخان بود آتش
زیر آتش بود دخان قلم
گر شرف نیستیش بر گیتی
آسمان نیستی مکان قلم
❈۵❈
عز باقی هم از قلم یابد
هر که شد بسته هوان قلم
سرمه دیدگان عقل شناس
آن چو سرمه سیه لبان قلم
❈۶❈
خدمت دست راد صاحب را
بسته زاد از زمین میان قلم
خواجه منصور بن سعید که گشت
عاجز از مدح او بیان قلم
❈۷❈
آنکه در دست وی ز حشمت وی
بسته گوید سخن زبان قلم
مشک خون بوده در دوات کند
تا همه خون خورد سنان قلم
❈۸❈
گر چه با وهم کارزار کند
زور گیرد تن نوان قلم
ای دل تو خزینه اسرار
خازن گوهرانش جان قلم
❈۹❈
به یقین در جهان یقین دلت
کس نداند مگر کمان قلم
چو نگهبان سر تو قلم است
باد یزدان نگاهبان قلم
❈۱۰❈
قهرمان هنر قلم باشد
تا کف تست قهرمان قلم
قلم تو شهاب دیوانست
درج در کفت آسمان قلم
❈۱۱❈
به حقیقت قران سعدین است
همه با دست تو قران قلم
آسمان برین سزد میدان
گر سخن را دهی عنان قلم
❈۱۲❈
خاطر عالی تو غارت کرد
گنج آسوده نهان قلم
زین شکایت بگیرد و نالد
تن رنجور ناتوان قلم
❈۱۳❈
زانکه در بحر کف تو ابرست
همه درست کاروان قلم
راست گویی که به جز به کف تو بر
آفریده نشد بنان قلم
❈۱۴❈
همچو در دو دیده هست فراخ
مر مرا در رایگان قلم
هست جنس من اندرین زندان
تن زرد چو خیزران قلم
❈۱۵❈
منم امروز خسته و گریان
زار ناله کنان بسان قلم
درج در ضمیر من بگشاد
نوک پویان درفشان قلم
❈۱۶❈
گر ز بیم قلم فرو شده ام
هم برآرد مرا امان قلم
هم قلم سود خواهم دادن
گر چه هستم همی زیان قلم
❈۱۷❈
توشناسی مرا که نگشاید
کس چو من گنج شایگان قلم
جز ثنای تو نیست واسطه ای
به میان من و میان قلم
❈۱۸❈
همت من ز بهر مدحت تست
تا گه مرگ در ضمان قلم
تا قلم هست ترجمان ضمیر
تا زبان هست ترجمان قلم
❈۱۹❈
تا بخندد همی دهان دوات
تا بگرید همی زبان قلم
باد پیوسته پای دشمن تو
پیش تو چون سر دوان قلم
کامنت ها