مسعود سعد سلمان:شاهان پیش را که نکردند جز ستم شاه زمانه کرد به تیغ و به خشت کم
❈۱❈
شاهان پیش را که نکردند جز ستم
شاه زمانه کرد به تیغ و به خشت کم
هست او بلی خلیفه یزدان دادگر
پس کی رضا دهد که رود بر جهان ستم
❈۲❈
گویند خسروان زمانه به هر زمان
کامد علاء دولت و دین یادگار جم
ملک عجم به دین عرب کرد منتظم
مسعود پادشاه عرب خسرو عجم
❈۳❈
زو کرد عدل ثابت یزدان و قد عدل
زو کرد ظلم زایل صنعش و ما ظلم
از آفتاب طلعت گیتی فروز او
دولت سپید روی شده چون سپیده دم
❈۴❈
ای روستم گشاد کشیدی کمان چرخ
گرچه کمان خود نکشیدست روستم
تو راد گنج بخشی و رادان تو را عبید
تو شاه شاه بندی و شاهان تو را حشم
❈۵❈
برنامه جلالت و بر جامه شرف
نام تو گشت عنوان جاه تو شد علم
دست تو وقت رادی و طبع تو گاه علم
بحریست از سخاوت و گنجیست از حکم
❈۶❈
حشمت برد به درگه فرخنده تو راه
دولت خورد به جان گرامی تو قسم
همچون حضیض باشد بارتبت تو اوج
چون خشک رود گردد با بخشش تو یم
❈۷❈
از روی چرخ بوسد ناهید و مشتری
هر جا که همت تو گذارد بر او قدم
جورست بر خزانه و گنج تو از عطا
تا دست جود بر تو شد جود را حکم
❈۸❈
از عفو و خشم تو دو نمونه ست روز و شب
وز مهر و کین تو دو نمودست شهد و سم
خم گشت اصل دور سپهر ار نه بی خلاف
عدلت بخواست برد ز پشت سپهر خم
❈۹❈
گرد جهان ملک تو چون طوف خواست کرد
چنبر شد از جبلت و آورد سر بهم
در مجلس نعم ز تو گردد توانگر انس
وحش از تو رونق یابد در موقف نعم
❈۱۰❈
ای شاه وحش و انس ز امن تو باشد انس
اندر حریم ملک تو چون وحش در حرم
گر کل این جهان را یک موهبت کنی
طبع تو را نباشد زان موهبت ندم
❈۱۱❈
زر و درم عزیز بود نزد خاص و عام
تا هست و باد نام تو بر زر و بر درم
این زر و این درم که عزیزست زین نهاد
خوار از چه روی شد بر آن طبع پر کرم
❈۱۲❈
یابند ز ایران تو روز عطای تو
با اسب ساز بی مر و با بدره جامه ضم
چون چشم را سیاه کند خنجر سپید
چون بشنود ندای بلا نیزه اصم
❈۱۳❈
یابد ز گرد روی هوا رنگ آبنوس
گیرد ز تیغ پشت زمین گونه بقم
گر همچو بحر موج زند رزمگه به خون
مرباره تو را نرسد تا به پاردم
❈۱۴❈
گر هیچ شیر ماندست اندر همه جهان
از تیر تو گریخته در گوشه اجم
از شکل خویش عبرت گیرد چو در مصاف
هم شکل خویش بیند بر نیزه علم
❈۱۵❈
رخشت همی به نعل برآرد ز بحر دود
تیغت همی به زخم برآرد ز فرق دم
در پیش سطوت تو اجل دل کند تهی
بر خوان نعمت تو امل پر کند شکم
❈۱۶❈
جاه تو را هزار شرف در یکی شرف
رای تو را هزار نعم در یکی نعم
هر لحظه مملکت را نظمی و رونقی
رای تو در وجود همی آرد از عدم
❈۱۷❈
گشت از نهال عدل تو گیتی چنانکه پیش
بر بوستان خزان نکند روی را دژم
شادی دولت تو چنان کرد خلق را
کاندر زمانه بیش نگیرند نام غم
❈۱۸❈
چون ملک و شادی از پی تو آفریده شد
شاه و ملک تو باشی تا حشر لاجرم
خورد آب زندگانی جان تو در ازل
زد دست جاودانی بر عمر تو رقم
❈۱۹❈
بزمیست این که هست سراسر سعود چرخ
پره زده به گرد بساط تو چون حشم
از گونه گونه نعمت وز جنس جنس عطر
در مجلس تو مست شده حس ذوق و شم
❈۲۰❈
چندان لطیف ساخت تو را باز روزگار
تا بوستان عیش تو را کرد چون ارم
همچون شمن همی بپرستد به باغ باد
هر شاخ را که ابر طرازید چون صنم
❈۲۱❈
کرد آفتاب و نم همه طبع جهان دگر
بنگر چه کار دارند این آفتاب و نم
هرگز به حرمت حرم ای شاه مر مرا
نامد به دل که گردم ازینگونه محترم
❈۲۲❈
نه نه چو مدحت افسر حشمت بود سزد
گر مدح گوی تو شود از خلق محتشم
ار جو که ضعف تن نکند خاطر مرا
در مدح تو به عجز و به تقصیر متهم
❈۲۳❈
گر رنج تن برین دل من دست یافت باش
ور درد دل برین تن من خیره شد چه غم
کافتاده بود ازین پیش این چرخ شیر زخم
با جان و مال و جاهم چون گرگ در غنم
❈۲۴❈
در بندگیت ازین پس چون کلک چون دوات
بندم میان به جان و گشایم به مدح فم
بستاندم عنایت جاه تو از عنا
برهاندم رعایت رای تو از الم
❈۲۵❈
وز تو جواب بنده بلا و نعم شود
زان پس که داد چرخ جوابش بلا و لم
تا از ظلم به حمله غنیمت برد ضیا
تا از ضیا به طعنه هزیمت شود ظلم
❈۲۶❈
اندر بهار عشرت با خرمی بناز
واندر سرای دولت با خرمی بچم
لهو و نشاط ساخته در بزم تو به طبع
با یکدگر چو زیر و بم از لحن زیر و بم
کامنت ها