مسعود سعد سلمان:شب دراز و ره دور و غربت و احزان چگونه ماند تن یا چگونه ماند جان
❈۱❈
شب دراز و ره دور و غربت و احزان
چگونه ماند تن یا چگونه ماند جان
بسان مردم بی هوش گشته زار و نزار
دلم ز درد غریبی تن از غم بهتان
❈۲❈
مرا دو دیده به سیر ستارگان مانده
که کی برآید مه کی فرو شود سرطان
بنات نعش بگیرد ز هفت کوکب بیم
که باشد از سپری لاجوردگون تابان
❈۳❈
رهی دراز و درو جای جای یخ بسته
درین دو خاک به کردار را کاهکشان
مرا ز سودا دل در هزار گونه هوس
به کار خویش فرومانده عاجز و حیران
❈۴❈
ز روی گنبد خضرا نهان شده پروین
مه چهارده تابان شده ز چرخ کیان
چو روی خسرو محمود سیف دولت و دین
که افتخار زمین است و اختیار زمان
❈۵❈
مظفری ملکی خسروی خداوندی
که جاه و قدرش بگذشته است از کیوان
شهی که هند شد از فر او بسان بهشت
چو روی داد ز غزنین به سوی هندستان
❈۶❈
خدایگانا دانی که بنده تو چه کرد
به شهر غزنین با شاعران چیره زبان
هر آن قصیده که گفتیش را شدی یک ماه
جواب گفتم زان بر بدیهه هم بزمان
❈۷❈
اگر نه بیم تو بودی شها به حق خدای
که راشدی را بفکندمی ز نام و نشان
اگر دو تن را جنگ اوفتادی اندر شعر
ز شعر بنده بدیشان شواهد و برهان
❈۸❈
یکی به دیگر گفتی که این درست نبود
اگر بگوید مسعود سعد بن سلمان
چو پایگاهم دیدند نزد شاهنشه
که داشتم بر او جاه و رتبت و امکان
❈۹❈
به پیش شاه نهادند مر مرا تهمت
به صد هزاران نیرنگ و حیلت و دستان
مگر ز پایگه خود بیفکنند مرا
به پیش همه شه سود مرا کنند زیان
❈۱۰❈
چو من جریده اشعار خویش عرضه کنم
نخست یابم نام تو بر سر دیوان
سزد که نام من این نامدار ثبت کنی؟
به ملک غفلت در متن دفتر نیسان
❈۱۱❈
مرا مدار به طبع و هنر گران و سبک
که من به مایه سبک نیستم به طبع گران
همیشه تا به جهان سالی و تهی نبود
جواهر از اعراض و عناصر از الوان
❈۱۲❈
دو حال نیک و بد آید همی ز سمت ملک
بهفت کوکب و از پنج و حس چار ارکان
چو سرو و لاله بناز و چو صبح و باغ بخند
چو ماه و مهر بتاب و چو عقل و روح بمان
❈۱۳❈
خجسته دولت و فرخنده بخت تو هر سال
چو آفتاب منیر و چو نوبهار جوان
بخر مرا و نکویم بدار زیرا من
بهر نکویی حقم به هر بها ارزان
❈۱۴❈
همیشه بادی در ملک بی کرانه عزیز
همیشه بادی از بخت جاودان شادان
نشاط کن ملکا بر سماع نای علی
نبید رنگین خور بر کنار آب روان
❈۱۵❈
چنانکه چرخ بپاید تو همچو چرخ بپای
چنانکه کوه بماند تو همچو کوه بمان
کامنت ها