مسعود سعد سلمان:مقدمه چو درآمد ز لشگر نیسان به باغ ساقه برون راند از سپاه خزان
❈۱❈
مقدمه چو درآمد ز لشگر نیسان
به باغ ساقه برون راند از سپاه خزان
به باغ رایت عالیش سرو آزادست
به کوه مطرد رنگینش لاله نعمان
❈۲❈
کنار باغ ز نورسته شاخ پر تیرست
میان باغ ز نورسته غنچه پر پیکان
زمین بگسترد از سبزه هر زمان مفرش
سپهر بر کشد از ابر هر زمان ایوان
❈۳❈
مشاطه گل پیوست لؤلؤ خوشاب
عروس گلبن بربست گوهر الوان
به مجمر گل از بوی عود ماند اثر
به جام لاله دراز رنگ باده مانده نشان
❈۴❈
به باغ عرعر بی جان همی کند حرکت
به شاخ بلبل بی رود می زند دستان
بسان کاشان بی رنگ خامه نقاش
چگونه گشت همه باغ پرنگارستان
❈۵❈
مگر که باغ به نیسان چو ملک مایه گرفت
ز طبع و خاطر خورشید خسرو ایران
امیر غازی محمود سیف دولت و دین
که هست نامش بر نامه شرف عنوان
❈۶❈
سپهر قدری کو را متابع است سپهر
جهان ستانی کو را مسخر است جهان
سرای او را در بزم دولتست بساط
حسام او را در رزم نصرتست فسان
❈۷❈
نه ملک زیبد بی او نه چرخ بی خورشید
نه خلق باشد بی او نه کشت بی باران
نه جور بینی ازو و نه تیرگی ز بهار
نه نقص یابی ازو و نه عیب در قرآن
❈۸❈
کدام بند که او را نه نام اوست کلید
کدام دارد که او را نه ذکر او درمان
سرای و خانه نیکوسگال و بدخواهش
به تیغ تیزش آباد این و آن ویران
❈۹❈
شگفت نیست که آبست تیغ او بی شک
به آب باشد ویران جهان و آبادان
در آن زمان که براندازدش به ابر شود
سنانش برق درخشنده و اجل باران
❈۱۰❈
چو پشت ماهی و چون پشت سنگ پشت شود
ز روی جوشن و برگستوان همه میدان
چو سایه گردد تن از حسام چون خورشید
چو یخ شود دل در رزم همچو تابستان
❈۱۱❈
ز هوا طعنه درافتد به نیزه ها لرزه
ز بیم ضرب درافتد به تیغ ها خفقان
حسام در دل هر کس چو نار در کوره
عمود بر سر هر یک چو پتک بر سندان
❈۱۲❈
خدایگان زمین اندر آن زمان گویی
هزار دارد دل یا هزار دارد جان
ز زخم تیغش چون باد در قفس باشد
به پیش حمله او در تن عدوش روان
❈۱۳❈
ز تیغ و حمله او چشم و روی دشمن او
چو لاله گردد از خون و چون زر اندر کان
به گرز بر سر و چشم و دهانش پست کند
به تیغ تیز کند تنش پر ز چشم و دهان
❈۱۴❈
ز بهر دیدن و گفتار باشد از کف شاه
درین ز پیکان دیده در آن ز تیغ زبان
خدایگانا آنی که چون برآشفتی
نگه کنند به هر نوع برتری ز گمان
❈۱۵❈
اگر ملوک بخوانند کارنامه ملک
نخست نام تو بینند بر سر عنوان
سپهر هشت شود چون کنند چتر تو باز
بهشت نه شود آنگاه که گسترندت خوان
❈۱۶❈
تو خفجه پاشی و بیکار شد ز تو صراف
تو بدره بخشی و بی شغل شد زتو وران
ز بهر پاکی جود تو عدل تو نه شگفت
که از عیار زر و سیم بفکند حملان
❈۱۷❈
ز تیغ تو نکند خسروی به معرکه سود
ز دست تو نکند مادحی به بزم زیان
زمین دو پیکر گردد ز بس که در حمله
ز سر دو نیمه کند خنجر تو تا به میان
❈۱۸❈
خدنگ تیز تو چون از عقاب یابد پر
چرا که کرکس را در وغا کند مهمان
ز هیبت تو گمان افتد که جانوریست
بروز بار به پیش تو شیر شاد روان
❈۱۹❈
اگر بداندی آهن که خنجر تو ازوست
به جای جوهر از طبع راندی مرجان
ز ترک بچه که زاید ز بهر خدمت تو
چو کلک زاید برجسته قد و بسته میان
❈۲۰❈
تو را سعادت چون بندگان کند خدمت
تو را جلالت چون چاکران برد فرمان
چو ابر و باد به طاعت همی بکوشم من
به شکر مدح تو روز و شب آشکار و نهان
❈۲۱❈
ز اهتزازم ماننده کشیده حسام
ز بار شکرم ماننده خمیده کمان
اگر نبودی دیدار و مدح تو بودی
دهان و چشمم بر دیده و زبان زندان
❈۲۲❈
همیشه تا بود از مهر پر ز نور فلک
همیشه تا شود از ابر پر ز گل بستان
به دولت اندر همچون زمانه گیتی دار
به نعمت اندر همچون سپهر نهمت ران
❈۲۳❈
هزار شهر بگیر و هزار شاه ببند
هزار قصر برآر و هزار سال بمان
کامنت ها