مسعود سعد سلمان:با دل پر آتش و دو دیده پر خون رفتم از لاوهور خرم بیرون
❈۱❈
با دل پر آتش و دو دیده پر خون
رفتم از لاوهور خرم بیرون
تافته از دشمنان و شیفته از دوست
سوخته از روزگار و خسته ز گردون
❈۲❈
گردان ز عشقت ای به حسن چو لیلی
گرد بیابان و کوه و دشت چو مجنون
گاه زند راه بر صبوری من عشق
گاه کند بر دلم فراق شبیخون
❈۳❈
فتنه برانگیختم ز شهر چو گشتم
بر سر مفتول زلفکان تو مفتون
این تن و جان از فراق قارون گشتند
تا به غم اندر فرو شدند چو قانون
❈۴❈
زان لب و زان غمزگان چون رطب و خار
گشتم زرد نزار و کوژ چو عرجون
هر جا کز راه پی نهادم آنجا
گشتست از خون دیدگانم معجون
❈۵❈
نیست عجب گر درین ره از پس این روز
خاک نزاید نبات جز که طبر خون
گر تو بخواهی که مر مرا دریابی
خیز و بیا و نگاه دار اثر خون
❈۶❈
دردا کز هجر یار گشتم پر درد
غبناگز روزگار گشتم مغبون
باشد هرگز که باز بینم و بوسم
دو رخ گلگون یار و دو لب میگون
❈۷❈
تا به نمانم ز جور عشق هم اینجا
تا به نمیرم ز درد هجر همیدون
هستم آگه که نیستی آگه جانا
تا چه همی بینم از زمانه وارون
❈۸❈
خار مغیلان مرا چو قالی رومی است
برگ درختان مرا چو دیبه مرقون
بسته میان تنگ و روز و شب بگشاده
به رغم عشق از دو دیده بسته دو جیحون
❈۹❈
گر نبدی آتش دلم به حقیقت
راه من از آب دیده گشتی سیحون
از غم تو پیش این دو دیده گریان
هامون چون کوه گشت و کوه چو هامون
❈۱۰❈
کارم انشاد کردن غزل و مدح
یارم شمشیر و نام ایدز بیچون
مونس من مدح های خسرو محمود
آنکه غلامش سزد به دانش مأمون
❈۱۱❈
آنکه بدو تازه شد نهاد سکندر
وانکه بدو زنده گشت نام فریدون
همت او آسمان و رایش خورشید
دولتش از رای او چو ماه برافزون
❈۱۲❈
ذکرش چون نام کردگار مبارک
فرش چون سایه همای همایون
رایش چرخی که نگردد هرگز
باشد با هر کسی به فعل دگرگون
❈۱۳❈
تیغش ماری که زهر او نشود دفع
ز تف بدخواه او به دارو و افسون
دانی شاها که من به مجلس عالی
هرگز ناورده ام قصیده مدهون
❈۱۴❈
دانی شاها که چند گاه شب و روز
بودم ز اندیشه همچو مردم مجنون
رفتم و غواص وار گوهر حکمت
از صدف بحر عقل کردم بیرون
❈۱۵❈
تا که برو گردن عروس مدیحت
جمله بیاراستم به گوهر مخزون
لاجرم از پرده نشاط و سعادت
بیرون ماندم مشاطه کردار اکنون
❈۱۶❈
رفتم تا در جهان ثنای تو گویم
دارم در خدمت تو شکر تو مضمون
نه غلطست این کجا توانم رفتن
زانکه به جود و سخات هستم مفتون
❈۱۷❈
رحم کن ای شهریار عادل و مشنو
بر من مرحوم قول دشمن ملمون
منگر شاها به قول حاسد و غماز
مشنو بر من حدیث هر خس و هر دون
❈۱۸❈
تا پس آبان بود همی مه آذر
تا پس تشرین رسد همی مه کانون
ملک تو پاینده باد و دولت باقی
ناصح تو شادمان و حاسد محزون
❈۱۹❈
ملک باقیت را سعادت همبر
دولت عالیت را جلالت مقرون
روز تو فرخنده باد و عیش تو خرم
و آمدن عید بر تو فرخ و میمون
❈۲۰❈
گاهی لشکرکشی به تبت و بلغار
گه سپه آری به سر سنی و بداوون
گاه بگیری دو زلف بچه خاقان
گاه ببوسی لبان زاده خاتون
❈۲۱❈
بنده ز هر منزلی فرستد شعری
در وی هر نکته ای چو لؤلؤ مکنون
کامنت ها