مسعود سعد سلمان:ای کشتئی که در شکم توست آب تو آرام جانور همه در اضطراب تو
❈۱❈
ای کشتئی که در شکم توست آب تو
آرام جانور همه در اضطراب تو
نیک و بد زمین ز فراز و نشیب تو
بیش و کم جهان ز درنگ و شتاب تو
❈۲❈
هر گه که تو برآیی گوید فلک به مهر
اینک ببافتند به دریا نقاب تو
تا روز ناله تو به گوش آیدم همی
شب نغنوی ببست مگر باد خواب تو
❈۳❈
تابست در و نرگس ما چشم روشنست
تا چشم تو بریخت برو در ناب تو
تا بر تو خوی چکاند بر گل ز تو چو گل
گلبن معطرست به طبع از گلاب تو
❈۴❈
گر اصل زندگانی مایی همی چرا
یک لحظه بیش ناید عمر حباب تو
پر آب و آتشست کنار تو سال و ماه
پس چون که آتش تو نمیرد ز آب تو
❈۵❈
بر جای خلق رحمت باشی همه چرا
زینسان به آب و آتش باشد عذاب تو
کوهی به طبع و شکل وز آن چون کنی سؤال
جز کوه کس نداند دادن جواب تو
❈۶❈
ای کودک جوان ز عطای تو باغ و راغ
پیری شدی به رنگ و شب آمد خضاب تو
ای چرخ پر ستاره کجا خواب دیده ای
کایدون دمادمست بجستن شهاب تو
❈۷❈
ای سایبان خاک بیا از چه مانده ای
کافتاده و گسسته عمود و طناب تو
فتحست فتح باب تو روزی خلق را
از کف صاحبست مگر فتح باب تو
❈۸❈
منصوربن سعید که از شرم رای او
خورشید و ماه روی کشد در حجاب تو
این خنجری که آب تو شد آبروی تو
مهرست و کینه در تو براندود باب تو
❈۹❈
هر چاکریت در هنر افزون ز صاحبست
صاحب چگونه یارم کردن خطاب تو
آن پهن عالمی که نباشد زمانه را
چون جوش تو برآید پایاب و تاب تو
❈۱۰❈
چون خاک چرخ پست شود از سموم تو
چون سنگ بحر غرقه شود در سراب تو
ای پر هنر سوار به میدان کر و فر
در باد و برق چیست مجی و ذهاب تو
❈۱۱❈
چرخ فلک بماند پیش عنان تو
گوی زمین بگردد زیر رکاب تو
چون شب همیشه اصل زمین گشت روز تو
چون شیب مایه خرد آمد شباب تو
❈۱۲❈
افراخته ست چرخ ز قدر بلند تو
افروخته ست ملک به رای صواب تو
تا همتت به قدر سپهر دگر شدست
ما را دگر جهانی آمد جناب تو
❈۱۳❈
خوی تو خشم و عفو جهاندار گشت از آنک
دوزخ شد و بهشت ثواب و عقاب تو
حرص ارچه در صواب جواب تو غرقه گشت
شد سوخته حذر ز چه آتش عقاب تو
❈۱۴❈
در دولت آنچنانی کابادتست ملک
باشد خزانه تو همیشه خراب تو
جز میوه وزارت نامد نصیب تو
بی شک چو هست بیخ وزارت نصاب تو
❈۱۵❈
هر گه که عالمی را بینم به هر مراد
جود تو سیر کرده و من با شتاب تو
با خویشتن چه گویم گویم دروغ شد
زی مردمان به خدمت تو انتساب تو
❈۱۶❈
مسعود از آن چو باز به بند او فتاده
زیرا ز فال زجر برآمد غراب تو
چون خار و خس ببالد بدخواه تو همی
زیرا کز آتش تو برفت التهاب تو
❈۱۷❈
تازد تذرو و گور به بیشه که روزگار
بشکست چنگ و مخلب شیر و عقاب تو
مانا جناب بستی با منعمان دهر
زین روی باشد از همگان اجتناب تو
❈۱۸❈
اکنون نمی ستاند چیزی ز دست کس
دست تو تا نگردد برده جناب تو
ای صید پای بسته و رفته ز کار دست
وجهست اگر نترسد از تو کلاب تو
❈۱۹❈
آن گوشت پاره گشته از خنجر بلا
کز تو همی براند سیری ذباب تو
ای تیغ روزگار تو را در نیام کرد
مانا بترس بود به بیم از ضراب تو
❈۲۰❈
از خانه چون پیاده شطرنج رفته ای
کاندر میان نطع نباشد ایاب تو
در تنگی یی شدی که نداند برون شدن
از دولت تو دعوت نامستجاب تو
❈۲۱❈
آخر چرا ضعیف تری هر زمان به زور
چندین که روزگار بیفزود تاب تو
ای شیردل مگردان نومید دل که چرخ
آخر زران رنگان سازد کباب تو
❈۲۲❈
ای آفتاب رأی جهان از تو نورمند
خفاش تیره چشم شد ز آفتاب تو
دانی که گوهری ام اندر صمیم کوه
ویحک چرا نپروردم نور و تاب تو
❈۲۳❈
من با تو جنگ دارم و میلم به آتشیست
واندیشه هیچ گونه نجوید عتاب تو
گر در حساب توست همه نادرات دهر
پس من چرا برون شده ام از حساب تو
❈۲۴❈
در خویشتن شگفت بماند ازین نهاد
رد سپهر داند گشت انتخاب تو
هر یک همی دواند دریابدم هلاک
گر در نیا بدم خرد زودیاب تو
❈۲۵❈
این بار من دعای تو قصر تو را کنم
گویم که سرمد باد جهان را تراب تو
حور بهشت باد گرامی عبید تو
آب حیات باد مروق شراب تو
❈۲۶❈
باغ بهار بادی از خرمی و زیب
قمری و عندلیب تو چنگ و رباب تو
کامنت ها