مسعود سعد سلمان:ای ملک ملک چون نگار کرده در عصر خزانها بهار کرده
❈۱❈
ای ملک ملک چون نگار کرده
در عصر خزانها بهار کرده
شغل همه دولت قرار داده
در مرکز دولت قرار کرده
❈۲❈
از عدل بسی قاعده نهاده
بر کلک تکاور سوار کرده
کلکی که بسی خورده قارو گیتی
در چشم معادی چو قار کرده
❈۳❈
گوید همه روزه بلند گردون
کوهست به ما بر مدار کرده
این ملک به حق طاهر علی را
هست از همه خلق اختیار کرده
❈۴❈
تو صدر جهانی صدر حشمت
از حشمت تو افتخار کرده
اقبال تو مانند گل شکفته
در دیده بدخواه خار کرده
❈۵❈
ای هیبت تو چون هزبر حربی
جان و دل دشمن شکار کرده
کام ملک کامگار عادل
بر کام تو را کامگار کرده
❈۶❈
مسعود که پیش سپهر والا
بر تاج سعادت نثار کرده
ای شهرگشایی که مر تو را شه
بر کل جهان شهریار کرده
❈۷❈
پرورده به حق عدل را و تکیه
بر یاری پروردگار کرده
ای از پدر خویش کار دیده
بهتر ز پدر باز کار کرده
❈۸❈
زیور زده دولت و به حشمت
از جاه تو دولت شعار کرده
اقبال تو را روزگار شاهی
تاج و شرف روزگار کرده
❈۹❈
ای روز بزرگیت را سعادت
در دهر بسی انتظار کرده
ای حیدر مردی و مردی تو
بر ملک تو را ذوالفقار کرده
❈۱۰❈
ای عالم رادی و رادی تو
مر سایل را با یسار کرده
دریاب تنم را که دست محنت
در حبس تنم را بشار کرده
❈۱۱❈
هست این تن من در حصار انده
جان را ز تنم در حصار کرده
من دی به بر تو عزیز بودم
وامروز مرا حبس خوار کرده
❈۱۲❈
بی رنگم و چو رنگ روزگارم
بر تارک این کوهسار کرده
این گیتی پر نور و نار زینسان
نور دل من پاک نار کرده
❈۱۳❈
با منش بسی کارزار بوده
بر من ز بلا کارزار کرده
این آهن در کوره مانده بوده
بر پای منش چرخ مار کرده
❈۱۴❈
چون دانه نارم سرشک اندوه
آکنده دلم را چو نار کرده
این دیده پر خون زمین زندان
در فصل خزان لاله زار کرده
❈۱۵❈
بیماری و پیری و ناتوانی
دربند مرا زرد و زار کرده
این چرخ نهال سعادتم را
برکنده و بی بیخ و بار کرده
❈۱۶❈
نی نی که مزور شدم ز رنجی
کو بود تنم را نزار کرده
زین پیش به زندان نشسته بودم
بیمار دلم را فگار کرده
❈۱۷❈
از آتش دل محنت زمانه
چون دود تنم پر شرار کرده
اندر غم و تیمار بی شمارم
پیداست همان را شمار کرده
❈۱۸❈
امروز منم با هزار نعمت
صد آرزو اندر کنار کرده
زین دولت ناسازگار بوده
با بخت مرا سازگار کرده
❈۱۹❈
از بخشش تو شادمانه گشته
اقبال توام بختیار کرده
باریده دو کفت چو ابر بر من
ایام مرا بی غبار کرده
❈۲۰❈
نعمت رسدم هر زمان دمادم
بر پشت ستوران بار کرده
تو با فلک تند کار زاری
از بهر مرا کارزار کرده
❈۲۱❈
از رغم مخالف پناه جانم
اندر کنف زینهار کرده
من بنده از صدر دور مانده
بر مدح و دعا اختصار کرده
❈۲۲❈
از دوری نادیدن جمالت
نهمار سرم را خمار کرده
تا چهره گردون بود و به شب ها
از اختر تابان نگار کرده
❈۲۳❈
در ملک شهنشاه باد و یزدان
اقبال تو را پایدار کرده
تو پیش شه تاجدار و گردون
بد خواه تو را تاج دار کرده
❈۲۴❈
در دولت سالی هزار مانده
یک عز تو گردون هزار کرده
بر یاد تو خورده جهان و دایم
از خلق تو را یادگار کرده
کامنت ها