مسعود سعد سلمان:ای لاهوور ویحک بی من چگونه ای بی آفتاب روشن روشن چگونه ای
❈۱❈
ای لاهوور ویحک بی من چگونه ای
بی آفتاب روشن روشن چگونه ای
ای آن که باغ طبع من آراسته تو را
بی لاله و بنفشه و سوسن چگونه ای
❈۲❈
تو مرغزار بودی و من شیر مرغزار
با من چگونه بودی و بی من چگونه ای
ناگاه عزیز فرزند از تو جدا شده ست
با درد او به نوحه و شیون چگونه ای
❈۳❈
بر پای تو دو بند گرانست چونستی
بی جان شدی تو اکنون بی تن چگونه ای
نفرستیم پیام و نگویی به حسن عهد
کاندر حصار بسته چو بیژن چگونه ای
❈۴❈
گر در حضیض برکشدت باژگونه بخت
از اوج برفراخته گردن چگونه ای
ای تیغ اگر نیام به حیلت بخواستی
دردا که تو برهنه چو سوزن چگونه ای
❈۵❈
در هیچ حمله هرگز نفکنده ای سپر
با حمله زمانه توسن چگونه ای
باشد تو را ز دوست یکایک تهی کنار
با دشمن نهفته به دامن چگونه ای
❈۶❈
از زهر مار و تیزی آهن بود هلاک
با مار حلقه گشته ز آهن چگونه ای
از دوستان ناصح مشفق جدا شدی
با دشمنان ناکس ریمن چگونه ای
❈۷❈
در باغ نوشکفته بکردی همی نظر
وز بیم رفته در دم گلخن چگونه ای
آباد جای نعمت نامد تو را به چشم
محنت زده به ویران معدن چگونه ای
❈۸❈
ای بوده بام و روزن تو چرخ و آفتاب
در سمج تنگ بیدر و روزن چگونه ای
ای جره باز دست گذار شکار دوست
بسته میان تنگ نشیمن چگونه ای
❈۹❈
بر ناز دوست هرگز طاقت نداشتی
امروز با شماتت دشمن چگونه ای
ای دم گرفته زندان گشته مقام تو
بی دل گشاده طارم و گلشن چگونه ای
کامنت ها