گنجینه تاریخ ما

شعر پارسی یا شعر کلاسیک فارسی به شکل امروزی آن بیش از هزار سال قدمت دارد. شعر فارسی بر پایه عروض است و عمداً در قالب های مثنوی، قصیده و غزل س روده شده است. در گنج تاریخ ما به اشعار شاعران نامی ایران زمین به رایگان دسترسی خواهید داشت. همچنین به مرور زمان امکانات مناسبی به این مجموعه اضافه خواهد شد.

مسعود سعد سلمان:نالم ز دل چو نای من اندر حصار نای پستی گرفت همت من زین بلند جای

❈۱❈
نالم ز دل چو نای من اندر حصار نای پستی گرفت همت من زین بلند جای
آرد هوای نای مرا ناله های زار جز ناله های زار چه آرد هوای نای
❈۲❈
گردون به درد و رنج مرا کشته بود اگر پیوند عمر من نشدی نظم جانفزای
نه نه ز حصن نای بیفزود جاه من داند جهان که مادر ملکست حصن نای
❈۳❈
من چون ملوک سر ز فلک برگذاشته زی زهره برده دست و به مه بر نهاده پای
از دیده گاه پاشم درهای قیمتی وز طبع گه خرامم در باغ دلگشای
❈۴❈
نظمی بکامم اندر چون باده لطیف خطی به دستم اندر چون زلف دلربای
ای در زمانه راست نگشته مکوی کژ وی پخته ناشده به خرد خام کم درای
❈۵❈
امروز پست گشت مرا همت بلند زنگار غم گرفت مرا تیغ غمزدای
از رنج تن تمام نیارم نهاد پی وز درد دل بلند نیارم کشید وای
❈۶❈
گیرم صبور گردم بر جای نیست دل گویم به رسم باشم هموار نیست رای
عونم نکرد همت دور فلک نگار سودم نداد گردش جام جهان نمای
❈۷❈
بر من سخن نبست نبندد بلی سخن چون یک سخن نیوش نباشد سخن سرای
کاری ترست بر دل و جانم بلا و غم از رمح آب داده و از تیغ سرگرای
❈۸❈
چون پشت بینم از همه مرغان درین حصار ممکن بود که سایه کند بر سرم همای
گردون چه خواهد از من بیچاره ضعیف گیتی چه خواهد از من درمانده گدای
❈۹❈
گر شیر شرزه نیستی ای فضل کم شکر ور مار گرزه نیستی ای عقل کم گزای
ای محنت ار نه کوه شدی ساعتی برو وی دولت ار نه باد شدی لحظه ای بپای
❈۱۰❈
ای تن جزع مکن که مجازیست این جهان وی دل غمین مشو که سپنجیست این سرای
گر عز و ملک خواهی اندر جهان مدار جز صبر و قناعت دستور و رهنمای
❈۱۱❈
ای بی هنر زمانه مرا پاک در نورد وی کوردل سپهر مرا نیک بر گرای
ای روزگار هر شب و هر روز از حسد ده چه ز محنتم کن و ده در ز غم گشای
❈۱۲❈
در آتش شکیبم چون گل فرو چکان بر سنگ امتحانم چون زر بیازمای
از بهر زخم گاه چو سیمم فرو گداز وز بهر حبس گاه چو مارم همی فسای
❈۱۳❈
ای اژدهای چرخ دلم بیشتر بخور وی آسیای چرخ تنم تنگ تر بسای
ای دیده سعادت تاری شو و مبین وی مادر امید سترون شو و مزای
❈۱۴❈
زین جمله باک نیست چو نومید نیستم از عفو شاه عادل و از رحمت خدای
شاید که بی گنه نکند باطلم ملک کاندر جهان نیابد چون من ملک ستای
❈۱۵❈
مسعود سعد دشمن فضلست روزگار این روزگار شیفته را فضل کم نمای

فایل صوتی دیوان اشعار شمارهٔ ۲۹۲ - ناله از حصار نای

صوتی یافت نشد!

تصاویر

تصویری یافت نشد!

کامنت ها

msr
2015-09-14T10:19:49
در بیت هشتم، ظاهراً اشتباه تایپی صورت گرفته (البته منظورم در نسخه‌ی تصحیح‌شده‌ی مرحوم رشید یاسمی است که منبع اصلی تاریخ ما در نقل این شعر به‌حساب می‌آید) و به‌جای «مکوی» به‌نظر می‌رسد «مگوی» درست باشد.ضمن این‌که، تا جایی که جُسته‌ام، در هیچ فرهنگ لغتی مصدرِ «کوییدن» نیامده.
خلفی
2015-11-17T23:26:17
در آتشِ شکیبم چون گل فرو چکان یعنی همانگونه که اگر گل خام در آتش فرو ببری پخته می شود شکیبایی نیز مرا پخته می کند پس مرا در آتش شکیبایی مانند گل فرو ببر
ارژنگ سروش
2012-10-25T16:56:02
بیچاره مسعود سعد که سالهای عمر را پی در پی در زندانهای مختلف و از جمله زندان نای بسر برده بود خسته و مساصل شده اما با این وصف هنوز به خود دلداری میدهد که صبور باش که این جهان مجازی است .
ابوشریف
2014-01-18T23:17:07
شاهکاری دیگر از مسعود سعد سلمان ,بیت ششم به نظر میرسد : از دیده گاه پاشم ....
علی
2020-01-31T14:07:17
--------------------------------------------------------------حبسیه بیشتر از موضوعات شعری است تا از انواع ادبی به هر حال حبسیه از فروع ادب غنائی است و در آن شاعر اندوه و رنج خود را از زندان توصیف می کند.نخستین و بیشترین حبسیه ها در دیوان مسعود سعد سلمان دیده می شود و بعد از او نیز شاعرانی که به زندان رفتند حبسیه سرودند. چنان که خاقانی چند حبسیه فرا دارد و در عصر ما شاعر استاد ملک الشعرای بهار نیز چند حبسیه سروده است.------------------------------------------------------------------------------------------------نای=نیهوای نای=ساز بادی که فقط ناله بوجود می آوردحصن =زندانجاه من =مقام مندیدگاه= چشماندرهای قیمتی=اشک ریختنکژ=دروغخام کم درای=حرف بیهوده کم بزنرسم=آیینعونم=یاریمبر من سخن نیست=نمی توانم حرف بزنمرمح=نیزهسرگرای=نابود کننده سرهاحصار=زندانهمای=مرغ خوشبختیشرزه=خشمگینگرزه=سم کشندهدولت=سعادتسپنجی=فرصتیسترونلغت‌نامه دهخداسترون . [ س َ ت َرْ وَ / س ُ ت ُرْوَ ] (ص ) هندی باستان «ستری » (بی حاصل ، ناحاصلخیز)، ارمنی «سترج » ، یونانی «ستیره » ، لاتینی «ستریلیس » ،گتی «ستیرو» ، یهودی فارسی «استروند» . رجوع کنید به استرون . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). زن نازاینده و عقیمه را گویند و معنی ترکیبی این لغت استرمانند است چه ستر بمعنی استر، و ون به معنی شبه و مانند باشد و چون استر نمی زاید او را به این اعتبار بدین نام خوانده اند. (برهان ). زنی که نزاید. عقیم . (صحاح الفرس ) (شرفنامه ). زن عقیم که بهندی بایج گویند و وجه تسمیه آن است که سَتَر حیوان معروف که آن را قچر گویند و لفظ ون کلمه ٔ تشبیه است ، چون از حیوان مذکور توالد و تناسل نمیشود پیدایش او از خر نر و اسب ماده باشد. لهذا به این اسم مسمی گشت اگر چه معنیش از مؤید و کشف ثابت شده مگر وجه تسمیه به این تصریح از استقراء فقیر مؤلف است .----------------------------------------------------------------------------------------رمحلغت‌نامه دهخدارمح . [ رَ ] (ع مص ) نیزه زدن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ) (از منتهی الارب ). نیزه زدن کسی را. (آنندراج ) (از اقرب الموارد). || لگد زدن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). به پای زدن اسب کسی را. (از منتهی الارب ). لگد زدن اسب کسی را. (ناظم الاطباء). به پای زدن کسی را اسب و شتر و خر. (آنندراج ). لگد زدن چارپای کسی را. (اقرب الموارد). || زدن ملخ سنگریزه را به دو پای خود. (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). || درخشیدن برق . (منتهی الارب ) (آنندراج ). درخشیدن خفیف و پیاپی برق . (اقرب الموارد).غمزدالغت‌نامه دهخداغمزدا. [ غ َ زِ / زُ ] (نف مرکب ) غمزدای . زداینده ٔ غم . آنکه یا آنچه غم را ببرد. تسلیت دهنده : درّ بار و مشک ریز و نوش طبع و زهرفعل جانفروز و دلگشا و غمزدا و لهوتن . منوچهری .غم دین زداید غم دنیی از توکه بهتر ز غم غم زدایی نیابی . خاقانی .یاد تو رو...پست گشتنلغت‌نامه دهخداپست گشتن . [ پ َ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) پست گردیدن . || تنزل کردن :امروز پست گشت مرا همت بلندزنگار غم گرفت مرا تیغ غمزدای . زار. (پسوند) بمعنی مکان روئیدن باشد. (برهان قاطع). || بمعنی انبوهی و بسیاری هم آمده است . (برهان قاطع). || حرفی باشد که در محل ّ کثرت اشیاء استعمال کنند. ۞ (آنندراج ).- چمن زار :مرغان چمن نعره زنان دیدم و گریانزین غنچه که از طرف چمن زار برآمد.سعدی .- خربزه زار :قاضی که برشوت بخورد پنج خیارثابت کنداز بهر تو صد خربزه زار.سعدی (گلستان ).جانفزالغت‌نامه دهخداجانفزا. [ ف َ ] (نف مرکب ) مفرح . مروح . (ناظم الاطباء). نشاطآورنده . جان فزاینده . جان فزای .ملوکلغت‌نامه دهخداملوک . [ م ُ ] (ع اِ) ج ِ مَلِک . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (اقرب الموارد). ج ِ ملک . پادشاهان . (ناظم الاطباء)عونفرهنگ فارسی معین(عُ) [ ع . ] 1 - (مص م .) یاری کردن ، کمک کردن . 2 - (اِمص .) یاری ، مساعدت . 3 - (ص .) یاور، پشتیبان ؛ ج . اعوان معنی جام جهان نما در لغت نامه دهخداجام جهان نما. [ م ِ ج َ/ ج ِ ن ُ / ن ِ / ن َ ] (اِخ ) جام جم. جامی که همه ٔ عالم در آن نموده میشد. دکتر معین در مقاله ٔ خود به عنوان «جام جهان نما» نویسد: در نظم و نثر پارسی بارها از جامی بنام «جام جهان نما» و اسامی دیگر «جام کیخسرو، جام جم ، جام جمشید، جام گیتی نما، جام جهان بین ، آئینه ٔ سلیمان ، آئینه ٔ سکندر و غیره » یاد کرده انددرنوردیدنمترادف درنوردیدن: پیمودن، طی کردن، گذشتن، انطواء، تا کردن، درهم پیچیدنمترادف پاک: تماماً، سراسر، کاملاً، کلاً
سیدمحسن سعیدزاده
2021-01-07T06:18:00
پنجشنبه, 18 دی, 1399 / 7 January, 2021مجله ویستاادبیاتشعر و ادبمسعود سعدزندانحصار نایدر غزنین، چنانکه از فحوای اشعار مسعود برمی‌آید، شاعران دربار سلطان ابراهیم و شاید کسان دیگر آنچنان ذهن پادشاه را نسبت به او بدبین کرده بودند که به حبس شاعر فرمان داد بدون آنکه گناه مشخصی به او بسته شده باشد، به‌طوری که بارها شاعر در اشعار مختلف این موضوع را بیان کرده است که به واقع نمی‌داند به چه جرمی به زندان افتاده است. مرحوم رشید یاسمی در مقدمهٔ دیوان حدس می‌زند که شاید تهمت زننده همان راشدی، ملک‌الشعراء دربار سلطان ابراهیم باشد؛ که مسعود پیش از گرفتاری بر سبیل تفاخر، خطاب به سیف‌الدوله، دربارهٔ او چنین گفته بود:اگر نه بیم تو بودی شها به حق خدای که راشدی را بفکندمی زآب و زِنان دِهَکنخستین زندان شاعر به‌نام دهک بود. بعضی از مؤلفان چون در بیت زیر:هفت سالم بسود سو و دهک پس از آنم سه سال قلعهٔ نایبه ضرورت وزن شعر نام سو مقدّم بر دهک آمده است، تصور کرده‌اند که زندان نخست قلعهٔ سو بوده است.دربارهٔ محل جغرافیائی دهک و سایر زندان‌های مسعودسعد، مؤلفان قدیم و معاصر حدس‌هائی زده بودند که هیچ یک درست نبود تا اینکه در سال 1347، در شمارهٔ دوازدهم از سال بیست و یکم مجلهٔ یغما، مقاله‌ای با عنوان 'محابس مسعودسعد سلمان' از مرحوم عبدالحی حبیبی دانشمند افغانی به چاپ رسید و محل دقیق این زندان‌ها را مشخص کرد، اما متأسفانه هنوز با آنکه بیست و هفت سال از چاپ مقالهٔ فوق می‌گذرد در کتاب‌هائی که منتشر می‌شود، یا می‌نویسند معلوم نشد کجاست و یا اشتباهات قدما را تکرار می‌کنند.به هر حال طبق نوشتهٔ عبدالحی حبیبی، دهک امروز هم به همین نام وجود دارد و 'از شهر حالیهٔ غزنین به فاصلهٔ 15 کیلومتر در سمت مشرق واقع است' و در قدیم سر راه غزنین به هندوستان قرار داشته و این موضوع در شعر مسعود هم دیده می‌شود.شاعر در دهک به نسبت زندان‌های بعدی، از رفاه و آسایش بیشتری برخوردار بود. علی‌خاص، سپهسالار سلطان ابراهیم، برای او 'سیم و جامه و نان' می‌فرستاد و منصوربن سعیدبن احمدبن حسن میمندی صاحب دیوان عرض از او حمایت می‌کرد و یک‌بار با فرستادن کتابی برای او، او را بیش از پیش سپاسگزار خود ساخت. قلعهٔ سودربارهٔ محل جغرافیائی سو عبدالحی حبیبی می‌نویسد:'به‌سمت جنوب مشرق دهک، به فاصلهٔ ده کیلومتر، درهٔ بسیار تنگی هست که کوه بلند آن را اکنون هم 'سوکوه' گویند و و بالای این کوه، خرابه زاری است که محبس سلاطین آل ناصر در آن بود' .مسعودسعد دربارهٔ بلندی کوهی که قلعه بر سر آن قرار داشت می‌گوید حصار به قدری مرتفع است که می‌توانم از فراز آن با ستارگان راز دل خود را بگویم و احتراق و قران ستارگان را به چشم خویش ببینم. در این زندان، زنجیر آهنین بر پای او بستند و از هوای عفن و مردم بی‌سامان آنجا شکوه‌ها داشت و تنها مایهٔ دلخوشی او وجود پیرمرد منجمی به‌نام بهرامی بود که علم نجوم را در حد کمال از او آموخت. مجموع گرفتاری شاعر در دهک و سو هفت سال بود و سپس او را به قلعهٔ نای بردند. حصار نایآنان که سر نشاط عالم دارند پیوسته به نای، طبع خرم دارندای نای زتو همه جهان غم دارند تو آن نائی کز پی ماتم دارندقلعهٔ نای به دو دلیل مشهورترین زندان مسعودسعد است چنانکه نام سایر زندان‌ها را تحت‌الشعاع قرارداده است. یکی اینکه در این زندان عذاب روحی و جسمی شاعر بیشتر بوده است و دیگر خود لفظ نای که با ساز معروف جناس تام دارد و شاعر ایهام‌ها و تناسبات بدیعی از آن ساخته است.محل جغرافیائی این زندان نیز، یک‌روزه راه تا غزنین بوده است، چنانکه اشاره شد سلطان ابراهیم را از آنجا مستقیماً بردند و در غزنین به تخت نشاندند. به نوشتهٔ عبدالحی حبیبی، در سمت غرب شهر غزنین، مایل به زاوایهٔ جنوب، در فاصلهٔ حدود هشتاد کیلومتری، در دل قلّه‌ای سر به فلک کشیده آثار قلعهٔ ویرانه‌ای است که امروز هم به آن 'نای قلعه' می‌گویند و سُمج‌های کنده شده در دل سنگ‌های کوه هنوز در آن دیده می‌شود.قلعه‌های نای، مرنج، مندیش، دیدی‌رو و بیایدکوت و نظایر آن، چنانکه در زین‌الاخبار گردیزی می‌خوانیم، در زمان سلطان محمود غزنوی خزانهٔ سلطنتی و جایگاه نگهداری غنائم بوده است و برای آنکه غیرقابل نفوذ و دستبرد بماند به عمد در دل قلّه‌های سر به فلک کشیده با راه‌های صعب‌العبور ساخته شده بود. فرخی سیستانی در قصیده‌ای که در مدح حسنک وزیر سروده است، در ضمن بیان اوصاف او خطاب به سلطان محمود می‌گوید: این وزیر تو آنچنان با کفایت و کار دانست که:فردا پدید گردد توفیرها که او از عاملان شاه تقاضا کند شمارآن مال کز میانه ببردند دانگ دانگ بستاند و به تنگ فرستد سوی حصاردیدی رو و مرنج و میندیش و نای را زان مال‌ها بیا کَنَد و پُر کند چوپار(1)(1). دیوان فرخی، به تصحیح دکتر دبیر سیاقی، ص 192در تاریخ بیهقی آمده است که سلطان مسعود غزنوی، در اوج درگیری با سلجوقیان، زنان و فرزندان را به قلعهٔ نای فرستاد تا در امان باشند. در دوره‌های بعد، قلعهٔ نای و نیز قلعهٔ مرنج، به سبب همان استحکام و دور از دسترس بودن، به‌صورت زندان درآمد و مخالفان حکومت و کسانی که احتمال خطری از آنان می‌رفت، در آنجا زندانی شدند.مؤثرترین و پرسوزترین حبسیّات مسعودسعد در همین زندان سروده شده است. گویا در همین زندان بود که علی خاص، سپهسالار بزرگ سلطان و حامی و غمخوار شاعر درگذشت و مسعود مرثیه‌ای سخت جانسوز برای او سرود و سپس دست به دامان فرزند او محمدبن علی خاص که جانشین او شده بود زد و از او تقاضای شفاعت کرد علاوه بر او قصاید متعددی در مدح عبدالحمید احمدبن عبدالصمد شیرازی که بیست و دو سال وزیر سلطان ابراهیم بود و منصوربن سعید نوادهٔ احمدبن حسن میمندی وزیر معروف، که عارض لشکر بود و جمال‌الملک ابوالرشید رشیدالدین از رجال محتشم و سفیر خاص ابراهیم نزد ملکشاه سلجوقی و دیگران سرود از آنان درخواست پایمردی و شفاعت کرد و در قصاید متعدد دیگر از خود سلطان با لحنی تضرّع‌آمیز بخشایش خواست تا سرانجام، پس از سه سال گرفتاری در نای و جمعاً ده سال در دهک و سو و نای بخشوده شد و از زندان رهائی یافت.شاعر که با یک فرمان پادشاه که در اثر یک سوءظن جزئی صادر شد، به زندان افتاده بود، بدون آنکه جرم خود را بداند:گر بدانم که چرا بسته شدم بیزارم از خدائی که همه وصفش بی‌چون و چراست؛با فرمانی دیگر آزادی خود را بازیافت:عفو سلطان نامدار رضی بر شب من فکند نور قمرحال آنکه در زندان در انتظار مرگ بود و امیدی به رهائی نداشت:چون امیدم بریده شد زخلاص چه نویسم زحال خود دیگر؟حال اطفال من چگونه بود گر رَسَدْشان زمن به مرگ خبر؟بیش از این حال خود نخواهم گفت راضیم راضیم به هرچه بَتَربراساس قرائن، این دوره از زندان مسعودسعد، به تقریب از سال 480 تا 490 هجری قمری بوده است.