مسعود سعد سلمان:در کف دو زبانیست مرا بسته دهانی گوید چو فصیحان صفت بیت زمانی
❈۱❈
در کف دو زبانیست مرا بسته دهانی
گوید چو فصیحان صفت بیت زمانی
آن کودک عمری که بود کوژ چو پیری
و آواز برآورده چو آواز جوانی
❈۲❈
ترکیب بدیعش ز جماد و حیوانست
شخصش ز جمادی و زبان از حیوانی
چون زرین را نیست ازو ساخته کفی
تکیه زده بر ران و کف سیمین رانی
❈۳❈
جان را ز همه شادی دادست نصیبی
دل را ز همه رامش کردست ضمانی
در بزم خداوند سراید غزل و مدح
صد گونه سخن گوید بی هیچ زبانی
❈۴❈
طاهر ثقت الملک سهری که ز رأیش
در ملک بیفزاید هر روز جهانی
خورشید که هر روز سر از ملک برآرد
گوید به بیانی که چنان نیست بیانی
❈۵❈
نه چون ثقت الملک بود ملک فروزی
نه نیز چو مسعود ملک ملک ستانی
ای جسم تو جانی که سرشتست ز نوری
هرگز نبود پاکتر از جسم تو جانی
❈۶❈
در طبع تو از چرخ نگشتست هراسی
بر عقل تو از دهر نمانده ست نهانی
افروخته رای تو همی ملک فروزد
ای رای تو تیغی که چنان نیست فسانی
❈۷❈
حزمت چو بیارامد و عزمت چو بجنبد
آن کوه رکابی بود این باد عنانی
اقبال تو و هیبت تو نوری و ناری
مهر تو و کین تو بهاری و دخانی
❈۸❈
از خامه تو ملک به خوبی و به نغزی
چون لعبت آذر شد و چون صورت مانی
هرگز نکشد پی به گمان تو یقینی
هرگز نبرد پی به یقین تو گمانی
❈۹❈
کام تو به هر وقتی آراسته بزمی
جود تو به هر وقتی پرداخته کانی
مال تو خریدار ثنا گشته و هر روز
داری ز ثنا سودی و از مال زیانی
❈۱۰❈
ای رای تو آن سخت کمانی که ندیدست
این سخت کمان چرخ چو او سخت کمانی
این طالع بختم سرطانست همیشه
زان کج رود این بخت بدم چون سرطانی
❈۱۱❈
امروز خداوندا در حبس تنم را
جان در غلیانست و تن اندر خفقانی
چون مردم بیمار که در بحران باشد
پیوسته همی گویم با خود هذیانی
❈۱۲❈
گر گویم و گر نه غم دل در دل چون نار
می بترکد این دل اگر گویم یانی
از رنج روانم را رفته همه قوت
زیرا که تنی دارم چون رفته روانی
❈۱۳❈
پیوسته درین حبس گرفتارم و مأخوذ
هر روز به جلویزی و هر شب به عوانی
تا دوزخی نبود درمانده نگردد
در دست چنین دوزخی زندان بانی
❈۱۴❈
من بسته بدخواهم غبنا که بدینسان
گردد چو منی بسته تلبیس چنانی
این هست همه سهل جز این نیست که امروز
در دل زندم دوری روی تو سنانی
❈۱۵❈
جانم که بترسیده ست از چرخ ستمگر
از رای کریم تو همی خواهد امانی
ور من بمرم فضل فرو گرید و گوید
والله که ازین پس بنبینیم چو فلانی
❈۱۶❈
دردا و دریغا که شود ضایع و باطل
زین نوع بنانی و ازین جنس بیانی
نه نه که به حسن نظر دولت سامیت
آخر بکنم روزی با بخت قرانی
❈۱۷❈
امروز من از رای بلند تو بدیدم
از دولت و اقبال دلیلی و نشانی
والله که بخواهم دید ارزنده بمانم
بر تن ز تو تشریفی و بر سر برکانی
❈۱۸❈
خوش چیز از آنست سبک خیزی تازی
از ساز به زریال و به رخشش چو گرانی
وین حال عیانست مرا ز آنکه بر عقل
احوال جهان نیست نهانی چو عیانی
❈۱۹❈
تا هیچ تهی نیست مکانی ز مکینی
چونان که جدا نیست مکینی ز مکانی
یک لحظه و یک ساعت قصر تو مبادا
بی صدری و دیوانی بی بزمی و خوانی
❈۲۰❈
سر سبزتر از مورد و فزاینده تر از سرو
دلشاد ز هر سرو قدی مورد نشانی
چون لاله شده جام تو از باده و گشته
از روی بتان بزم تو چون لاله ستانی
❈۲۱❈
می خواسته از غالیه خطی که دهانش
باشد چو درآید به سخن غالیه دانی
کامنت ها