مسعود سعد سلمان:پیریا پیریا چه بد یاری که نیابد کسی ز تو یاری
❈۱❈
پیریا پیریا چه بد یاری
که نیابد کسی ز تو یاری
هیچ دل نیست کش تو خون نکنی
هیچ جان نیست کش تو نازاری
❈۲❈
هیچ گونه علاج نپذیری
که چو تو نیست هیچ بیماری
تخم رنجی و بیخ اندوهی
شاخ دردی و بار تیماری
❈۳❈
روی را خاک و کام را زهری
مغز را خون و دیده را خاری
عمر با تو همی کناره کنم
لیکن اندر عنا و دشواری
❈۴❈
بکنی آنچه ممکن است و مرا
چون برفتی به خاک نسپاری
نکنی آنچه من همی گویم
که مرا در زمانه نگذاری
❈۵❈
ژاژ خایم همی و این گفته
همه هست از سر سبکساری
این همه هست و هم روا دارم
که مرا در بلا همی داری
❈۶❈
روشنایی ندید کس به جهان
که به مرگش جهان نشد تاری
همه فانی شوند و یک یک را
روح گیرد ز شخص بیزاری
❈۷❈
آنکه باقی بود جهانداریست
که مر او را رسد جهانداری
گر تو مسعود سعد با خردی
این جهان را به خس نینگاری
❈۸❈
شاید و زیبد و سزد که سخن
هر چه آری همه چنین آری
حق بختت خدای داد ز عقل
به چنین پند نغز بگزاری
❈۹❈
پس گرانباری و گناه تو را
توبه آرد همی سبکباری
مرد مردی اگر بر این توبه
پای چون پر دلان بیفشاری
❈۱۰❈
گر چه در انده و غم و محنت
خسته و بسته و دل آزاری
زینت کار دیدگانی تو
پیش نادیدگان مکن زاری
❈۱۱❈
هر که باشد عزیز گردد خوار
چون نداند عزیزی از خواری
همه عز اندر آن شناس که تو
نکنی حرص را خریداری
کامنت ها