مسعود سعد سلمان:تیر و تیغ است بر دل و جگرم درد و تیمار دختر و پسرم
❈۱❈
تیر و تیغ است بر دل و جگرم
درد و تیمار دختر و پسرم
هم بدینسان گدازدم شب و روز
غم وتیمار مادر و پدرم
❈۲❈
جگرم پاره است و دل خسته
از غم و درد آن دل و جگرم
نه خبر میرسد مرا ز ایشان
نه بدیشان همی رسد خبرم
❈۳❈
باز گشتم اسیر قلعهٔ نای
سود کم کرد با قضا حذرم
کمر کوه تا نشست من است
به میان بر دو دست چون کمرم
❈۴❈
از بلندی حصن و تندی کوه
از زمین گشت منقطع نظرم
من چو خواهم که آسمان بینم
سر فرود آرم و در او نگرم
❈۵❈
پست میبینم از همه کیهان
چون هما سایه افکند به سرم؟
از ضعیفی دست و تنگی جای
نیست ممکن که پیرهن بدرم
❈۶❈
از غم و درد چون گل و نرگس
روز و شب با سرشک و با سهرم
یا ز دیده ستاره میبارم
یا به دیده ستاره میشمرم
❈۷❈
ور دل من شدهست بحر غمان
من چگونه ز دیده در شمرم
گشت لاله ز خون دیده رخم
شد بنفشه ز زخم دست برم
❈۸❈
همه احوال من دگرگون شد
راست گویی سکندر دگرم
که درین تیره روز و تاری جای
گوهر دیدگان همی سپرم
❈۹❈
بیم کردست درد دل امنم
زهر کردست رنج تن شکرم
پیش تیری که این زند هدفم
زیر تیغی که آن کشد سپرم
❈۱۰❈
آب صافی شدهست خون دلم
خون تیره شدهست آب سرم
بودم آهن کنون از آن زنگم
بودم آتش کنون از آن شررم
❈۱۱❈
نه سر آزادم و نه اجری خور
پس نه از لشکرم نه از حشرم
در نیابم خطا چه بیخردم
بد نبینم همی چه بیبصرم
❈۱۲❈
نشنوم نیکو و نبینم راست
چون سپهر و زمانه کور و کرم
محنت آگین چنان شدم که کنون
نکند هیچ محنتی اثرم
❈۱۳❈
ای جهان سختی تو چند کشم
وای فلک عشوهٔ تو چند خرم
کاش من جمله عیب داشتمی
چون بلا هست جمله از هنرم
❈۱۴❈
بر دلم آز هرگز ار نگذشت
پس چرا من زمان زمان بترم
بستد از من سپهر هرچه بداد
نیک شد، با زمانه سربهسرم
❈۱۵❈
تا به گردن چو زین جهان بروم
از همه خلق منتی نبرم
مال شد دین نشد نه بر سودم؟
رفت هش ماند جان نه بر ظفرم؟
❈۱۶❈
این همه هست و نیستم نومید
که ثناگوی شاه داد گرم
پادشا بوالمظفر ابراهیم
کزمدیحش سرشته شد گهرم
❈۱۷❈
گر فلک جور کرد بر دل من
پادشاه عادل است غم نخورم
کامنت ها