مسعود سعد سلمان:ای حیدر ای عزیز گرانمایه یار من ای نیکخواه عمر من و غمگسار من
❈۱❈
ای حیدر ای عزیز گرانمایه یار من
ای نیکخواه عمر من و غمگسار من
رفتی تو وز غم تو نیابم همی قرار
با خویشتن ببردی مانا قرار من
❈۲❈
مهجورم و به روز، فراق تو جفت من
رنجورم و به شب، غم تو غمگسار من
خوردم به وصلت تو بسی بادهٔ نشاط
در فرقت تو پیدا آمد خمار من
❈۳❈
دانم همی که دانی در فضل دست من
و اندر سخن شناختهای اقتدار من
بد روزگار گشت و فرو ماند و خیره شد
بدخواه روزگار من از روزگار من
❈۴❈
کانجا به حضرت اندر دهگان دشمنم
پیدا همی نیاید در ده هزار من
گریان شده است و نالان چون ابر نوبهار
نادیده یک شکوفه هنوز از بهار من
❈۵❈
گر بحر گردد او نبود تا به کعب من
ور باد گردد او نرسد با غبار من
آن گوهرم که گوهر زیبد مرا صدف
و آن آتشم که آتش زیبد شرار من
❈۶❈
وان شیرم از قیاس که چون من کنم زئیر
روبه شوند شیران در مرغزار من
گر دهر هست بوتهٔ هر تجربت چرا
گردون همی گرفت نداند عیار من؟
❈۷❈
بر روزگار فاضل بسیار باشدم
گر او کند به راستی و حق شمار من
ای یادگار مانده جهان را ز اهل فضل
بس باشد این قصیده ترا یادگار من
❈۸❈
هرگز نبود همت من در خور یسار
هرگز نبود در خور همت یسار من
ای همچو آشکار من و هم نهان من
دانستهای نهان من و آشکار من
❈۹❈
یکره بیا بر من و کوتاه کن غمم
وز بهر خود دراز مدار انتظار من
ای بحر رادمردی از بهر من بگیر
ای شعرهای چون گهر شاهوار من
کامنت ها