مسعود سعد سلمان:ای ابر گه بگریی و گه خندی کس داندت چگونهای و چندی؟
❈۱❈
ای ابر گه بگریی و گه خندی
کس داندت چگونهای و چندی؟
گه قطرهای ز تو بچکد گاهی
باران شوی چه نادره آوندی
❈۲❈
بنداخت بحر آن چه تو برچیدی
بگزید خاک آن چه تو بفکندی
بر کوهی و به گونهٔ دریایی
بر بحری و به شکل دماوندی
❈۳❈
گاهی به بانگ رعد همی نالی
گاهی به نور برق همی خندی
از چشم و دیده لؤلؤ بگشایی
بر دست و پای گلبن بر بندی
❈۴❈
از در همه کنار تهی کردی
تا خوشه را به دانه بیاکندی
بخشیدن از تو نیست عجب ایرا
دریای بیکران را فرزندی
❈۵❈
زنهار چون به غزنین بگذشتی
لل بدان دیار پراکندی،
پیغام میدهمت بگو زنهار
از این حزین تنگدل بندی
❈۶❈
با تاج سروران همه حضرت
خواجه عمید صاحب میمندی
منصوربن سعید خداوندی
کز فر اوست تازه خداوندی
❈۷❈
ای چون خرد تنت به خرد ورزی
وی چون هنر دلت به هنرمندی
افلاک را به رتبت هم جنسی
اقبال را به رادی مانندی
❈۸❈
برد از نیاز همت تو قوت
برد از کبست جود تو خرسندی
از هر هنر جهان را تمثالی
وز هر مهم فلک را سوگندی
❈۹❈
شاخ سخا ورادی بنشاندی
بیخ نیاز و زفتی برکندی
تو حاتم زمانه و من چونین
درماندهٔ نیاز؟ تو نپسندی
❈۱۰❈
کارم ببست چون که بنگشایی
جانم گسست چون که نپیوندی
گویم به تن همی که غنی گردی
بپذیر پند اگر ز در پندی
❈۱۱❈
زانچ از دو دیده بر رخ بفشاندی
وانچ از دو رخ ز دیده فرو راندی
فردا مگر ز من بنیابی تو
امروز آن چه یافتی از من دی
❈۱۲❈
ای آن که از سما مه و خورشیدی
از جود و خلق شکری و قندی
دلشاد زی بدان که بود او را
لب قند و روی سیب سمرقندی
کامنت ها