مسعود سعد سلمان:شاهی که پیر گشته جهان را جوان کند سلطان ابوالملوک ملک ارسلان کند
❈۱❈
شاهی که پیر گشته جهان را جوان کند
سلطان ابوالملوک ملک ارسلان کند
وان نامه کان به نام ملک ارسلان بود
دست شرف از آن به تفاخر نشان کند
❈۲❈
آن شهریار عدل کانصاف او همی
عون روان روشن نوشیروان کند
آن شاه گنج بخش که از بیم جود او
در کوه زر و سیم طبیعت نهان کند
❈۳❈
از هول زخم او دل گیتی سبک شود
گر در مصاف دست به گرز گران کند
کمتر ز ذره آید در پیش قوتش
گر کوه را به بازوی زور امتحان کند
❈۴❈
روزی که آسمان شود از گرد چون زمین
از بس که گرد قصد سوی آسمان کند
وان پاره زعفران را در لاله زار خویش
نیلوفر حسامش چون ارغوان کند
❈۵❈
هر تیردار کو جهد از جان خصم راست
آن شست او به تیر دلش تیردان کند
شبدیزوار مرکب او را به کر و فر
دولت رکاب سازد و نصرت عنان کند
❈۶❈
بر باد پیشی آرد و بر چرخ برزند
هر باره ای که روز شغب زیر ران کند
وقت درنگ بودن و گاه نشاط تگ
نسبت به کوه بیند و باد بزان کند
❈۷❈
وان باره را طبیعت گویی در آن زمان
چرمش چو کرک بر تن برگستوان کند
سرها گران شود چو عنانش شود سبک
دل ها سبک شود چو رکابش گران کند
❈۸❈
هر ترک او به روز نبرد آن کند به رزم
کان نه هژیر تند و نه پیل ژیان کند
تیره کند به تیر جهانگیر چشم روز
چون گاه زخم دست به تیر و کمان کند
❈۹❈
چون از برای رزم کمر بست بر میان
فرسنگ ها مخالف او در میان کند
در نهروان به تیغ کند نهرها روان
گر جنگ را روانه سوی نهروان کند
❈۱۰❈
گردد ز گرد رخشش چو قیر قیروان
گر هیچ گونه قصد سوی قیروان کند
ای کرده روزگار دست تو حکم ملک
این کرد و او بر این نه همانا زیان کند
❈۱۱❈
بر ملک تو ز مهر سپهر آن کند همی
کز مهر با پسر پدر مهربان کند
رای تو عادلست و کند جور دست تو
وان جور دست تو همه با گنج و کان کند
❈۱۲❈
سوی تو سرکشان را چندان کشد امید
تا راه سرکشان چو ره کهکشان کند
هر شاه را ز عفو تو بر جای ماند جان
واکنون همی فدای تو ای شاه جان کند
❈۱۳❈
ای شاه فضل فضل وزیر مبارکت
صد معجزه همی به کفایت عیان کند
مشکل شود همی صفت کلک او که آن
هر مشکلی که دارد گیتی بیان کند
❈۱۴❈
دشمنت را بریده زبان و بریده سر
زان خامه بریده سر دو زبان کند
ای شاه می ستان به نشاط و طرب که طبع
هر خارسان که هست همی گلستان کند
❈۱۵❈
نوروز و نوبهار همی باغ و راغ را
از بهر بزم تو سلب بهرمان کند
چون رای تست باغ و طرب عندلیب آن
بر گل چو مدح خوانت همی مدح خوان کند
❈۱۶❈
اکنون چو بلبلست خطیب ای عجب مرا
گلبن ز گل همی همه شب طیلسان کند
تا حشر کرد دهر به ملکت ضمان از آنک
جودت همی به روزی خلقان ضمان کند
❈۱۷❈
مژده تو را ز چرخ که چرخ ای ملک همی
بر ملک و عمر تو رقم جاودان کند
صاحب قران شدی و تویی تا بر آسمان
از حکم کردگار دو اختر قران کند
❈۱۸❈
گر نهمتی سگالی و اندیشه ای کنی
گیتی همان سگالدو گردون همان کند
جشنی خجسته کردی و این تهنیت تو را
خورشید نورگستر و چرخ کیان کند
❈۱۹❈
وان جشن را بدان به حقیقت که روزگار
در داستان فخر سر داستان کند
کامنت ها