مسعود سعد سلمان:آمد فرج ما ز ستم های ستمکار چون بوالفرج رستم آمد سر احرار
❈۱❈
آمد فرج ما ز ستم های ستمکار
چون بوالفرج رستم آمد سر احرار
زین پس نرود پیش به ما برستم کس
بر ما نشود هیچ ستمگر به ستم کار
❈۲❈
آنکس که ستم کرد بر این شهر ستم دید
ایزد نپسندد ستم از هیچ ستمکار
زیباست بدین شغل عمید بن عمید آنک
کافیست به هر شغل و به هر فضل سزاوار
❈۳❈
از بوالفرج آمد فرج ما ز ستم ها
بی بوالفرج الافرج ایزد دادار
بی بوالفرج الافرج اهل لهاوور
از نرخ گران علف و آفت آوار
❈۴❈
پیدا نشد آسایش و آرایش این خلق
تا نصرت ما نامد از نصر پدیدار
او فخر عمیدان جهاندیده کافی
وافی به همه دانش و کافی به همه کار
❈۵❈
آباد ولایت ز وی و شاد رعیت
بدخواه و بداندیش نگون بخت و نگونسار
در هند چنویی نه و در حضرت غزنین
در دانش و در کوشش و گفتار و به کردار
❈۶❈
آن لؤلؤ خوشاب سخن ها و کفش بحر
در بحر عجب نه که بود لؤلؤ شهوار
دانش به دل اندر چو به بحر اندر گوهر
جودش به کف اندر چو به ابر اندر امطار
❈۷❈
کلکش به بنان اندر چون موج به دریا
قارون شد و آسان بر او هر چه که دشوار
ای نام تو چون نام سخی حاتم طایی
گسترده به هر شهر در امثال و در اشعار
❈۸❈
روزی ده خلقی نه خدایی تو ولیکن
روزی همه جز به کف خویش مپندار
این خلق رمارم چو رمه پیش تو اندر
تو بر سر ایشان بر سالار ملک وار
❈۹❈
بسیار نشینند برین بالش و این صدر
زیشان تو فروزنده تری ای مه بسیار
آنی که فلک چون تو به صد قرن نیارد
دانا و سخندان و سخن سنج و هشیوار
❈۱۰❈
هم داور خلقی به گه داوری خلق
هم داور دینی به گه خدمت دیندار
جبریل مگر هر چه کریمی و سخا بود
آورد به نزدیک تو از ایزد جبار
❈۱۱❈
شاید که بنازند به تو اهل لهاوور
از فضل تو و فخر تو و قیمت و مقدار
ای مهتر شمشیرزنان با جگر شیر
در صدر عمیدی تو و در معرکه سالار
❈۱۲❈
ای یک تنه اندر زین یک لشکر کاری
وی روز وغا پشت یکی لشکر جرار
ای دیده سنان تو بسی سینه و دیده
در عقد کمند تو سر شیر به مسمار
❈۱۳❈
ای آصف فرزانه بارای مسدد
وی خاتم آزاده با کف درم بار
تو خانه اقبالی و روشن به تو اسلام
شغل تو مشهر به تو چون ملت مختار
❈۱۴❈
ابرست کفت چونکه فرو بارد بر ما
ابری که سرشکش نبود جز همه دینار
دیوانت سپهریست پر از اختر لیکن
تو بدر و در و ثابت استاره و سیار
❈۱۵❈
چون کعبه که خالیش نبینی ز مجاور
درگاه تو خالی نتوان دید ز زوار
از کف تو خالی نبود جود زمانی
وز مدح تو هم هیچ تهی دفتر و اشعار
❈۱۶❈
فرخنده بهار خوش و ایام شریفست
روز طرب و روز نشاط می و میخوار
تا دهر گهی پیر و گهی تازه جوانست
پیری و جوانیش به آذر در و آذار
❈۱۷❈
آراسته بادا به تو این شهر و ولایت
وز دشمن تو خلق مبینادا دیار
دین و دهش و داد درین شهر بگستر
مگذر ز جهان هیچ و جهان را خوش بگذار
کامنت ها