مسعود سعد سلمان:آمد آن حور و دست من بربست زدم استادوار دست به شست
❈۱❈
آمد آن حور و دست من بربست
زدم استادوار دست به شست
ز نخ او به دست بگرفتم
چون رگ دست من به شست بخست
❈۲❈
گفت هشیار باش و آهسته
دست هر جا مزن چو مردم مست
گفتم ار من به دست بگرفتم
ز نخ ساده تو عذرم هست
❈۳❈
زآنکه هنگام رگ زدن رسم است
سیب سیمین گرفتن اندر دست
کامنت ها