گنجینه تاریخ ما

شعر پارسی یا شعر کلاسیک فارسی به شکل امروزی آن بیش از هزار سال قدمت دارد. شعر فارسی بر پایه عروض است و عمداً در قالب های مثنوی، قصیده و غزل س روده شده است. در گنج تاریخ ما به اشعار شاعران نامی ایران زمین به رایگان دسترسی خواهید داشت. همچنین به مرور زمان امکانات مناسبی به این مجموعه اضافه خواهد شد.

میبدی:قوله تعالی: لَیْسَ عَلَیْکَ هُداهُمْ الآیة... سبب نزول این‌ آیت آن بود که مادر اسما بنت ابی بک...

قوله تعالی: لَیْسَ عَلَیْکَ هُداهُمْ الآیة... سبب نزول این‌ آیت آن بود که مادر اسما بنت ابی بکر مشرکه بود، بیامد و چیزی از دختر خود خواست، اسما گفت تو نه بر دین اسلامی، بتو هیچیز ندهم تا نخست از رسول خدا بپرسم، بیامد تا بپرسد، و چیزی که دهد بفرمان وی دهد، جبرئیل آمد در آن فورت و این آیت آورد: لَیْسَ عَلَیْکَ هُداهُمْ راه نمودن بر تو نیست که صدقه ازیشان می‌بازگیری تا در دین اسلام آیند، تو باز خواننده نه راه نماینده، راه نماینده منم، او را راه نمایم که خود خواهم.
وَ لکِنَّ اللَّهَ یَهْدِی مَنْ یَشاءُ همانست که جای دیگر گفت: ذلِکَ هُدَی اللَّهِ یَهْدِی بِهِ مَنْ یَشاءُ مِنْ عِبادِهِ مصطفی صلّی اللَّه علیه و آله و سلم گفت: «بعثت داعیا و مبلغا و لیس الی من الهدایة شی‌ء، و خلق ابلیس مزینا و لیس الیه من الاضلال شی‌ء»
پس مصطفی صلّی اللَّه علیه و آله و سلم اسما را فرمود تا با مادر خود نیکویی کرد و صدقه داد. و جماعتی مسلمانان همچنین قرابت جهود درویش داشتند، و پیش از اسلام با ایشان نیکوئیها کردندی، و صدقه‌ها دادندید، و بعد از اسلام آن صدقه‌ها ازیشان باز گرفتند، و با اختلاف ملت مواساة کراهیت میداشتند، تا آن گه که این آیت فرو آمد، پس بسر قاعده خویش باز شدند و بخویشان جهود صدقه میدادند. و مراد باین صدقه تطوع است نه زکاة فرض، که زکاة فرض جز بمسلمانان روا نباشد که دهند، لقول النبی صلّی اللَّه علیه و آله و سلم «امرت ان آخذ الصدقة من اغنیائکم، و اردّها فی فقرائکم»
و همچنین کفارت سوگند و کفارت ظهار و مانند آن، جز باهل اسلام و توحید صرف نکند، از بهر آنک حقوق اللَّه است، و مقدرات شرعی جز باهل شرع و ارباب توحید نه روا باشد که صرف کنند.
وَ ما تُنْفِقُوا مِنْ خَیْرٍ الآیة.... ای مال فَلِأَنْفُسِکُمْ ای ثوابه، میگوید هر چه کنید از خیرات و دهید از صدقات، رستگاری خود را می‌کنید، که ثواب آن بشما رسد و بدان رستگار شوید. مال را خیرات نام کرد این جایگه، یعنی تا بنده را تنبیه باشد که صدقه از مال حلال پاک دهد، که تا حلال نبود نام خیر در آن نیفتد، وَ ما تُنْفِقُونَ إِلَّا ابْتِغاءَ وَجْهِ اللَّهِ این ماء نفی است، بمعنی نهی، میگوید نفقه مکنید جز که بدان وجه اللَّه خواهید، یعنی که تا اللَّه شما را بآن ثواب دهد و بدیدار خود رساند. اهل تحقیق گفته‌اند وجه اللَّه در آیات و اخبار بر دو وجه است: یکی وجه حقیقت ذات، دیگر وجه بمعنی ثواب، اما وجه حقیقت آنست که گفت عز جلاله وَ یَبْقی‌ وَجْهُ رَبِّکَ ای یبقی ربک بوجه، فقامت الصفة مقام الذات، کقوله تعالی کُلُّ شَیْ‌ءٍ هالِکٌ إِلَّا وَجْهَهُ ای الا ربّک بوجهه. و منه قوله تعالی وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ ناضِرَةٌ إِلی‌ رَبِّها ناظِرَةٌ. قالت ائمة اهل السنة، ای الی وجه ربها، این وجه حقیقت است، همچنانک مصطفی صلّی اللَّه علیه و آله و سلم گفت: «اللهم انی اعوذ بنور وجهک الذی اضاءت له نور السماوات» و روی انه قال صلّی اللَّه علیه و آله و سلم «اللهم انی اسالک الرضاء بعد القضاء و برد العیش بعد الموت، و اسألک لذة النظر الی وجهک.»
و کان صلّی اللَّه علیه و آله و سلم یقول «اللهم انی اعوذ بوجهک الکریم و اسمک العظیم من الکفر و الفقر.»
و قال فی سجوده «جل وجهک لا احصی ثناء علیک»
الی غیر ذلک من اشباهه. اما وجه بمعنی ثواب آنست که اللَّه در قرآن جایها گفت إِنَّما نُطْعِمُکُمْ لِوَجْهِ اللَّهِ إِلَّا ابْتِغاءَ وَجْهِ رَبِّهِ الْأَعْلی‌ یُرِیدُونَ وَجْهَهُ إِلَّا ابْتِغاءَ وَجْهِ اللَّهِ.
وَ ما تُنْفِقُوا مِنْ خَیْرٍ یُوَفَّ إِلَیْکُمْ وَ أَنْتُمْ لا تُظْلَمُونَ ای لا تنقصون من ثواب اعمالکم شیئا. آن گاه در آموخت که این صدقات بکه دهید، گفت للفقراء، این فقرا درویشان مهاجران‌اند. ابن مسعود و ابو هریره و خباب و عمار و بلال قریب چهارصد مرد بودند که ایشان را در مدینه خان و مان و اسباب و ضیاع نبود، و املاک و معاش نبود، و بذکر خدای و عبادت وی چنان مستغرق بودند، که پروای کسب و تجارت نداشتند، و نیز با سؤال و طلب روزی نپرداختند، مسکن ایشان بشب صفه مسجد بود و بروز حضرت مصطفی، در سفر و در حضر از وی غائب نه، و در دل ایشان جز دوستی خدا و رسول نه. در خبر است که رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله و سلم در مصعب بن عمیر نگرست که پوست میش بخود در گرفته بود، گفت «انظروا الی هذا الذی نور اللَّه قلبه، لقد رأیته بین ابویه یغذوانه باطیب الطعام و الشراب، و لقد رأیت حلة شریت بمأتی درهم فدعاه حب اللَّه و حب رسوله الی ما ترون»
و در خبر است که عمر خطاب هزار درم بسعید بن عامر فرستاد، سعید با اهل خویش شد دلتنگ و اندوهگن. اهل وی گفت چه افتاد که چنین دلتنگی، مگر کاری صعب افتاد؟ سعید گفت چه صعب تر ازین که ما را پیش آمد، آن جامه کهن بیار. جامه بوی داد پاره پاره کرد و آن درم جمله فرو کرد، صرّه صرّه دربست، شب بود در نماز شد، تا بامداد نماز میکرد و میگریست، بامداد بر سر کوی نشست، و آن صره‌ها می‌بخشید تا هیچ نماند، پس گفت از رسول خدا شنیدم که درویشان مهاجران را روز قیامت بر حساب خوانند، ایشان گویند ما را چه دادند از مال که امروز حساب می‌خواهند؟ پس ایشان در بهشت شوند پیش از توانگران به پانصد سال، مردی بیاید ازین توانگران و در غمار ایشان شود، و او را دست گیرند و از میان ایشان بیرون کنند. سعید گفت عمر مگر میخواهد که من آن مرد باشم، اگر دنیا و هر چه در آنست بمن دهند و آن مرد باشم نخواهم! مصطفی صلّی اللَّه علیه و آله و سلم این درویشان را صعالیک المهاجرین خواند، وانگه ایشان را صفت کرد در آن خبر که گفت: «حوضی ما بین عدن الی عمان شرابه ابیض من اللبن و احلی من العسل، من شرب منه شربة لم یظمأ بعدها ابدا، و اول من یرده صعالیک المهاجرین» قلنا و من هم یا رسول اللَّه؟
قال «الدنس الثیاب، الشعث الرؤوس، الذین لا تفتح لهم ابواب السدد، و لا یزوجون المنعمات، الذین یعطون ما علیهم و لا یعطون ما لهم»
و قال صلّی اللَّه علیه و آله و سلم «ابشروا یا معشر صعالیک المهاجرین بالنور التام یوم القیمة، تدخلون الجنة قبل اغنیاء الناس بنصف یوم و ذلک خمس مائة سنة»
و عن الحسن قال اوحی اللَّه تعالی الی موسی ع یا موسی لو یعلم الخلائق اکرامی الفقراء فی محل قدسی و دار کرامتی، للحسوا اقدامهم و صاروا ترابا یمشون علیهم، فو عزتی و مجدی و علوّی فی ارتفاع مکانی لاسفرن لهم عن وجهی الکریم، و اعتذر الیهم بنفسی و اجعل فی شفاعتهم من برهم فیّ او آواهم فیّ، و لو کان عشّارا، و عزتی و لا اعز منی و جلالی و لا اجل منی! لا طلب ثارهم ممن ناواهم او عاداهم، حتی اهلکه فی الهالکین.
لِلْفُقَراءِ الَّذِینَ أُحْصِرُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ رب العالمین ایشان را درین آیت بستود و به پنج چیز از اخلاق پسندیده ایشان را نشان کرد: یکی دوام افتقار بحق، دیگر حبس نفس ایشان در راه حق، سدیگر نهان داشتن فقر از بهر حق، چهارم تازه رویی و شادمانی بشکر نعمت حق، پنجم بی نیازی از خلق توانگری را بحق. أُحْصِرُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ یعنی حبسوا انفسهم فی طاعة اللَّه و فی الغزو لا یَسْتَطِیعُونَ ضَرْباً فِی الْأَرْضِ للتجارة و طلب المعاش. میگوید خود را چنان بر طاعت اللَّه داشته‌اند و دل بر جهاد و غزو نهاده که نمی‌توانند که جایی بتجارت شوند و طلب معاش کنند.
یَحْسَبُهُمُ الْجاهِلُ بفتح سین قراءة شامی و عاصم و حمزه است، باقی بکسر سین خوانند، و کسر سین نیکوتر که گفت رسول است صلّی اللَّه علیه و آله و سلم، میگوید کسی که حال ایشان نداند، و ایشان را نشناسد، توانگران پنداردشان و بینیازان، از آنک عفت کار فرمایند، و از کس چیزی نخواهند، قال رسول اللَّه صلی اللَّه علیه و آله و سلم «ان اللَّه یحب ان یری اثر نعمه علی عبده، و یکره البؤس و التباؤس، و یحب الحلیم المتعفف من عباده، و یبغض الفاحش البذیّ السّال الملحف.»
و روی انه قال «من استعفّ اعفه اللَّه، و من استغنی اغناه اللَّه، و من سألنا لم ندّ خر عنه شیئا نجده»
حقیقت عفت بازداشتن نفس است از فضول شهوات، و اقتصاد کردن بر آن قدر که شرع دستوری داد در قرآن و در خبر. اما در قرآن: إِنَّ لَکَ أَلَّا تَجُوعَ فِیها وَ لا تَعْری‌ و در خبر مصطفی صلّی اللَّه علیه و آله و سلم گفت «اربع من جاوزهن ففیه الحساب: ما سد الجوع و کف العطشة و ستر العورة و اکن البدن»
هر چه زیادت ازین بود آن نه عفت باشد، که آن فضول شهوت باشد، حلالها حساب و حرامها عذاب. و روی انه قال صلّی اللَّه علیه و آله و سلم «لیس لابن آدم حق فیما سوی هذه الخصال: بیت یکنّه، و ثوب یواری عورته و جرف الخبز و الماء»
یقال هی قطع الخبز الیابس الذی لیس بلین و لا ما دوم تَعْرِفُهُمْ بِسِیماهُمْ ای بطیب قلوبهم و بشاشة وجوههم و استقامة احوالهم و نور اسرارهم و جولان ارواحهم فی ملکوت ربهم. چون درنگری بایشان ایشان را بینی و شناسی بآن نشان که بر ایشانست از خوش دلی و تازه رویی و قوت احوال و نور اسرار، با درویشی و گرسنگی در ساخته، و دل با راز حق پرداخته، و با خلق در تواضع و خشوع بیفزوده. لا یَسْئَلُونَ النَّاسَ إِلْحافاً ای لا یسألون الناس الحاحا، و لا بغیر الحاح، لانه تعالی وصفهم بالتعفّف و هو ترک السؤال، میگوید ایشان خود سؤال نکنند از مردمان تا در آن الحاح باشد یا لجاج، چنانک عادت اهل سؤال باشد. بزرگان دین گفته‌اند این غایت شفقت است بر مسلمانان، چنانک یکی را دیدند درویش و گرسنه و هیچ سؤال نمی‌کرد، او را گفتند چرا سؤال نکنی؟ و ترا درین حال سؤال مباح است، گفت منعنی عن ذلک‌
حدیث رسول اللَّه صلّی اللَّه علیه و آله و سلم «لو صدق السائل ما افلح من ردهم»
فکرهت ان یردنی مسلم فلا یفلح.
آن گه گفت: وَ ما تُنْفِقُوا مِنْ خَیْرٍ فَإِنَّ اللَّهَ بِهِ عَلِیمٌ هر چه باصحاب صفه دهید و بر ایشان نفقه کنید، اللَّه بآن داناست، میداند و می‌بیند و فردا بدان پاداش دهد.
ابتداء آیت و انتهاء آن حثّ مسلمانان است بر نفقه کردن بر اصحاب صفه، و بمواساة ایشان فرمودن و صدقه‌ها بایشان دادن. مصطفی صلّی اللَّه علیه و آله و سلم را گفت: «لا اعطیکم و ادع اهل الصفة تطوی بطونهم من الجوع»
الَّذِینَ یُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ بِاللَّیْلِ وَ النَّهارِ سِرًّا وَ عَلانِیَةً این آیت در شأن علی بن ابی طالب ع آمد: چهار درم داشت و در همه خاندان وی جز آن نبود، هر چهار درم بدرویشان داد، یک درم بشب داد، یکی بروز، یکی بنهان، یکی آشکارا.
رب العالمین او را بدان بستود و در شأن وی آیت فرستاد، این آن صدقه است که در خبر می‌آید که یک درم بیشی دارد بر صد هزار درم سبق درهم مائة الف درهم گفتند یا رسول اللَّه این چگونه باشد؟ گفت رجل له درهمان فاخذ اجودهما و تصدق به، و رجل له مال کثیر فاخرج من عرضها مائة الف فتصدق بها»
و گفته‌اند که رب العزة چون مسلمانان را تحریض کرد بر نفقه اصحاب صفه، عبد الرحمن عوف مال بسیار بایشان داد بروز، چنانک هر کس میدید، و علی بن ابی طالب ع یک وسق خرما که شصت صاع باشد بایشان برد بشب، و هیچکس آن ندید، رب العالمین در شأن ایشان هر دو این آیت فرستاد، و گفته‌اند که این آیت در علف دادن ستور آمده که راه غزا بسته باشند، تا بدان جهاد کنند. ابو هریره هر گه که بستوری فربه بگذشتی این آیت برخواندی. و مصطفی صلّی اللَّه علیه و آله و سلم گفته‌
«المنفق فی سبیل اللَّه علی فرسه، الباسط کفیه بالصدقه»
و قال «من ارتبط فرسا فی سبیل اللَّه فانفق علیه احتسابا کان شبعه و ریّه و ظماؤه و بوله و روثه فی میزانه یوم القیمة.»
الَّذِینَ یَأْکُلُونَ الرِّبا الآیة... ای یعاملون به الاکل و غیره. ایشان که معاملت میکنند بربوا خوردن را و بکار داشتن زر را، فردا در قیامت که از گور برخیزند، همچون آن دیوانه برخیزند که دیو زند وی را بدست و پای خود. خبط و تخبّط دست و پای زدن شتر است بر چیزی، چنانک آید و آنجا که رسد، همچنین کسی که بشتاب رود، یا بخشم رود، گام می‌نهد و پای میزند چنانک آید، و آنجا که رسد هم خبط گویند. مِنَ الْمَسِّ اینجا دیوانگی است یقال «به مس» ای جنون.
یعنی که ربوا خواران را فردا در قیامت این نشان باشد که چون دیوانگان آیند و از خلق پنهان نباشند، که باین نشان هر کس بداند که ایشان ربوا خواران بودند مصطفی صلّی اللَّه علیه و آله و سلم گفت شب معراج قومی را دیدم که ایشان را شکمهای بزرگ بود همچون خانها، و در راه آل فرعون افتاده، هر بامداد و شبانگاه که آل فرعون را بآتش بردند به این قوم بر می‌گذشتند، میخواستند که برخیزند، آن شکم بزرگ ایشان را با زمین می‌افکنند تا آل فرعون ایشان را در زیر پای میگرفتند و میکوفتند، گفتم یا جبرئیل اینان که‌اند؟
گفت‌ «هؤلاء اکلة الربوا»
و روی انه قال صلّی اللَّه علیه و آله و سلم «الربوا سبعون بابا، اهونها عند اللَّه عز و جل کالّذی ینکح امه»
و عن ابن مسعود رض قال «لعن رسول اللَّه صلّی اللَّه علیه و آله و سلم آکل الربوا و موکله و شاهده و کاتبه»
و قال صلّی اللَّه علیه و آله و سلم «من اکل الرّبا ملا اللَّه بطنه نارا بقدر ما اکل منه، و ان اکتسب منه مالا لم یقبل اللَّه منه شیئا، و لم یزل فی لعنة اللَّه و الملائکة ما دام عنده قیراط».
رسول خدا درین خبر لعنت کرد بر ربوا خواران از بهر آنک حرام خورد، و بر آن کس که ربوا داد، و بر آن کس که نبشت و گواه بود، از بهر آن که به خوردن مال ربوا همه کوشیدند و یکدیگر را معاونت دادند. و رب العالمین در محکم تنزیل میگوید: وَ تَعاوَنُوا عَلَی الْبِرِّ وَ التَّقْوی‌ وَ لا تَعاوَنُوا عَلَی الْإِثْمِ وَ الْعُدْوانِ و در خبر می‌آید که ربوا خواران را روز قیامت بر صورت خوگان و سگان رانند، که در باب ربوا حیلت کردند، همچون قوم داود که در گرفتن ماهی حیلت کردند تا مستوجب مسخ گشتند. و حیلت در ربوا آنست که ابن عباس بآن اشارت کرد، و گفته یأتی علی الناس زمان یستحل فیه الربوا بالبیع و الخمر بالنبیذ و السحت بالهدیة» حکایت کنند که در اصفهان مردی از دنیا بیرون می‌شد و او را مال فراوان بود و فرزندان داشت، و ایشان را نمی‌گفت که مال کجا نهاده، جماعتی در پیش او رفتند و درخواستند تا بگوید که مال کجا نهاده، اشارت کرد که فلان جایگه چیزی نهاده، بنگرستند در می‌چند بود اندک، بر گرفتند و گفتند چیزی دیگر بگوی، گفت ایشان را آن بس باشد و هم در آن حال از دنیا بیرون شد، او را دفن کردند، و بعد از دفن صیحه از گور وی شنیدند و خشتی فرو شد، در نگرستند او را بصورت خوک دیدند و دو چشم وی ازرق، فرزندانش را گفتند که کار و حرفت وی چه بود؟ گفتند «کان یأکل الربوا و لا یرحم الناس.»
وهب منبه گفت در روزگار بنی اسرائیل چهار گروه مردم اندر یک شب از میان خلق برخاستند و ناپدید گشتند، چنانک نام و نشان ایشان نیز کس نشنید: کیّالان و محتکران و صیرفیان و ربوا خواران. عبد الرحمن التائب گفت مردی بود از بزرگان سلف که رسول خدا را صلّی اللَّه علیه و آله و سلم در خواب بسیار دیدی، و هر بار بشکر آن با درویشان مواساة کردی وقتی ببازار بغداد میگذشت درمی چند داشت، بآن چیزی خرید درویشان را، و آن درم بصرف ببقال داد، بعد از آن روزگاری بگذشت که رسول را بخواب ندید. پس بعد از مدتی دراز دید و گفت یا رسول اللَّه، طال عهدی برؤیتک فی المنام، دیر بر آمد تا ترا در خواب ندیدم، رسول گفت ندانستی که چون درویشان را چیزی خری و درم بصرف دهی مرا نبینی؟
قوله: یَتَخَبَّطُهُ الشَّیْطانُ مِنَ الْمَسِّ دلیل است که دیو را اندر آدمی تأثیر است، خلاف معتزله که گفته‌اند نیست، و در قرآن از این دلائل فراوان آمد، حکایت میکند اللَّه جل جلاله از ایوب پیغامبر که گفت مَسَّنِیَ الشَّیْطانُ بِنُصْبٍ وَ عَذابٍ و از موسی کلیم که گفت «هذا مِنْ عَمَلِ الشَّیْطانِ.» و رب العزة ایشان را در آنچه گفته‌اند دروغ زن نکرد، و قال مخبرا من الشیطان: وَ لَأُضِلَّنَّهُمْ وَ لَأُمَنِّیَنَّهُمْ و قال إِنَّ الشَّیْطانَ لَکُمْ عَدُوٌّ این دلیلها روشن است که دیو را در آدمی تأثیر است، و آن تأثیر از دو وجه است: یکی وسوسه، یعنی که در دل آدمی تأثیر است تا آدمی آن را پیش گیرد و بجای آرد، و هو المشار الیه بقوله مِنْ شَرِّ الْوَسْواسِ الْخَنَّاسِ. وجه دیگر آنست که دیو را در تن آدمی مدخل است، چنانک گفت یَتَخَبَّطُهُ الشَّیْطانُ مِنَ الْمَسِّ و مصطفی صلّی اللَّه علیه و آله و سلم گفت: «ان الشیطان یجری من ابن آدم مجری دمه»
و این تأثیر شیطان نه با همه کس بود و نه در همه حال، نبینی که رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله و سلم خالد ولید را بفرستاد تا درخت عزی که معبود بعضی کفار بود نیست کند و هر کس که قصد عزی کردی شیطان در راه وی آمدی و او را بترسانیدی تا برگشتی، خالد برفت و آن را نیست کرد، و شیطان را بر وی هیچ دست نبود، پس معلوم گشت که شیطان را دست بر قومی باشد که ضعیف دل و ضعیف ایمان باشند، و لهذا قال تعالی إِنَّ عِبادِی لَیْسَ لَکَ عَلَیْهِمْ سُلْطانٌ.
ذلِکَ بِأَنَّهُمْ قالُوا إِنَّمَا الْبَیْعُ مِثْلُ الرِّبا این چنان بود که مشرکان معاملت میکردند و بوقت حلول دین غریم بر مال بیفزودی، تا صاحب حق بر اجل بیفزاید، چون ایشان را گفتند این ربوا است و ربوا حرام است، جواب دادند که چون در اول بیع طلب ربح رواست در آخر که وقت حلول باشد هم رواست. اینست که رب العالمین گفت ذلِکَ بِأَنَّهُمْ قالُوا إِنَّمَا الْبَیْعُ مِثْلُ الرِّبا. میگوید آن عقوبت و آن عذاب ایشان بآنست که گفتند، یعنی چنان دانستند و شمردند، که بیع همچون ربواست و ربوا همچون بیع، و چون هم نیست، که اللَّه تعالی بیع حلال کرد و ربوا حرام، فذلک قوله وَ أَحَلَّ اللَّهُ الْبَیْعَ وَ حَرَّمَ الرِّبا.
فصل فی البیع‌
هر مسلمانی که خرید و فروخت کند، بر وی واجب است و فریضه که علم بیع بیاموزد، بحکم آن خبر که مصطفی صلّی اللَّه علیه و آله و سلم گفت «طلب العلم فریضة علی کلّ مسلم»
و عمر در بازار شدی و مردم را دره میزدی، گفتی هیچکس مباد درین بازار که معاملت کند پیش از آنک علم بیع بیاموزد، که اگر نیاموزد در ربوا افتد. و درین باب آنچه مهم است و لا بد باید که بداند که با پنج کس معاملت نباید کرد: با کودک و با دیوانه و با نابینا و با بنده و با حرام خوار.
اما کودک نابالغ بیع وی باطل بود اگر چه بدستوری ولیّ باشد. و بیع دیوانه همچنین، هر که ازیشان چیزی فرا ستاند در ضمان وی باشد اگر تلف آید، و هر چه بایشان دهد و هلاک شود بر ایشان تاوان نبود، که وی خود ضایع کرد که بایشان داد. اما بنده خرید و فروخت وی بی دستوری سید باطل بود، و چون دستوری نیافته باشد هر که چیزی از وی فراستاند در ضمان وی بود، و اگر بوی دهد تاوان نتواند خواست، تا آن گه که از بندگی آزاد شود. اما نابینا معاملت با وی بظاهر مذهب باطل باشد مگر وکیلی بینا فرا کند و آنچه فراستاند در ضمان وی شود که وی مکلف است و آزاد. اما حرام خواران چون ترکان و ظالمان و دزدان و کسانی که ربوا دهند و رشوت ستانند، هر چند که معاملت با ایشان روا نیست، اما بظاهر شرع درست باشد، پس اگر داند بحقیقت که آنچه میفروشد ملک وی نیست بیع باطل بود، و اگر در شک بود بیع درست است، اما از شبهت خالی نبود.
و در خبر است که حلال روشن است و حرام روشن و میان آن هر دو شبهتهاست که بر مردم مشکل شود و پوشیده، هر که گرد آن گردد بیم آن باشد که در حرام افتد. و در خبر است که هر که چهل روز چیزی بشبهت خورد دل وی تاریک شود و زنگار گیرد.
و در عقد بیع پنج شرط نگاه دارد: یکی آنک مبیع پاک بود، بیع سگ و خوک و سرگین و استخوان پیل و خمر و گوشت مردار و روغن مردار باطل بود، که این همه نجس است، اما روغن پاک که نجاست در آن افتد بیع آن حرام نباشد، و جامه که بنجاست پلید شود همچنین. نافه مشک و تخم کرم قز خرید و فروخت این هر دو رواست، که درست آنست که این هر دو پاک است. شرط دیگر آنست که در مبیع منفعتی باشد که آن مقصود بود، بیع مار و کژدم و موش و حشرات زمین باطل است، که در آن هیچ منفعت نیست که مقصود بود، اما بیع گربه و زنبور انگبین و یوز و شیر و هر چه در وی یا در پوست وی منفعتی بود رواست، همچنین بیع طاوس و مرغهای نیکو که در دیدار ایشان منفعت بود رواست، اما بیع بربط و چنگ و رباب و مانند آن باطل است که منفعت آن حرام است. همچنین صورتها که از گل کرده باشند تا کودکان بدان بازی کنند، هر چه صورت جانوران دارد بیع آن باطل است و بهای آن حرام و شکستن آن واجب، و هر چه صورت درخت و نبات دارد رواست، و طبق و جامه که بر آن صورتها باشد خرید و فروخت آن درست بود، و از آن جامه فرش و بالشت کردن رواست و پوشیدن آن حرام. شرط سوم آنست که مبیع مال و ملک فروشنده بود هر آن کس که مال دیگری بفروشد آن بیع باطل است الا اگر بولایت بفروشد یا به وکالت، و اگر پس از آن دستوری دهد بیع درست نشود که دستوری پیش از بیع باید. شرط چهارم آنک فروشنده قادر بود بر تسلیم مبیع، بیع بنده گریخته و ماهی در آب و مرغ در هوا و وحش در صحرا و بچه در شکم باطل است که فروشنده در حال بر تسلیم آن قادر نیست، همچنین بیع مرهون بی دستوری مرتهن و بیع مستولده که مادر فرزند است باطل بود که تسلیم وی روانیست، و بیع کنیزک که فرزند خرد دارد مادر بی فرزند یا فرزند بی مادر درست نبود، که جدایی افکندن میان ایشان حرام است‌
لقول النبی صلّی اللَّه علیه و آله و سلم: «من فرق بین والدة و ولدها فرق اللَّه بینه و بین احبائه یوم القیمة»
شرط پنجم آنست که مقدار مبیع و عین آن و جایگاه آن معلوم باشد، اگر سرایی خرد و یک خانه از آن سرای نه بیند یا پیش از آن ندیده باشد، بیع باطل بود، و اگر کنیزکی خرد باید که موی سر و دست و پای و آنچه عادت نخاس است که عرض کند بیند، اگر بعضی نه بیند بیع باطل بود، و بیع فقاع باطل بود که پوشیده است و ندیده، لکن خوردن آن بدستوری مباح شود. و در عقد بیع از لفظ چاره نیست، بایع گوید این بتو فروختم. و مشتری گوید خریدم، یا گوید این بتو دادم، وی گوید استدم یا پذیرفتم.
یا لفظی که معنی بیع از آن مفهوم شود اگر چه صریح نبود. و اگر میان خریدار و فروختگار جز معاطاتی نرود، دادن و استدن و لفظ ایجاب و قبول نگویند روا نیست، و ملک مشتری نمیشود. اما جماعتی از اصحاب شافعی در محقرات چون نان و گوشت و حوائج بقال بمعاطاة فتوی داده‌اند و این بعید نیست سه سبب را: یکی آنک حاجت بدین عام شده است. دیگر آنک گمان چنانست که در روزگار صحابه رض همین عادت بوده است که اگر تکلیف بیع معتاد بودی کار بریشان دشخوار بودی، و نقل کردندی و پوشیده نماندی. سبب سوم آنک محال نیست فعل بجای قول نهادن چون عادت گردد چنانک یکدیگر را تحفها دهند و هدیها دهند و تکلیف ایجاب و قبول نه، چون محال نیست حصول ملک بمجرد فعل و حکم عادت بی لفظ ایجاب و قبول آنجا که عوض نیست، پس آنجا که عوض است هم محال نیست و روا باشد، لکن در هدیه فرق نیست میان اندک و بسیار، و در بیع این فرق هست از بهر آنک بنای این کار بر عادت و عرفت سلف است و ایشان چنین کرده‌اند.
ثم قال تعالی فَمَنْ جاءَهُ مَوْعِظَةٌ مِنْ رَبِّهِ این موعظه نهی و تحریم است، یعنی باز داشتن از ربوا و حرام کردن آن، میگوید هر کرا باز دارند از ربوا فَانْتَهی‌ و از آن باز ایستد و نهی حق بر کار گیرد فَلَهُ ما سَلَفَ ای ما مضی مغفور له، آنچه گذشت از ربوا دادن و خوردن آمرزیدند و از وی در گذاشتند وَ أَمْرُهُ إِلَی اللَّهِ ای و اجره علی اللَّه، و مزد وی بر خداست، باین فرمانبرداری که کرد و نهی که بر کار گرفت.
معنی دیگر وَ أَمْرُهُ إِلَی اللَّهِ کار وی با خداست، اگر خواهد در مستقبل نگه دارد عصمت خود بر بنده و در ربوا نیفکند، و اگر خواهد بر وی خذلان آرد و در ربوا افکند، وَ مَنْ عادَ و هر که باستحلال ربوا باز گردد، و پس از آنک اللَّه تعالی حرام کرد و از آن باز زد ربوا دهد و ستاند و خورد. فَأُولئِکَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فِیها خالِدُونَ ایشان دوزخیانند، جاویدان در آن بمانند.
یَمْحَقُ اللَّهُ الرِّبا وَ یُرْبِی الصَّدَقاتِ مال ربوا اگر چه فراوان بود، عاقبت آن نقصان و خسران بود، چنانک در خبر است‌ «ان الربوا و ان کثر فان عاقبته الی قل»
ابن عباس گفت معنی یمحق آنست که اگر بصدقه دهند، یا در راه غزاة.
و حج خرج کنند، یا بمصلحتی از مصالح مسلمانان صرف کنند هیچ پذیرفته نمود و خیر و برکت از عین آن برود، و روی در کاستن نهد، تا هیچ بنماند. وَ یُرْبِی الصَّدَقاتِ و مال حلال که بصدقه دهند، اگر چه اندک بود عاقبت آن افزونی و زیادتی بود، تا یک لقمه چند کوه احد شود. و قال یحیی بن معاذ ما اعرف حبة تزن جبال الدنیا الّا الحبة من الصدقة و گفته‌اند یَمْحَقُ اللَّهُ الرِّبا ای یمحق اللَّه المال بالربوا، وَ یُرْبِی الصَّدَقاتِ معنی همانست که جای دیگر گفت وَ ما آتَیْتُمْ مِنْ رِباً لِیَرْبُوَا فِی أَمْوالِ النَّاسِ فَلا یَرْبُوا عِنْدَ اللَّهِ، وَ ما آتَیْتُمْ مِنْ زَکاةٍ تُرِیدُونَ وَجْهَ اللَّهِ فَأُولئِکَ هُمُ الْمُضْعِفُونَ این یمحق که اینجا گفت «فَلا یَرْبُوا» است که آنجا گفت، و یربی الصدقات که اینجا گفت فَأُولئِکَ هُمُ الْمُضْعِفُونَ است که آنجا گفت.
وَ اللَّهُ لا یُحِبُّ کُلَّ کَفَّارٍ بتحریم الربوا. مستحل له، أَثِیمٍ ای فاجر بأکله.
إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ حقیقت ایمان در لغت عرب تصدیق است، و معنی تصدیق استوار گرفتن است و براست داشتن، و آن استوار گرفتن هشت چیز است: بحکم آن خبر درست که عمر روایت کرد، قال جاء رجل الی رسول اللَّه صلّی اللَّه علیه و آله و سلم فقال یا رسول اللَّه ادنو منک؟ قال «نعم» فجاء حتی وضع یده علی رکبته، فقال ما الایمان؟ قال ان تؤمن باللَّه و الیوم الآخر و الملائکة و الکتاب و النبیین و الجنة و النار و البعث بعد الموت و القدر کله قال اذا فعلت ذلک فقد آمنت؟ قال نعم قال صدقت.
اول استوار گرفتن خداست و اعتقاد داشتن که یگانه و یکتاست و معبود بسزاست، بی شریک و انباز است، بی نظیر و بی نیازست، موجود بذات، موصوف بصفات، ذات او صمدی، و صفات او سرمدی. دو دیگر استوار گرفتن رسولان وی، پیشروان خلق و گماشتگان حق، و براست داشتن ایشان بپیغام که آوردند و رسالت که گزاردند و شریعت که نهادند. سدیگر استوار گرفتن و براست داشتن کتاب خدای که سخن وی است، و علم وی تا آفریده، فرو فرستاده از نزدیک خود در زمین بحقیقت موجود، شنیدنی و خواندنی و نبشتنی و دیدنی. و اعتقاد کردن که بنده را بحق وسیلت است و ممکن معرفت است و منبع برکات و دائره نجات، مونس گور و شفیع روز حشر و نشر، و نه خود قرآن کلام حق است و بس، که توریة و انجیل و زبور و صحف ابراهیم و غیر آن همه کلام حق است، تعظیم آن فریضه، و حرمت داشتن آن واجب. چهارم استوار گرفتن فریشتگان و اعتقاد داشتن که ایشان بندگان حق‌اند و سفیران درگاه عزت برسولان وی، و گماشتگان بر آسمان و زمین و عباد و بلاد وی، هر کسی ازیشان بر کاری داشته و بر مقامی بداشته، و ما منّا الّا له مقام معلوم. پنجم استوار گرفتن روز رستاخیز، روز پاداش و جزا، روز فضل و قضا، یوم تبلی السرائر و ظهرت الضمائر و کشفت الاستار و خشعت الأبصار و سکنت الاصوات فلا تسمع الّا همسا. ششم ایمان آوردن به بعث و نشور و باز انگیختن مردگان و سؤال کردن ازیشان و در مقامات قیامت ایشان را بداشتن و کار میان ایشان برگزاردن و هر کس را آنچه سزاست دادن. هفتم اعتقاد داشتن و استوار گرفتن بهشت و دوزخ که هر دو آفریده‌اند بندگان را، بهشت جای ناز دوستان و دوزخ جای عقوبت بیگانگان، اهل سعادت را بنوازد بفضل خود و ایشان را ببهشت رساند، و اهل شقاوت را براند بعدل خود و ایشان را بدوزخ فرستد، فریق فی الجنة و فریق فی السعیر. هشتم براست داشتن قدر، و ایمان آوردن که خیر و شر و نفع و ضرر و کفر و ایمان توفیق و خذلان طاعت و معصیت وفاق و نفاق محبوب و مکروه همه از خداست، بخواست و تقدیر و آفرینش او، و خیر بارادت و مشیت و قضا و قدر و فرمان و رضا و محبت او، و شر بارادت و مشیت و قضا و قدر او. و هر چه اللَّه کرد و خواست، ببندگان، از وی ستم نیست و در آن با وی کس را سخن نیست، لا یسئل عما یفعل، فللّه الحجة البالغة، هر چه کند وی را حجت تمام است که آفریدگار است از نیست هست کننده و پدید آورنده و پادشاه بر بنده.
إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا میگوید ایشان که در دل این جمله اعتقاد گرفتند وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ و آن گه اعمال جوارح ظاهر بجای آوردند آنچه فرمودیم کردند، و از آنچه نهی کردیم باز ایستادند، پس تفضیل نماز و زکاة را باز جداگانه یاد کرد گفت: وَ أَقامُوا الصَّلاةَ وَ آتَوُا الزَّکاةَ که از عبادات بدنی نماز شریفتر و از عبادات مالی زکاة شریفتر، و معنی زکاة نماست افزودن از بهر آن زکاة نام کرد که از آن برکت افزاید در مال.
لَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَ لا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ ایشان را که این صفت باشد مزد ایشان بنزدیک خداوند است، ایشان را بپاداش خود رساند و مزد ایشان ضایع نکند. در توریة موسی است ما ذا علیکم لو صدقتم فی صدقاتکم و صلواتکم و اقبلتم علیّ بطهارة قلوبکم، کان ذلک یضیع لکم عندی و انا الواسع الکریم؟
اکافی المتصدقین و اجزیهم جنات النعیم.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ ذَرُوا ما بَقِیَ مِنَ الرِّبا این آیت در شأن عباس بن عبد المطلب و عثمان بن عفان آمد که خرما بسلف خریده بودند، چون وقت خرما رسیدن در آمد حق خویش طلب کردند از آن کس که بر وی داشتند، آن کس گفت اگر آنچه شما را استدنی است بتمامی بدهم عیال من بی برگ مانند و از قوت درمانند، یک نیمه حق خویش بستانید و دیگر نیمه مضاعف کنم و شما در اجل بیفزائید، ایشان چنان کردند که آیت تحریم ربوا هنوز نیامده بود، آن روز که اجل بسر آمد و ایشان طلب آن زیادت کردند، رب العالمین این آیت فرستاد و ربوا حرام کرد، گفت ای شما که مؤمنان‌اید بپرهیزید از خشم و عذاب خدای و بگذارید آنچه زیادت است بر اصل مال إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ اگر شما مومنان‌اید، حکم مومنان اینست بپذیرید و کاربند آن باشید، ایشان بحکم خدای و رسول فرو آمدند و فرمانبرداری کردند، طلب اصل مال کردند و زیادتی بر اصل مال بگذاشتند
فصل
چون اللَّه تعالی ربوا بر جمله حرام کرد و آیت تحریم مجمل فرستاد، مصطفی صلّی اللَّه علیه و آله و سلم آن را مفسر کرد و شرح آن بتفصیل باز داد، در آن خبر که عبادة بن الصامت روایت کرد
قال سمعت رسول اللَّه صلّی اللَّه علیه و آله و سلم ینهی عن بیع الذهب بالذهب و الفضة بالفضة و التمر بالتمر و البر بالبر و الشعیر بالشعیر و الملح بالملح الّا سواء بسواء عینا بعین، یدا بید، و اذا اختلف الجنسان فبیعوا کیف شئتم یدا بید.»
مفهوم خبر آنست که ربا هم در نقد رود و هم در طعام، اما در بیع نقد دو چیز حرام است: یکی بنسیه فروختن اگر زر فروشد بزر یا بسیم، یا سیم فروشد بسیم یا بزر، تا هر دو در مجلس عقد حاضر نکنند، و پیش از آن که بایع و مشتری از یکدیگر جدا شوند میان ایشان تقابض نرود، آن بیع درست نباشد و ربوا بود، و دیگر چون بجنس خویش فرو شد، زر بزر یا سیم بسیم زیادتی حرام بود. نشاید که دیناری درست بدیناری و حبه قراضه بفروشد، یا دیناری که صنعت و ضربش نیک بود بدیناری و حبه که صنعت و ضربش بد بود بفروشد، بل که نیک و بد، شکسته و درست برابر باید، پس اگر جامه بدیناری درست بخرد و آن جامه بدیناری و دانگی قراضه هم با وی فرو شد، درست بود و مقصود حاصل شود. و زر هریوه که در وی نقره باشد نشاید بزر خالص فروختن، و نه بسیم خالص و نه بزر هریوه، بل که چیزی در میان باید کرد، و هر زرینه که زر وی خالص نبود همچنین. و عقد مروارید که در وی زر بود نشاید بزر فروختن و جامه که بزر بود همچنین، مگر که زر جامه آن قدر بود که اگر بر آتش عرضه کنند چیزی از آن بحاصل نیاید که مقصود بود، این بیان بیع نقود است و باز نمودن کیفیت ربا در آن، و بیش ازین نگوئیم که دراز شود اما طعام بطعام نشاید بنسیه فروختن اگر چه دو جنس باشد، بلکه هم در مجلس عقد باید که تقابل برود، لکن زیادتی شاید چون دو جنس بود، و اگر یک جنس باشد چنانک گندم بگندم، یا جو بجو یا خرما بخرما، هم بنسیه فروختن نشاید، و نیز زیادتی نشاید، بل که برابر باید به پیمانه یا بتر ازو، و برابری در هر چیز بدان نگاه دارند که عادت آن بود، و گوسپند بقصاب دادن بگوشت، و گندم بخباز دادن بنان، و کنجید و کوز مغز بعصار دادن بروغن این هیچ نشاید و بیع نه بندد. لکن اگر آن بدهد و این فراستاند و از یکدیگر بشرط خود حلالی خواهند وی را مباح بود خوردن، و نشاید مویز بانگور فروختن و نه خرمای خشک برطب و نه انگور بانگور و نه رطب برطب و نه سرکه بسرکه و نه عسل بعسل و نه کنجید بروغن و نه گوسپند بگوشت و نه نان بآرد و نه آرد بآرد و نه گندم بآرد، از بهر آنک در بیع این طعامها مماثلت شرط است و مماثلت میان آن معلوم می‌نشود، و مماثلت برابری است چون معلوم می‌نشود که برابراند همچون زیادتی باشد در یک جانب، و زیادتی ربوا است، چنانک در خبر گفت «من زاد او استزاد فقد اربی»
و علی الجملة کار ربا، کاری دشخوار است محظور و دریافت آن دقیق و پرهیز کردن از آن فریضه. ابن مسعود گفت الربوا سبعون بابا فدعوا ما یریبکم الی ما لا یریبکم و عمر خطاب گفت آخر ما انزل اللَّه عز و جل آیات الربوا، و ان النبی صلّی اللَّه علیه و آله و سلم مات‌ قبل ان یستقصی علیهم، فذروا الربوا و الریبة.
فَإِنْ لَمْ تَفْعَلُوا فَأْذَنُوا الایة... ممدود و مقطوع قراءت ابو بکر است و حمزه، و معنی آنست که ار بس نکنید و ربا بنگذارید، چنانک فرمودیم، یکدیگر را آگاه کنید که شما جنگیان اید با خدا و رسول خدا، قراءة باقی فَأْذَنُوا مقصور و موصول بفتح ذال، میگوید آگاه بید بِحَرْبٍ مِنَ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ. ابن عباس گفت روز قیامت ربا خوار را گویند خذ سلاحک للحرب و یقال حرب اللَّه النار و حرب رسوله السیف. وَ إِنْ تُبْتُمْ فَلَکُمْ رُؤُسُ أَمْوالِکُمْ و اگر توبه کنید از ربا دادن و حکم اللَّه بر خود بپسندید، شما راست رأس المال خود، آنچه دادید بتمامی واستانید.
لا تَظْلِمُونَ چنانک نه شما ظلم کنید که طلب زیادت کنید وَ لا تُظْلَمُونَ و نه ایشان بر شما ظلم کنند که از رأس المال چیزی بکاهند.
وَ إِنْ کانَ ذُو عُسْرَةٍ فَنَظِرَةٌ إِلی‌ مَیْسَرَةٍ نظرة و نظرة بکسر ظا و سکون آن هر دو زمان دادن است، و میسرة و میسره بفتح سین و ضم آن توانایی است، قراءة نافع بضم سین است و قراءة باقی بفتح سین، و این حکم نه خود ربا راست که همه افام داران را هست علی العموم، میگوید اگر افام داری افتد با ناتوانی و تنگ دستی او را زمان باید داد تا بتوان خویش رسد و موسر گردد.
قال رسول اللَّه صلّی اللَّه علیه و آله و سلم «من انظر معسرا او ترک له، کان فی ظل اللَّه و کنفه یوم القیمة»
و روی عنه صلّی اللَّه علیه و آله و سلم «من شدد علی امری فی التقاضی اذا کان معسرا شدد اللَّه عز و جل علیه فی قبره»
و قال «من احب ان تستجاب دعوته و تکشف کربته فلییسر علی المعسر»
و قال «من نفس عن مؤمن کربة من کرب الدنیا نفس اللَّه عنه کربة من کرب یوم القیمة، و من یسّر علی معسر یسر اللَّه علیه فی الدنیا و الآخرة، و من ستر مسلما ستره اللَّه فی الدنیا و الآخرة، و اللَّه فی عون العبد ما کان العبد فی عون اخیه»
بحکم آنکه رب العزة گفت: وَ إِنْ کانَ ذُو عُسْرَةٍ فَنَظِرَةٌ إِلی‌ مَیْسَرَةٍ رب المال را نرسد که مطالبت معسر کند بحق خویش، تا آن گه که او را یساری پدید آید و تواند که کار گزارد، پس چون یسار پدید آمد بر وی لازم بود که حق صاحب حق باز دهد و اگر تواند که باز دهد و ندهد، در شمار دزدان بود و بزه وی عظیم، که مصطفی صلّی اللَّه علیه و آله و سلم گفت‌ «من ادان دینا و هو ینوی ان لا یؤدّیه فهو سارق» و قال «ما من خطیئة اعظم عند اللَّه بعد الکبائر من ان یموت الرجل و علیه اموال الناس دنیا فی عنقه لا یوجد له قضاء»
و اگر کسی صلاح خود را و نفقه عیال را حاجت افتد با فام گرفتن، و افام گیرد و در دل دارد که چون تواند باز دهد، ما دام که آن افام بر وی بود اللَّه تعالی بعنایت و رعایت با وی بود، اینست معنی آن خبر که مصطفی گفت «ان اللَّه مع الدّائن حتی یقضی دینه ما لم تکن فیما یکره اللَّه عز و جل»
و کان عبد اللَّه بن جعفر راوی هذا الحدیث یقول لخازنه: اذهب فخذ لنا بدین فانّی اکره ان ابیت لیلة الّا و اللَّه معی منذ سمعت هذا الحدیث من رسول اللَّه صلّی اللَّه علیه و آله و سلم، و بدان که حقوق مردمان بر دو قسم است: یکی آنک واجب شود بعوض مالی، دیگر آن که واجب شود بی عوض مالی، و حکم هر دو متفاوت است، اما آنچه بعوض واجب شود چنانک افام دهد بکسی یا سلعتی بوی فرو شد، اگر آن کس دعوی اعسار کند از وی نپذیرند، تا آن گه که بینتی شرعی اقامت کند بر اعسار خود، که اصل آنست که وی موسر است بقدر افام که گرفت، و ان سلعت که خرید، تا آن گه که اعسار به بیّنت درست کند، و قسم دیگر آنست که بی عوضی مالی واجب شود، چنانک مهر زن و ضمان دیگری کردن بمالی که بر وی است، اینجا اگر دعوی اعسار کند از وی پذیرند، که اصل نایافت است و ناتوانی، تا آن گه که صاحب حق بیّنتی شرعی اقامت کند بر یسار وی.
وَ أَنْ تَصَدَّقُوا خَیْرٌ لَکُمْ قراءة عاصم تخفیف صاد است: باقی بتشدید خوانند، و اصل آن تتصدقوا است، تشدید صاد از تا است که درو نهان شد ادغام را، و آن تاء دوم است و تخفیف صاد از حذف این تا است. إِنْ کُنْتُمْ تَعْلَمُونَ ای ان کنتم تصدقون بثواب اللَّه فی الآخرة، میگوید اگر آنچه بر آن معسر ناتوان دارید بصدقه بوی بخشید آن شما را بهتر بود، اگر وعده خدای در ثواب آن جهانی براست میدارید و میدانید که اللَّه آن بپسندد و پاداش بنیکی دهد.

فایل صوتی کشف الاسرار و عدة الابرار بخش ۱۶۷ - ۵۲ - النوبة الثانیة

صوتی یافت نشد!

تصاویر

تصویری یافت نشد!

کامنت ها

یزدانپناه عسکری
2023-05-08T03:10:10.2472485
37- قوله: یَتَخَبَّطُهُ الشَّیْطانُ مِنَ الْمَسِّ دلیل است که دیو را اندر آدمی تأثیر است، خلاف معتزله که گفته‌اند نیست، و در قرآن از این دلائل فراوان آمد، حکایت میکند اللَّه جل جلاله از ایوب پیغامبر که گفت مَسَّنِیَ الشَّیْطانُ بِنُصْبٍ وَ عَذابٍ و از موسی کلیم که گفت «هذا مِنْ عَمَلِ الشَّیْطانِ.» و رب العزة ایشان را در آنچه گفته‌اند دروغ زن نکرد، و قال مخبرا من الشیطان: وَ لَأُضِلَّنَّهُمْ وَ لَأُمَنِّیَنَّهُمْ و قال إِنَّ الشَّیْطانَ لَکُمْ عَدُوٌّ این دلیلها روشن است که دیو را در آدمی تأثیر است، و آن تأثیر از دو وجه است: یکی وسوسه، یعنی که در دل آدمی تأثیر است تا آدمی آن را پیش گیرد و بجای آرد، و هو المشار الیه بقوله مِنْ شَرِّ الْوَسْواسِ الْخَنَّاسِ. وجه دیگر آنست که دیو را در تن آدمی مدخل است، چنانک گفت یَتَخَبَّطُهُ الشَّیْطانُ مِنَ الْمَسِّ و مصطفی صلّی اللَّه علیه و آله و سلم گفت: «ان الشیطان یجری من ابن آدم مجری دمه» *** [عین القضات همدانی ، نامه‌ها جلد سوم ص 295] فهذه سنّة اللّه فی عباده و طریقته‌ این است روشِ کار خدا در راه بندگانش و اگر نفسِ حَرون سرکش ‌سرکشی کند، لگام صبر بر سر کند، و چنان باشد کار خود فراهم گیرد که به‌زودی ‌درگذرد؛ چه اگر نه چنین کند و در وقت حِران او سایه بر سر افکند، مستولی گردد و از آنِ خود قوتْ خوردن گیرد و هر وقت، در طلب قوت خود، حِران اظهار می‌کند. و چون وقت حِران التفاتی به وی نکنند و عدم و وجودش یکی انگارند، به‌زودی ‌درگذرد و معاودت نکند. و آن حران ازو ضرورت است و لابد. [یزدانپناه عسکری]* به گاه سرکشی نفس حَرون (اینستال شده، چسبیده، مقیم) یا لگام بر سایه حِران (برافروزنده حرارت) با صبر و نهیب و بی‌عیب و نقص بودن، یا سایه او بر سر و قوتْ خوردن گرفتن. *** شمس : روزی رمز‍ می‌گفتم ، در معنی این آیت، هذا من عمل الشیطان ( سوره 28 آیه 15 ) گفتم رسول می‌فرماید، ان الشیطان لیجری فی بنی آدم مجری الدم فی العروق، پس این شیطان آن صورت ترکمان با برطله نباشد که نقش می‌کنند . گرمیی درآمد در موسی ، که مشت زد مر قبطی را ، آن گرمی شیطان بود . نقل است  ابوالحسن خرقانی گفت که : مصطفی صلّی الله علیه وسلّم می‌گوید هر که دو رکعت نماز کند که در آن دو رکعت نماز هیچ اندیشه دنیاوی بر خاطرش نگذرد همه گناه از وی دور کنند چنانک آن روز که از مادر آمده است . احمد بن حنبل به حکم این حدیث نماز می‌کرد چون سلام دادی پسر خود را بشارت دادی که نمازی بگزاردم که هیچ اندیشه دنیاوی در خاطرم نگذشت و بوالحسن درین کلاته نشسته است سی سال است تا بدون حق یک اندیشه دنیاوی در خاطر وی نگذشته است . خرقانی را گفتند کار تو چیست ؟ گفت : همه روز نشسته‌ام و بردابرد می‌زنم . گفتند : این چگونه بود ؟ گفت : آن که هر اندیشه که بدون خدا در دل آید آن را از دل می‌رانم.  وانگهی با سر بگو / کای مبارک کاسه سر عشق را پیمانه باش/  بانگ بر طوفان بزن تا او نباشد خیره کش /  شمع را تهدید کن کای شمع چون پروانه باش/غزل1248 دیوان شمس.