میبدی:قوله تعالی: أَ وَ لا یَعْلَمُونَ أَنَّ اللَّهَ یَعْلَمُ ما یُسِرُّونَ وَ ما یُعْلِنُونَ این خط...
قوله تعالی: أَ وَ لا یَعْلَمُونَ أَنَّ اللَّهَ یَعْلَمُ ما یُسِرُّونَ وَ ما یُعْلِنُونَ این خطاب اگر خواهی منافقان را نه و اگر خواهی جهودان را، اگر منافقان را نهی معنی آنست که این منافقان که با مصطفی ع و با مؤمنان سخن دیگر میگویند و در دل دیگر دارند نمیدانند که اللَّه سر و آشکارای ایشان میداند. آن اندیشه که در دل دارند و بزبان جز زان میگویند یا آن سخن که با یکدیگر میگویند در خلوت پنهان از مسلمانان، اللَّه میداند اگر خواهد پیغامبر خود را و مؤمنان را از سرّ ایشان خبر کند، حدیث وهب بن عمیر ازین باب است با صفوان بن امیه در حجره نشسته بود. وهب گفت «لو لا عیالی و دین علیّ لا حببت أن اکون انا الّذی اقتل محمدا لنفسی» اگر نه عیال بودی و دینی که بر منست من قصد قتل محمد کردمی و شغل وی شما را کفایت کردمی. صفوان. گفت این کار را چه حیلت سازی و چون بر دست گیری؟
گفت من مردی ام دلاور، او را بفریبم ضربتی زنم، آن گه بر گردم و بکوه بر شوم کس بمن در نرسد. صفوان گفت عیالت با عیال من و دین تو بر من، هان تا چه داری! فخرج فشحذ سیفه و سمّه، ثم خرج الی المدینة، شمشیر تیز کرد و زهر آلود کرد و بقصد مدینه از مکه بیرون شد. چون در مدینه شد عمر خطاب وی را بدید اندیشهناک شد.
گفت من مردی ام دلاور، او را بفریبم ضربتی زنم، آن گه بر گردم و بکوه بر شوم کس بمن در نرسد. صفوان گفت عیالت با عیال من و دین تو بر من، هان تا چه داری! فخرج فشحذ سیفه و سمّه، ثم خرج الی المدینة، شمشیر تیز کرد و زهر آلود کرد و بقصد مدینه از مکه بیرون شد. چون در مدینه شد عمر خطاب وی را بدید اندیشهناک شد.
پیش مؤمنان و یاران باز رفت گفت «انی رأیت وهبا قد قدم فرابنی قدومه و هو رجل غادر فاطیفوا بنبیّکم گفت وهب آمد و از آمدن وی در دلم شک افتاد که وی مردی غدار است، نگر تا مصطفی را خالی نگذارید و یاران همه پیرامون مصطفی ع در نشستند.
وهب آمد و گفت أنعم صباحا یا محمد. قال قد ابدلنا اللَّه خیرا منها السلام. ما اقدمک؟
وهب آمد و گفت أنعم صباحا یا محمد. قال قد ابدلنا اللَّه خیرا منها السلام. ما اقدمک؟
مصطفی ع گفت خدای عز و جل ما را ازین بهتر تحیتی و سلامتی داده است، چه آورد ترا اینجا؟ گفت آمدم تا اسیرانرا باز خرم. مصطفی گفت ما بال السیف؟
شمشیر چیست که در بر داری؟ گفت یا محمد روز بدر نیز داشتیم و ما را در آن بس ظفری و نجاحی نبود، مصطفی گفت «فما شیء قلت لصفوان و انتما فی الحجر؟» آن چه سخن بود که در حجر با صفوان میگفتی که لو لا عیالی و دین علیّ؟ وهب گفت هاء! کیف قلت؟ فاعاده علیه. قال وهب قد کنت تخبرنا بخبر اهل السّماء فنکذبک، فاراک تحدثنا بخبر اهل الارض. اشهد ان لا اله الّا اللَّه و انّک رسول اللَّه. ثم قال یا رسول اللَّه اعطنی عمامتک، فاعطاه النبی صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم عمامته، ثم خرج راجعا الی مکة.
شمشیر چیست که در بر داری؟ گفت یا محمد روز بدر نیز داشتیم و ما را در آن بس ظفری و نجاحی نبود، مصطفی گفت «فما شیء قلت لصفوان و انتما فی الحجر؟» آن چه سخن بود که در حجر با صفوان میگفتی که لو لا عیالی و دین علیّ؟ وهب گفت هاء! کیف قلت؟ فاعاده علیه. قال وهب قد کنت تخبرنا بخبر اهل السّماء فنکذبک، فاراک تحدثنا بخبر اهل الارض. اشهد ان لا اله الّا اللَّه و انّک رسول اللَّه. ثم قال یا رسول اللَّه اعطنی عمامتک، فاعطاه النبی صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم عمامته، ثم خرج راجعا الی مکة.
فقال عمر لقد قدم وهب و انه لا بغض الیّ من الخنزیر و انه رجع و هو احبّ الی من بعض ولدی.
و اگر جهودان را نهی این خطاب که «أَ وَ لا یَعْلَمُونَ» معنی آنست که نمیدانند این جهودان که اللَّه میداند آنچه پنهان میدارند از عداوت، و آشکارا میکنند از جحود، در نهان دشمنی میدارند با مؤمنان و آشکارا میباز نشینند از اقرار، گواهی پنهان میکنند و آشکارا دروغ زن میگیرند.
و اگر جهودان را نهی این خطاب که «أَ وَ لا یَعْلَمُونَ» معنی آنست که نمیدانند این جهودان که اللَّه میداند آنچه پنهان میدارند از عداوت، و آشکارا میکنند از جحود، در نهان دشمنی میدارند با مؤمنان و آشکارا میباز نشینند از اقرار، گواهی پنهان میکنند و آشکارا دروغ زن میگیرند.
وَ مِنْهُمْ أُمِّیُّونَ الآیة قیل ان الامّی منسوب الی امّهای تربّی معها و لم یفارقها، فیتعلم ما یتعلمه الرجال ای هم کما ولدوا لم یتعلموا. امّی نادبیر است که نداند نبشتن و خواندن. مصطفی گفت انّا امّة امیّة لا نکتب و لا نحسب.
و یقال هو منسوب الی الامّة التی هی الخلقة. یقال فلان طویل الامة ای الخلقة و القامة. در معنی این آیت دو قول گفتهاند: یکی آنست که از جهودان قومیاند که توریة ندانند نوشتن و خواندن آن، مگر چیزی شنوند از مهتران خویش از دروغها که بر میسازند و میگویند هذا من عند اللَّه و ایشان را آن معرفت نیست که بدانند که آن دروغ است.
و یقال هو منسوب الی الامّة التی هی الخلقة. یقال فلان طویل الامة ای الخلقة و القامة. در معنی این آیت دو قول گفتهاند: یکی آنست که از جهودان قومیاند که توریة ندانند نوشتن و خواندن آن، مگر چیزی شنوند از مهتران خویش از دروغها که بر میسازند و میگویند هذا من عند اللَّه و ایشان را آن معرفت نیست که بدانند که آن دروغ است.
وَ إِنْ هُمْ إِلَّا یَظُنُّونَ و انگه ظنی میبرند و یقین نمیدانند که آن حق است و بمجرد آن ظن بر خدا منکر میشوند. باین قول «امانیّ» بمعنی اکاذیب است. و بقول دیگر «امانیّ» بمعنی تلاوت و قراءة است، یعنی از جهودان قومیاند که از توریة جز تلاوت و قراءة ندانند، احکام شرعی و امور دینی که در آنست و دانستن آن بریشان لازم است میندانند و مینشناسند، و حق تلاوت آن از تحلیل حلال و تحریم حرام میبنگزارند، وَ إِنْ هُمْ إِلَّا یَظُنُّونَ آن گه ظن میبرند که بتصدیق موسی و قبول توریة با تکذیب محمد و ردّ قرآن رستگاری یابند. یعنی که این قوم با ایشان که حق تلاوت آن بگزارند و احکام آن بشناسند و بدان کار کنند کی برابر باشند؟ اگر کسی گوید امّیّت نعت رسول خداست و آنچه نعت وی باشد دیگران را در آن چه ذم باشد و رب العالمین بر سبیل ذم جهودان را باین صفت یاد کرد؟ جواب آنست که نه هر چه صفت پیغامبر باشد دیگران را هم بران معنی بود، از برای آنکه اتفاق اسم اتفاق معنی اقتضا نمیکند، و نه هر صفتی که در غیر پیغمبر باشد در پیغامبر روا نبود.
نه بینی که اکل و شرب و نوم و نکاح و امثال این خصال که بر عموم مردم رود بر پیغامبر نیز رود، و وی را در آن هیچ عیب نه، و رب العالمین کافران را ذم کرد که بعثت پیغامبر را با وجود این صفات انکار کردند و آن را ضلالت شمرد ازیشان، فقال تعالی وَ قالُوا ما لِهذَا الرَّسُولِ یَأْکُلُ الطَّعامَ، الی قوله... فَضَلُّوا فَلا یَسْتَطِیعُونَ سَبِیلًا پس میباید دانست که امّیّت در صفات پیغامبر از امارات نبوت است و دلائل رسالت، که با صفت امّیّت وحی حق میگزارد و بیان علم اولین و آخرین میکرد، و ز غیب آسمان و زمین خبر میداد، و خلق را براه حق دعوت میکرد و بر طریق راست میداشت، و تعلیم فرائض و شرایع و مکارم الاخلاق میکرد، پس امیّت در حق وی صفت کمال بود، و در حق دیگران نشان نقصان.
نه بینی که اکل و شرب و نوم و نکاح و امثال این خصال که بر عموم مردم رود بر پیغامبر نیز رود، و وی را در آن هیچ عیب نه، و رب العالمین کافران را ذم کرد که بعثت پیغامبر را با وجود این صفات انکار کردند و آن را ضلالت شمرد ازیشان، فقال تعالی وَ قالُوا ما لِهذَا الرَّسُولِ یَأْکُلُ الطَّعامَ، الی قوله... فَضَلُّوا فَلا یَسْتَطِیعُونَ سَبِیلًا پس میباید دانست که امّیّت در صفات پیغامبر از امارات نبوت است و دلائل رسالت، که با صفت امّیّت وحی حق میگزارد و بیان علم اولین و آخرین میکرد، و ز غیب آسمان و زمین خبر میداد، و خلق را براه حق دعوت میکرد و بر طریق راست میداشت، و تعلیم فرائض و شرایع و مکارم الاخلاق میکرد، پس امیّت در حق وی صفت کمال بود، و در حق دیگران نشان نقصان.
فَوَیْلٌ لِلَّذِینَ یَکْتُبُونَ الْکِتابَ بِأَیْدِیهِمْ مصطفی ع گفت «الویل واد فی جهنّم یهوی فیه الکافر اربعین خریفا قبل ان یبلغ قعره». قیل معناه انّ الذین جعل لهم الویل هم المتبوّؤن لذلک الوادی و قال ابن المسیب لو سیرت فیه جبال الدّنیا لماعت من شدّة حرها، و گفتهاند که ویل آواز دادن کافرانست و زاری کردن ایشان در آن عذاب صعب و عقوبت سخت که بایشان میرسد.
محمد بن حسان گفت آن چهار کلمه است که دوزخیان بپارسی گویند «وای از نام وای از ننگ وای از نیاز وای از آز!» وای از نام یعنی وای بر من که در دنیا نام طلب کردم، وای از ننگ که میگفتم نار و لا عار وای از نیاز یعنی درویشی که سر همه بلاست، وای از آز یعنی حرص که قاعده همه شهوات است.
محمد بن حسان گفت آن چهار کلمه است که دوزخیان بپارسی گویند «وای از نام وای از ننگ وای از نیاز وای از آز!» وای از نام یعنی وای بر من که در دنیا نام طلب کردم، وای از ننگ که میگفتم نار و لا عار وای از نیاز یعنی درویشی که سر همه بلاست، وای از آز یعنی حرص که قاعده همه شهوات است.
مفسران گفتند که علماء جهودان از مهتران خویش که اعداء رسول خدا بودند رشوت میستدند و عامه خویش را از رسول میبرگردانیدند، بآن دروغ که میبرساختند و بآنک صفت و نعمت مصطفی ع میبگردانیدند، که در توریة صفت مصطفی ع چنان بود که «حسن الوجه جعد الشعر اکحل العین ربعة» ایشان بگردانیدند گفتند طویل ازرق سبط الشعر» و عامه ایشان که توریة ندانستند چون این بشنیدند گفتند پیغامبر نیست که در وی این صفتها نیست. گفتهاند که قومی از قریش به مدینه آمدند و از علماء جهودان صفت پیغامبر آخر الزمان پرسیدند، جواب همچنین دادند بر خلاف آنک خوانده بودند. رب العالمین گفت فَوَیْلٌ لَهُمْ مِمَّا کَتَبَتْ أَیْدِیهِمْ ویل ایشان را بآنچه بدست خویش مینویسند از تغییر و تبدیل در صفت وی در انکار نبوت و رسالت وی، وَ وَیْلٌ لَهُمْ مِمَّا یَکْسِبُونَ دیگر باره ویل مر ایشان را از آنچه میستانند از رشوت.
گفتهاند که «یکسبون» بلفظ مستقبل اشارت است که تا بقیامت هر کس که بر نهاد و سنت ایشان رود بآنچه نبشتند و گفتند گناه آن بایشان باز گردد. و الیه اشار النبی صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم «من سنّ سنّة سیئة فله وزرها و وزر من عمل بها الی یوم القیمة»
گفتهاند که «یکسبون» بلفظ مستقبل اشارت است که تا بقیامت هر کس که بر نهاد و سنت ایشان رود بآنچه نبشتند و گفتند گناه آن بایشان باز گردد. و الیه اشار النبی صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم «من سنّ سنّة سیئة فله وزرها و وزر من عمل بها الی یوم القیمة»
سعید جبیر گفت این آیت دلیل است که علما را در نشر علم بهایی طلب کردن روا نیست، و یشهد لذلک ما روی ابن عباس قال قال رسول اللَّه علماء هذه الامة رجلان: رجل اتاه اللَّه علما فطلب به وجه اللَّه و الدار الآخرة و بذله للناس و لم یأخذ علیه طمعا و لم یشتر به ثمنا قلیلا، فذلک یستغفر له ما فی البحور و دواب البرّ و البحر و الطیر فی جوّ السماء، و یقدم علی اللَّه سیّدا شریفا. و رجل اتاه اللَّه علما فیبخل به علی عباد اللَّه و اخذ علیه طمعا و اشتری به ثمنا قلیلا، فلذلک یلجم بلجام من نار. و سئل بعضهم «ما الذی یذهب بنور العلم من قلوب العلماء؟ قال الطمع.» قومی بحکم این آیت مصحف نبشتن بمزد و فروختن آن کراهیت داشتند. قال عبد اللَّه بن شقیق کان اصحاب النبی صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم یکرهون بیع المصاحف. قال سعید بن المسیب «ابتعها و لا تبعها.» و قومی بر عکس این گفتند و بیع مصاحف بحکم این آیت روا داشتند، یعنی که این وعید آن کس را گفت که از بر خویش چیزی نهد و بر کتاب حق بندد و دعوی کند که این از نزدیک حق است جل جلاله، تا چنانک نبشتن کتاب حق و اکتساب در آن رواست و مباح، این فراهم نهاده و از بر خویش بگفته نیز روا دارد و مباح کند، پس رب العالمین و عید فرستاد بآن اختلاف که میکردند نه بعین اکتساب. و اگر چنان بودی که اکتساب به بیع توریة و کتب حق محرّم بودی اختلاف اباطیل ایشان در وجوه مکاسب بنزدیک ایشان هم محرم بودی، و در آن شروع نکردندی. و نیز دلیل است این آیت که هر کتابی که در آن سحر دروغ است و ترهات پیشینیان و اباطیل دروغزنان، و هر چه خلاف حق و راستی است مبایعت در چنین کتب روا نباشد، و بهای آن جز حرام نبود.
وَ قالُوا لَنْ تَمَسَّنَا النَّارُ إِلَّا أَیَّاماً مَعْدُودَةً. چونک جهودان را بیم دادند از آتش دوزخ، ایشان گفتند آتش بما نرسد مگر چند روز شمرده. یعنی آن چهل روز که گوساله پرستیدند که خدای عز و جل سوگند یاد کرده است که ایشان را عذاب کند، چون آن چهل روز عذاب کرد سوگند وی راست شد، از آن پس از دوزخ بیرون آئیم و قومی دیگر بجای ما، و اشارت بمصطفی صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم و یاران کردند یعنی شما بجای ما نشینید مصطفی گفت: «بل انتم خالدون فیها مخلّدون لا نخلفکم فیها ان شاء اللَّه ابدا».
وَ قالُوا لَنْ تَمَسَّنَا النَّارُ إِلَّا أَیَّاماً مَعْدُودَةً. چونک جهودان را بیم دادند از آتش دوزخ، ایشان گفتند آتش بما نرسد مگر چند روز شمرده. یعنی آن چهل روز که گوساله پرستیدند که خدای عز و جل سوگند یاد کرده است که ایشان را عذاب کند، چون آن چهل روز عذاب کرد سوگند وی راست شد، از آن پس از دوزخ بیرون آئیم و قومی دیگر بجای ما، و اشارت بمصطفی صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم و یاران کردند یعنی شما بجای ما نشینید مصطفی گفت: «بل انتم خالدون فیها مخلّدون لا نخلفکم فیها ان شاء اللَّه ابدا».
پس رب العالمین ایشان را دروغزن کرد، گفت: قُلْ أَتَّخَذْتُمْ عِنْدَ اللَّهِ عَهْداً یا محمد گوی ایشان را که بآنچه میگویید پیمانی دارید از حق جل جلاله؟ اگر دارید اللَّه پیمان خود نشکند، پس ایشان را دیگر باره دروغ زن کرد گفت: أَمْ تَقُولُونَ عَلَی اللَّهِ ما لا تَعْلَمُونَ این ام در موضع بل است، یعنی شما بر خدای عز و جل چیزی میگویید که ندانید. ابن عباس گفت روز قیامت که ایشان را در دوزخ چهل سال عذاب کرده باشند هر روزی را از آن چهل روز سالی، خازنان دوزخ گویند: «یا معشر الیهود أما انقضت الایام التی قلتم فی دار الدنیا؟ قالوا ما ندری. قالت الخزّان فقد عذّبناکم مقدار اربعین سنة، یا معشر الاشقیاء، فبم تخرجون منها، قالوا کیف نخرج و انت خازن جهنم، فیقول لهم أ کنتم اتخذتم عند اللَّه عهدا بل کذبتم و انتم فیها خالدون » آن گه ایشان را جواب داد «بَلی مَنْ کَسَبَ سَیِّئَةً» این بلی بمعنی آری است میگوید آری آنچه ایشان میگویند که نیست هست. «مَنْ کَسَبَ سَیِّئَةً...» هر که یدی کند یعنی شرک آرد «وَ أَحاطَتْ بِهِ خَطِیئَتُهُ» ای أحاط عمله به فمات علی کفره و در آن شرک و کفر خویش بمیرد. نافع تنها خطیئاته خواند بر لفظ جمع. فَأُولئِکَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فِیها خالِدُونَ ایشان در دوزخ شوند و جاوید در آن بمانند. این همانست که جایی دیگر گفت «وَ مَنْ جاءَ بِالسَّیِّئَةِ فَکُبَّتْ وُجُوهُهُمْ فِی النَّارِ». و مصطفی ع آتش دوزخ را صفت کرده و گفته
«لنار بنی آدم الّتی توقدون جزء عن سبعین جزء من نار جهنم، فقال رجل یا رسول اللَّه ان کانت لکافیة قال فانّها فضّلت علیها بتسعة و ستّین جزء حرا فحرّا اوقدت الف عام فابیضّت، ثم اوقدت الف عام فاحمرّت، ثم اوقدت الف عام فاسودّت فهی سوداء کاللیل المظلم»
«لنار بنی آدم الّتی توقدون جزء عن سبعین جزء من نار جهنم، فقال رجل یا رسول اللَّه ان کانت لکافیة قال فانّها فضّلت علیها بتسعة و ستّین جزء حرا فحرّا اوقدت الف عام فابیضّت، ثم اوقدت الف عام فاحمرّت، ثم اوقدت الف عام فاسودّت فهی سوداء کاللیل المظلم»
و عن ابی سعید الخدری قال «یخرج عنق من النار یوم القیمة
یتکلم یقول انی وکّلت بثلثة: بکلّ جبار، و بمن ادّعی مع اللَّه الها آخر، و بمن قتل نفسا بغیر نفس، فتنطوی علیهم فتطرحهم فی غمرات جهنم.»
یتکلم یقول انی وکّلت بثلثة: بکلّ جبار، و بمن ادّعی مع اللَّه الها آخر، و بمن قتل نفسا بغیر نفس، فتنطوی علیهم فتطرحهم فی غمرات جهنم.»
قومی معتزله بظاهر این آیت تمسک کردند و بر عموم براندند و گفتند اهل کبائر و فسق جاوید در دوزخ بمانند بحکم این آیت. و جواب اهل حق آنست که ظاهر آیت عام است اما بمعنی خاص است. که جای دیگر میگوید: وَ یَغْفِرُ ما دُونَ ذلِکَ لِمَنْ یَشاءُ اینان که در تحت مشیّتاند اصحاب کبائر و فسق و معاصیاند لا محاله، اگر ایشان گویند اینان که در تحت مشیّتاند تائباناند، این تأویل درست نیست که تائبان را چنین وعید نیاید، از بهر آنک ایشان بی گمان رستگارانند. و اگر گویند که اصحاب صغائرند، هم درست نیست، از بهر آنک صغیره بمذهب ایشان بشرط اجتناب کبائر مغفور است، پس حمل آیت بر آن بعید است. و اگر گویند که منافقاناند، منافق خود در درک اسفل است، چنانک قرآن از آن خبر میدهد و صحابه رسول بکفر ایشان گواهی میدهند. و اگر گویند که کافران و مشرکاناند این کافران علی القطع جاوید و در آتشاند و آن کس که جاوید در آتش است نگویند او را که در تحت مشیّتاند، بماند اینجا در تحت آیت اصحاب کبائر و اهل فسق و معاصی که هم ایمان دارند و هم فسق، ایشانند که در تحت عدل و فضل حقاند اگر بایشان بفضل نگرد ایشان را بفسق و معصیت خویش بآتش فرستد، اما جاوید در آتش بنمانند، که بشفاعت رسول ایشان را آخر بیرون آرد. و دلیل بر آنک بنده بفسق و معاصی از ایمان بیرون نشود آنست که رب العالمین گفت: فَتَحْرِیرُ رَقَبَةٍ مُؤْمِنَةٍ کفاره قتل را واجب کرد که گردنی مؤمنه آزاد کند پس اگر آن گردن فاسقه باشد هم رواست. و کفارت را بجاست و اگر بفسق ایمان نماندی روا نبودی. و گفتهاند که اگر بافسق و معصیت ایمان بنماندی با خدمت و طاعت کفرهم نماندی، پس اتفاق است که بخدمت و طاعت از بنده حکم کفر بر نخیزد، همچنین بفسق و معصیت باید که از بنده حکم ایمان بر نخیزد. پس معلوم شد که آیت مخصوص است و سیّئة و خطیئة درین آیت بمعنی کفر و شرک است چنانک جایی دیگر گفت وَ لَیْسَتِ التَّوْبَةُ لِلَّذِینَ یَعْمَلُونَ السَّیِّئاتِ یعنی انواع الکفر فکذلک هاهنا.
وَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ پس از ذکر کافران و رسیدن ایشان در سرانجام به عقوبت جاویدان، ذکر مؤمنان در گرفت و ناز و نعیم ایشان در آن بهشت جاودان، تابنده مؤمن را میان هر دو آیت در خوف و رجا بگرداند. چون صفت بیگانگان شنود و خشم و عذاب خدا در حق ایشان، در خوف افتد، گهی زارد گهی نالد، گهی از آتش فریاد میکند چنانک مصطفی از پس هر نماز بگفتی
وَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ پس از ذکر کافران و رسیدن ایشان در سرانجام به عقوبت جاویدان، ذکر مؤمنان در گرفت و ناز و نعیم ایشان در آن بهشت جاودان، تابنده مؤمن را میان هر دو آیت در خوف و رجا بگرداند. چون صفت بیگانگان شنود و خشم و عذاب خدا در حق ایشان، در خوف افتد، گهی زارد گهی نالد، گهی از آتش فریاد میکند چنانک مصطفی از پس هر نماز بگفتی
«اللهمّ انی اعوذ بک من نار جهنّم»
پس چون صفت مؤمنان شنود، و مآل و مرجع ایشان و فضل و کرم خداوند در حق ایشان، حال در وی بگردد صفت خوف بصفت رجا بدل شود آرام در دلش آید، دست کرم و فضل او را از وهده خوف بیرون آرد، و حال بنده همیشه همچنین باید که بود، گهی با ترس و گداز، گهی با انس و ناز، گهی از بیم دوزخ فریادکنان، گهی بامید بهشت شادان و نازان. در اخبار بیارند که صهیب درم خریده زنی بود، و همه شب بیخواب و بی آرام بودی و از بسیاری سهر نزار و ضعیف شده بود، آن سیده وی او را گفت «افسدت علی نفسک.» ای صهیب تو تن خویش بزیان بردی و از خدمت من باز ماندی، این چیست که تو بدست داری؟ صهیب جواب داد که «انّ اللَّه تعالی جعل اللیل سکنا لصهیب، انّ صهیبا اذا ذکر الجنّة طال شوقه و اذا ذکر النار طار نومه.»
پس چون صفت مؤمنان شنود، و مآل و مرجع ایشان و فضل و کرم خداوند در حق ایشان، حال در وی بگردد صفت خوف بصفت رجا بدل شود آرام در دلش آید، دست کرم و فضل او را از وهده خوف بیرون آرد، و حال بنده همیشه همچنین باید که بود، گهی با ترس و گداز، گهی با انس و ناز، گهی از بیم دوزخ فریادکنان، گهی بامید بهشت شادان و نازان. در اخبار بیارند که صهیب درم خریده زنی بود، و همه شب بیخواب و بی آرام بودی و از بسیاری سهر نزار و ضعیف شده بود، آن سیده وی او را گفت «افسدت علی نفسک.» ای صهیب تو تن خویش بزیان بردی و از خدمت من باز ماندی، این چیست که تو بدست داری؟ صهیب جواب داد که «انّ اللَّه تعالی جعل اللیل سکنا لصهیب، انّ صهیبا اذا ذکر الجنّة طال شوقه و اذا ذکر النار طار نومه.»
وَ الَّذِینَ آمَنُوا یعنی صدّقوا بتوحید اللَّه و رسوله. وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ یعنی الطاعات فیما بینهم و بین ربّهم.
أُولئِکَ أَصْحابُ الْجَنَّةِ هُمْ فِیها خالِدُونَ مقیمون فی الجنّة لا یموتون و لا یخرجون منها ابدا.
أُولئِکَ أَصْحابُ الْجَنَّةِ هُمْ فِیها خالِدُونَ مقیمون فی الجنّة لا یموتون و لا یخرجون منها ابدا.
وَ إِذْ أَخَذْنا مِیثاقَ بَنِی إِسْرائِیلَ یعنی فی التوریة، ای امرناهم بذلک فقبلوه. این همانست که در سورة المائده گفت: وَ لَقَدْ أَخَذَ اللَّهُ مِیثاقَ بَنِی إِسْرائِیلَ وَ بَعَثْنا مِنْهُمُ اثْنَیْ عَشَرَ نَقِیباً میگوید اللَّه میثاق بست و پیمان ستد از فرزندان یعقوب و دوازده نقیب فرستادیم، از هر سبطی نقیبی، اسباط بسیار بودند فراوان هزاران، پس از هر سبطی نقیب برگزید موسی با وی بیعت کردی و با وی آن عهد بستی. تا آن نقیب از دیگران بیعت ستدی و با ایشان عهد بستی. اینست که اللَّه میگوید وَ إِذْ أَخَذْنا مِیثاقَ بَنِی إِسْرائِیلَ...
پیمان ستدیم از بنی اسرائیل در توریة، و با ما عهد کردند لا تَعْبُدُونَ إِلَّا اللَّهَ مکی و حمزه و کسایی بیاء خوانند یعنی تا نه پرستند جزز اللَّه باقی بتا خوانند، و معنی آنست که ایشان را گفتیم در پیمان که لا تعبدون الا اللَّه تا نه پرستید مگر اللَّه. معاذ جبل مصطفی را گفت: «یا رسول اللَّه اوصنی. فقال اعبد اللَّه و لا تشرک به شیئا. قال یا رسول اللَّه زدنی، قال اذا اسأت فاحسن، قال یا رسول اللَّه زدنی قال استقم و لیحسن خلقک.»
پیمان ستدیم از بنی اسرائیل در توریة، و با ما عهد کردند لا تَعْبُدُونَ إِلَّا اللَّهَ مکی و حمزه و کسایی بیاء خوانند یعنی تا نه پرستند جزز اللَّه باقی بتا خوانند، و معنی آنست که ایشان را گفتیم در پیمان که لا تعبدون الا اللَّه تا نه پرستید مگر اللَّه. معاذ جبل مصطفی را گفت: «یا رسول اللَّه اوصنی. فقال اعبد اللَّه و لا تشرک به شیئا. قال یا رسول اللَّه زدنی، قال اذا اسأت فاحسن، قال یا رسول اللَّه زدنی قال استقم و لیحسن خلقک.»
و قال صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم «یقول اللَّه تعالی یا ابن آدم، انا بدّک اللازم فاعمل لبدّک، کل الناس کلّ منهم بدّ و لیس لک منی بدّ».
وَ بِالْوالِدَیْنِ إِحْساناً و در پیمان وصیت کردیم ایشان را بنواختن پدر و مادر، نواخت مادر و پدر در توحید پیوست ایدر و جایهای دیگر در قرآن. قال اللَّه تعالی وَ لا تُشْرِکُوا بِهِ شَیْئاً وَ بِالْوالِدَیْنِ إِحْساناً. وَ قَضی رَبُّکَ أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا إِیَّاهُ وَ بِالْوالِدَیْنِ إِحْساناً و رضاء خود در رضاء ایشان بست در سنت. چنانک در خبر است: رضاء اللَّه فی رضا الوالدین
وَ بِالْوالِدَیْنِ إِحْساناً و در پیمان وصیت کردیم ایشان را بنواختن پدر و مادر، نواخت مادر و پدر در توحید پیوست ایدر و جایهای دیگر در قرآن. قال اللَّه تعالی وَ لا تُشْرِکُوا بِهِ شَیْئاً وَ بِالْوالِدَیْنِ إِحْساناً. وَ قَضی رَبُّکَ أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا إِیَّاهُ وَ بِالْوالِدَیْنِ إِحْساناً و رضاء خود در رضاء ایشان بست در سنت. چنانک در خبر است: رضاء اللَّه فی رضا الوالدین
و عقوق ایشان از کبائر کرد، چنانک مصطفی را از کبائر پرسیدند
فقال الشرک باللَّه و قتل النفس و عقوق الوالدین و قول الزور
فقال الشرک باللَّه و قتل النفس و عقوق الوالدین و قول الزور
و مصطفی صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم گفت: نیکی کردن با مادر و پدر فاضلتر است از نماز و روزه و حج و عمره و غزاء، و گفت چه زیان دارد اگر کسی صدقه دهد و بمزد مادر و پدر دهد تا ایشان را ثواب باشد و از ثواب وی چیزی نکاهند.
و مردی در پیش مصطفی ع شد گفت: یا رسول اللَّه من گناهی عظیم کردهام مرا توبه هست یا نه؟ مصطفی گفت: مادر داری؟ گفت نه. گفت خواهر مادر داری؟ گفت دارم گفت شو با وی نیکی کن.
و مردی در پیش مصطفی ع شد گفت: یا رسول اللَّه من گناهی عظیم کردهام مرا توبه هست یا نه؟ مصطفی گفت: مادر داری؟ گفت نه. گفت خواهر مادر داری؟ گفت دارم گفت شو با وی نیکی کن.
وَ ذِی الْقُرْبی و ایشان را وصیت کردیم بنواختن خویشان و نیکویی کردن با نزدیکان. در خبرست که هر که عمر دراز خواهد و روزی فراخ با خویشاوندان نیکویی کند و قال صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم «لمّا خلق اللَّه تعالی الرحم قامت فاخذت بحق الرحمن، فقال لها مه قالت هذا مقام العائد بک من القطیعة قال الا ترضین ان اصل من وصلک و اقطع من قطعک.»
و قال صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم حکایة عن اللَّه تعالی انا الرحمن و هی الرحم شققت لها اسما من اسمی، فمن
و قال صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم حکایة عن اللَّه تعالی انا الرحمن و هی الرحم شققت لها اسما من اسمی، فمن
وصلها وصلته و من قطعها بتته».
وَ الْیَتامی وَ الْمَساکِینِ و ایشان را وصیّت کردیم در آن پیمان بنواختن یتیمان و درویشان، یتیم پدر مرده است از آدمیان یا نابالغ است. مصطفی ع گفت: لا یتم بعد حلم.
وَ الْیَتامی وَ الْمَساکِینِ و ایشان را وصیّت کردیم در آن پیمان بنواختن یتیمان و درویشان، یتیم پدر مرده است از آدمیان یا نابالغ است. مصطفی ع گفت: لا یتم بعد حلم.
و از جانوران یتیم آنست که مادر ندارد، و ذلک لان کفالة الولد فی النّاس علی غالب الامر و فی الحکم الی الأب، و فی البهائم الی الام. و معنی یتیم انفراد است، و منه الدرّة الیتیمة یعنی المنفردة التی لا شبیه لها، و یتامی جمع جمع است یقال یتیم و ایتام و یتامی کأسیر و اسری و اساری. وَ الْمَساکِینِ و مسکین اوست که چیزی دارد کم از کفایت قوام عیش، او را چیزی میدرباید.
روی ابو ذر رض قال اوصانی رسول اللَّه صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم بحبّ المساکین و الدنّو منهم، و اوصانی ان انظر الی من هو دونی، و لا انظر الی من هو فوقی، و اوصانی ان اقول الحق و ان کان مرّا، و اوصانی ان اصل رحمی و ان ادبرت، و اوصانی ان استکثر من قول لا اله الا اللَّه، و لا حول و لا قوة الا باللّه فانّه من کنوز الجنة.
روی ابو ذر رض قال اوصانی رسول اللَّه صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم بحبّ المساکین و الدنّو منهم، و اوصانی ان انظر الی من هو دونی، و لا انظر الی من هو فوقی، و اوصانی ان اقول الحق و ان کان مرّا، و اوصانی ان اصل رحمی و ان ادبرت، و اوصانی ان استکثر من قول لا اله الا اللَّه، و لا حول و لا قوة الا باللّه فانّه من کنوز الجنة.
و سلیمان پیغامبر با آن پادشاهی و مملکت چون در مسجد درویشی را دیدی پیش وی بنشستی، گفتی مسکین جالس مسکینا.
وَ قُولُوا لِلنَّاسِ حُسْناً و ایشان را وصیت کردیم که مردمان را سخن نیکو گوئید. حسنا و حسنا بفتحتین و بتخفیف هر دو خواندهاند: بفتحتین قراءة حمزه و کسایی و یعقوب و خلف است، و بضم و تخفیف قراءة باقی. و تقدیره: قولوا للنّاس قولا حسنا و قولا ذا حسن ابن عباس گفت و مقاتل «معناه قولوا للناس حقا و صدقا فی شأن محمد فمن سالکم عنه فبیّنوا له صفته و لا تکتموا امره و لا تغیّروا نعته» در کار محمد با مردمان راستی گوئید و درستی، و صفت وی بمگردانید و کار وی از پرسنده پنهان مکنید. سفیان ثوری گفت معناه مروهم بالمعروف و انهوهم عن المنکر
وَ قُولُوا لِلنَّاسِ حُسْناً و ایشان را وصیت کردیم که مردمان را سخن نیکو گوئید. حسنا و حسنا بفتحتین و بتخفیف هر دو خواندهاند: بفتحتین قراءة حمزه و کسایی و یعقوب و خلف است، و بضم و تخفیف قراءة باقی. و تقدیره: قولوا للنّاس قولا حسنا و قولا ذا حسن ابن عباس گفت و مقاتل «معناه قولوا للناس حقا و صدقا فی شأن محمد فمن سالکم عنه فبیّنوا له صفته و لا تکتموا امره و لا تغیّروا نعته» در کار محمد با مردمان راستی گوئید و درستی، و صفت وی بمگردانید و کار وی از پرسنده پنهان مکنید. سفیان ثوری گفت معناه مروهم بالمعروف و انهوهم عن المنکر
قال النبی صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم «مروا بالمعروف و ان لم تعملوا کله، و انهوا عن المنکر و ان لم تنتهوا عنه کله.»
بعضی مفسران گفتند وَ قُولُوا لِلنَّاسِ حُسْناً سیاق این هم بر آن وجه است که وَ جادِلْهُمْ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ. فَاعْفُوا وَ اصْفَحُوا الی غیر ذلک من امثاله.
بعضی مفسران گفتند وَ قُولُوا لِلنَّاسِ حُسْناً سیاق این هم بر آن وجه است که وَ جادِلْهُمْ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ. فَاعْفُوا وَ اصْفَحُوا الی غیر ذلک من امثاله.
پس این همه بآیت سیف منسوخ گشت.
وَ أَقِیمُوا الصَّلاةَ وَ آتُوا الزَّکاةَ و نماز بهنگام بپای دارید، و شرائط و حقوق آن بجای آرید و زکاة از مال بیرون کنید. زکاة را دو معنی گفتهاند یکی پاکی و پاکیزگی، که بنده مؤمن مال خود را بزکاة دادن پاکیزه گرداند و تن خود را از وبال مال پاک گرداند، و دیگر معنی زکاة زیاد نیست یعنی که مال چون زکاة وی بدهی زیادت گردد. هر چند ظاهر وی نقصان نماید، اما در باطن زیاد نیست. پس بمعنی پاکیزگی هم چنان است که چاهی را نجاست اندر افتد چند دلو از آن بر کشی چاه و آب آن پاک شود، همچنین مال را شبهت اندر آید چون زکاة بدهی باقی مال پاک شود، و پاک بماند، چنانک آنجا آب چاه روان شود حکم پاکی گیرد، و این مرد که زکاة بدهد دست وی چشمه جود شود مال وی حکم پاکی گیرد، بجمع کردن مرد باشد بدادن زکاة جوانمرد گردد. و بمعنی دیگر زیادتی و برکت اندر مال پیدا آید، مانند آن که درختی را به پیرایند از وی شاخههای نیم خشک ببرند، بظاهر نقصان نماید لکن درخت بآن سبب تازه گردد و زیادتی پیدا آید، هم اندرین جهان ببرکت و هم در آن جهان برحمت.
وَ أَقِیمُوا الصَّلاةَ وَ آتُوا الزَّکاةَ و نماز بهنگام بپای دارید، و شرائط و حقوق آن بجای آرید و زکاة از مال بیرون کنید. زکاة را دو معنی گفتهاند یکی پاکی و پاکیزگی، که بنده مؤمن مال خود را بزکاة دادن پاکیزه گرداند و تن خود را از وبال مال پاک گرداند، و دیگر معنی زکاة زیاد نیست یعنی که مال چون زکاة وی بدهی زیادت گردد. هر چند ظاهر وی نقصان نماید، اما در باطن زیاد نیست. پس بمعنی پاکیزگی هم چنان است که چاهی را نجاست اندر افتد چند دلو از آن بر کشی چاه و آب آن پاک شود، همچنین مال را شبهت اندر آید چون زکاة بدهی باقی مال پاک شود، و پاک بماند، چنانک آنجا آب چاه روان شود حکم پاکی گیرد، و این مرد که زکاة بدهد دست وی چشمه جود شود مال وی حکم پاکی گیرد، بجمع کردن مرد باشد بدادن زکاة جوانمرد گردد. و بمعنی دیگر زیادتی و برکت اندر مال پیدا آید، مانند آن که درختی را به پیرایند از وی شاخههای نیم خشک ببرند، بظاهر نقصان نماید لکن درخت بآن سبب تازه گردد و زیادتی پیدا آید، هم اندرین جهان ببرکت و هم در آن جهان برحمت.
عبد اللَّه مسعود گفت: من اقام الصلاة و لم یؤت الزّکاة فلا صلاة له سلمان فارسی گفت: «انّ الصّلاة مکیال فمن وَفّی وُفّی له و من طفّف فقد علمتم ما قیل فی المطفّفین. و قال عبد العزیز بن عمیر الصّلاة تبلغک باب الملک، و الصدقة تدخلک علیه، و کان عمر بن الخطاب یقول اللهم اجعل الفضل عند خیارنا لعلهم یعود و اعلی اولی الحاجة منا.
ثُمَّ تَوَلَّیْتُمْ إِلَّا قَلِیلًا مِنْکُمْ وَ أَنْتُمْ مُعْرِضُونَ این پیمان از بنی اسرائیل گرفتند، و در پیمان این وصیتها برفت و ایشان در پذیرفتند که وصیت بجای آرند و پیمان نشکنند. رب العالمین گفت: بوفاء آن عهد باز نیامدند یعنی پدران بوفا باز نیامدند که پیمان بشکستند و برگشتند و از وفا روی بگردانیدند. پس گفت: وَ أَنْتُمْ مُعْرِضُونَ و امروز شما بر پی پدران رفتید و فرمان توریة بگذاشتید، چنانک ایشان گذاشتند، مگر اندکی از شما که فرمان بجای آوردید و به نبوت مصطفی اقرار دادید، و هم من کان ثابتا علی دینه ثم آمن بمحمد صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم
ثُمَّ تَوَلَّیْتُمْ إِلَّا قَلِیلًا مِنْکُمْ وَ أَنْتُمْ مُعْرِضُونَ این پیمان از بنی اسرائیل گرفتند، و در پیمان این وصیتها برفت و ایشان در پذیرفتند که وصیت بجای آرند و پیمان نشکنند. رب العالمین گفت: بوفاء آن عهد باز نیامدند یعنی پدران بوفا باز نیامدند که پیمان بشکستند و برگشتند و از وفا روی بگردانیدند. پس گفت: وَ أَنْتُمْ مُعْرِضُونَ و امروز شما بر پی پدران رفتید و فرمان توریة بگذاشتید، چنانک ایشان گذاشتند، مگر اندکی از شما که فرمان بجای آوردید و به نبوت مصطفی اقرار دادید، و هم من کان ثابتا علی دینه ثم آمن بمحمد صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم
کامنت ها