مهدی اخوان ثالث:موجها خوابیدهاند، آرام و رام طبل توفان از نوا افتاده است
❈۱❈
موجها خوابیدهاند، آرام و رام
طبل توفان از نوا افتاده است
چشمههای شعلهور خشکیدهاند
آبها از آسیا افتاده است
❈۲❈
در مزار آباد شهر بی تپش
وای ِ جغدی هم نمیآید به گوش
دردمندان بی خروش و بی فغان
خشمناکان بی فغان و بی خروش
❈۳❈
آهها در سینهها گم کرده راه
مرغکان سرشان به زیر بالها
در سکوت جاودان مدفون شده ست
هر چه غوغا بود و قیل و قالها
❈۴❈
آبها از آسیا افتادهاست
دارها برچیده، خونها شستهاند
جای رنج و خشم و عصیان بوتهها
خشکبنهای پلیدی رستهاند
❈۵❈
مشتهای آسمانکوب قوی
وا شده ست و گونه گون رسوا شده ست
یا نهان سیلی زنان یا آشکار
کاسهٔ پست گداییها شده ست
❈۶❈
خانه خالی بود و خوان بی آب و نان
و آنچه بود، آش دهن سوزی نبود
این شب است، آری، شبی بس هولناک
لیک پشت تپه هم روزی نبود
❈۷❈
باز ما ماندیم و شهر بی تپش
و آنچه کفتار است و گرگ و روبهست
گاه میگویم فغانی بر کشم
باز می بیتم صدایم کوتهست
❈۸❈
باز میبینم که پشت میلهها
مادرم استاده، با چشمان تر
نالهاش گم گشته در فریادها
گویدم گویی که: من لالم، تو کر
❈۹❈
آخر انگشتی کند چون خامهای
دست دیگر را بسان نامهای
گویدم بنویس و راحت شو به رمز
تو عجب دیوانه و خودکامهای
❈۱۰❈
من سری بالا زنم، چون ماکیان
از پس نوشیدن هر جرعه آب
مادرم جنباند از افسوس سر
هر چه از آن گوید، این بیند جواب
❈۱۱❈
گوید آخر ... پیرهاتان نیز ... هم
گویمش اما جوانان ماندهاند
گویدم اینها دروغند و فریب
گویم آنها بس به گوشم خواندهاند
❈۱۲❈
گوید اما خواهرت، طفلت، زنت...؟
من نهم دندان غفلت بر جگر
چشم هم اینجا دم از کوری زند
گوش کز حرف نخستین بود کر
❈۱۳❈
گاه رفتن گویدم نومیدوار
و آخرین حرفش که: این جهل است و لج
قلعهها شد فتح، سقف آمد فرود
و آخرین حرفم ستون است و فرج
❈۱۴❈
میشود چشمش پر از اشک و به خویش
میدهد امید دیدار مرا
من به اشکش خیره از این سوی و باز
دزد مسکین برده سیگار مرا
❈۱۵❈
آبها از آسیا افتاده، لیک
باز ما ماندیم و خوان این و آن
میهمان باده و افیون و بنگ
از عطای دشمنان و دوستان
❈۱۶❈
آبها از آسیا افتاده، لیک
باز ما ماندیم و عدل ایزدی
و آنچه گویی گویدم هر شب زنم
باز هم مست و تهی دست آمدی؟
❈۱۷❈
آن که در خونش طلا بود و شرف
شانهای بالا تکاند و جام زد
چتر پولادین ناپیدا به دست
رو به ساحلهای دیگر گام زد
❈۱۸❈
در شگفت از این غبار بی سوار
خشمگین، ما ناشریفان ماندهایم
آبها از آسیا افتاده، لیک
باز ما با موج و توفان ماندهایم
❈۱۹❈
هر که آمد بار خود را بست و رفت
ما همان بدبخت و خوار و بی نصیب
زآن چه حاصل، جز دروغ و جز دروغ؟
زین چه حاصل، جز فریب و جز فریب؟
❈۲۰❈
باز میگویند: فردای دگر
صبر کن تا دیگری پیدا شود
کاوهای پیدا نخواهد شد، امید
کاشکی اسکندری پیدا شود
کامنت ها