مهدی اخوان ثالث:شب خامش است و خفته در انبان تنگ روی شهر پلید کودن دون، شهر روسپی
❈۱❈
شب خامش است و خفته در انبان تنگ روی
شهر پلید کودن دون، شهر روسپی
ناشسته دست و رو
برف غبار بر همه نقش و نگار او
❈۲❈
بر یاد و یادگارش، آن اسب، آن سوار
بر بام و بر درختش، و آن راه و رهسپار
شب خاموش است و مردم شهر غبار پوش
پیموده راه تا قلل دور دست خواب
❈۳❈
در آرزوی سایهٔ تری و قطرهای
رویای دیر باورشان را
کنده است همت ابری، چنانکه شهر
چون کشتی شده ست، شناور به روی آب
❈۴❈
شب خامش است و اینک، خاموشتر ز شب
ابری ملول میگذرد از فراز شهر
دور آنچنانکه گویی در گوشش اختران
گویند راز شهر
❈۵❈
نزدیک آنچنانک
گلدستهها رطوبت او را
احساس میکنند
ای جاودانگی
❈۶❈
ای دشتهای خلوت و خاموش
باران من نثار شما باد
کامنت ها