مهدی اخوان ثالث:آفاق پوشیده از فر بیخویشی است و نوازش ای لحظههای گریزان صفای شما باد
❈۱❈
آفاق پوشیده از فر بیخویشی است و نوازش
ای لحظههای گریزان صفای شما باد
دمتان و ناز قدمتان گرامی، سلام! اندر آیید
این شهر خاموش در دوردست فراموش
❈۲❈
جاوید جای شما باد
ای لحظههای شگفت و گریزان که گاهی چه کمیاب
این مشت خون و خجل را
در بارش نور نوشین خود مینوازید
❈۳❈
او میپرد چون دل پر سرود قناری
از شهر بند حصارش فراتر
و میتپد چون پر بیمناک کبوتر
تن، شنگی از رقص لبریز
❈۴❈
سر، چنگی از شوق سرشار
غم دور و اندیشهٔ بیش و کم دور
هستی همه لذت و شور
ای لحظههای بدینسان شگفت از کجایید؟
❈۵❈
کی، وز کدامین ره آیید؟
از باغهای نگارین سمتی؟
از بودن و تندرستی؟
از دیدن و آزمودن؟
❈۶❈
نه
من
بس بودم و آزمودم
حتی
❈۷❈
گاهی خوشم آمد از خنده و بازی کودکانم
اما
نه
ای آنچنان لحظهها از کجایید؟
❈۸❈
از شوق آینده های بلورین
یا یادهای عزیز گذشته؟
نه
آینده؟ هوم، حیف، هیهات
❈۹❈
و اما گذشته
افسوس
باز آن بزرگ اوستادم
یادم
❈۱۰❈
آمد
چون سیلی از آتش آمد
با ابری از دود
بدرودی لحظه! ای لحظه! بدرود
❈۱۱❈
بدرود
کامنت ها